eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
352 دنبال‌کننده
29.2هزار عکس
11.5هزار ویدیو
143 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
با تاریک شدن هوا، سرما هم داشت از راه می‌رسید. محمدعلی بلند شد تا به چراغ نفت بریزد. پیت نفت خالی بود. آن را تکان داد و گفت: «یه چکه هم ندارد انگار.» عاتقه منقل را زیر کرسی گذاشت. گفت: «به قول خودتان، مگه مردم دارند که ما داشته باشیم؟» محمدعلی لبخندی زد و تلویزیون سیاه و سفیدی را که روی میز کهنه‌ای گذاشته بودند، روشن کرد. راستی عاتقه! داداشت تلویزیونش را که نمی‌خواهد؟ عاتقه به اتاق دیگر رفته بود، از همان‌ جا گفت: «نه هنوز، گفت تا وقتی که تلویزیون نخریده‌اید امانت باشد.» زندگی‌نامهٔ داستانی شهیدرجایی -اصغرفکوری؛چراغ‌صبح-🌿!
❪ درباغ‌آتش‌سوختن‌همچون‌رجایۍ،باهنر... ❫
PicsArt_08-30-08.39.50.jpg
177.3K
عکس‌خام‌محرم...
PicsArt_08-30-08.39.21.jpg
151K
عکس‌خام‌محرم...
دیوانه‌سان‌بھ‌قیدِغمش‌عقل‌کن‌رها گرعاقلۍبھصورتـِ‌دیوانگان‌درآ ...! فدایۍمازندرانۍ
PicsArt_08-30-08.40.23.jpg
162K
عکس‌خام‌محرم...
شهادت رجایی و باهنر (1).mp3
7.67M
(ره) شهادت‌شهیدرجایی‌وشهیدباهنر...💔
شور سیب سرخی 2.mp3
6.08M
『نوشته خدا رو قلبم حسین..🌱•』
PicsArt_08-30-08.35.09.jpg
1.83M
عکس‌خام‌محرم...
💞بهترین ها را با زخمیان عشق دنبال کنید 💞 به دنبال تو می‌گردم میان کوچه‌ها گاهی عجب طوفان بی‌رحمی‌ست، عطری آشنا گاهی 🌹 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺 🍂🌺🍂 🍂🌺🍂 🌺 ♡یالطیف♡ 📒رمان عاشقانه هیجانی ❣ 🖊به قلم:ریحانه عزت پور؛ 🌷 🍂 *پناه* چہارسال بعد دڪتر گوشے رو گذاشٺ روے قفسہ سینہ محمد حسین . -شما دختر بہنوش خانومے؟ -بلہ -سلامٺ باشے چقدر بزرگ شدے -لطف دارین محیا خودش رو میچسبونہ بہم و ڪلافہ بہم نگاه میڪنہ . -این خانوم خوشگلہ هم نوه ے بہنوش خانومہ ؟ -بلہ -ماشاء الله اسمٺ چیہ ؟ فلپشٺ میزش نشسٺ ،محمد حسین نفس عمیقے ڪشید ،محیا با عشوه رو ڪرد بہ دڪتر:محیا -بہ بہ چہ اسم قشنگے بعد یہ آبنیاٺ بہ محیا میده،رو میڪنہ بہ محمد حسین :خب میرسیم بہ آقا محمد حسین محمد حسین بی حال نگاه میڪنہ بہ دڪتر . -فشارت پایین بود ،تازه قفسہ سینہ تم خیلے خس خس میڪرد . بلند میشہ ،عڪس ریہ رو روے صفحہ نور میگذاره .بعد دوباره پشٺ میز میشینہ . -قرصات رو میخورے ؟ -بلہ -ولے این عڪس این رو نشون نمیده -بلہ دڪتر قرصا رو میخوره ولے مراعاٺ نمیڪنہ محمد حسین تڪ سرفہ اے میڪنہ ،دڪتر عینڪش رو جابہ جا میڪنہ . -نشدا ،قرار بود مراعاٺ ڪنے ،آقاے فاطمے تبار شما آسم دارین اگہ مراقبٺ نڪنین مجبوریم عمل ڪنیم محیا خودش رو توے بغل محمد حسین میندازه ،آب دهنش رو قورت میدهد سیبڪ گلوش جابہ جا میشہ . محیا رو توے بغلش میگیره . *** محیا دست محمد حسین رو میڪشہ،محمد حسین رو میڪنہ بہ من . -بابا ،بابا بدوییم -بدوئیم؟ -آلہ رو میڪنم بہ محمد حسین:نہ ها -پس بدوئیم -محمد حسین الان از دڪتر اومدیم -یڪ...دو ...سہ شروع میڪنن بہ دوییدن ،حرصم میگیره ،پشت سرشون راه میفتم .محمد حسین محیا رو با حرڪتے بلند میڪنہ .در خونہ فرشتہ خانوم رو میزنہ .پاشا در رو باز میڪنہ .محیا جیغ میڪشہ : دایے پاشا پاشا محیا رو از بغل محمد حسین میگیره ،وارد خونہ میشیم . -خوبے محمد حسین؟ -ممنون -پناه خوبے؟ -خوبم ملڪا لنگان لنگان جلو میاد ،نگاهے بہ فسقلے توے شڪمش ڪردم . 🌺🍂ادامه دارد.... نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh