eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
356 دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
11.1هزار ویدیو
140 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
الا‌بذکر‌الله‌تطمئن‌القلوب استادۍ‌مۍفرمود : این‌آیه معنایش‌این‌نیست‌که‌باذکر‌خدا‌دل‌آرام مۍگیرد !' این‌جمله‌یعنۍ‌خدامیگوید جورۍ‌بنده‌ام‌راساخته‌ام‌که‌جز‌بایاد‌من‌آرام نگیرد‌
‏فرهاد قائمیان هستن سلبریتی داریم تا سلبریتی نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
زیارت مرقد مطهر شهید مدافع حرم مهدی نوروزی ملقب به شیر سامرا به نیابت از شما همراهان عزیز کانال بی‌سیم‌چی نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در یکى از دورهمى های پارک لاله, حرف این به میان آمد که چرا برای طلبگى آمده ایم. مصطفی می گفت: دنبال گمشده ای هستم که باید پیداش کنم. دلمـ یه معنویت خاص می خواد! این جور وقت ها حرف شهادت و شهدا را وسط می کشید. کسی هم نمی توانست درباره این قضیه خیلى با او بحث کند طوری از شهدا حرف می زد که انگار جزئی از آن ها بود. همیشه می گفت: تو نمیدونی به شهدا چى گذشته و اینا برای چی شهید شدن! آن قدر جسارت و مردانگى داشت که می دانستم اگر دست مصطفی چاقو باشد و دشمن تیربار دستش باشد, حتما مصطفی با همان چاقو می رود سروقت دشمن. 📚 کتاب قرار بی قرار شهید مصطفی صدرزاده نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جشن خدابه وسعت دنیامبارک است تکرار عید دیگـر «طاهـا» مبـارک است در لیلــــۀ ولادت پیغمبــــر عظیــــم،  میلاد علم و دانش و تقوا مبارک است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📗 کتاب تو برادر من نیستی شهید مدافع‌حرم محمد_ تاجبخش از بسیجیان شهرستان گتوند و دیار شهدای عملیات یا مهدی (عج) است که در مرداد ۱۳۹۶ همزمان با شهادت شهید حججی در منطقه‌ی تدمر سوریه به فیض شهادت رسید. ✅در قسمتی از کتاب می‌خوانیم : محمد دلاورانه می‌جنگید بچه‌ها را سازمان می‌داد و دوباره مشغـول شلیک می‌شد؛ انگار سالهاست تجربه‌‌ی جنگ دارد. نزدیک دو ساعت از آغاز حمله گذشته بود و فشنگ های ما رو به اتمام بود، حمید کنار من تیر به پایش خورد و زمین‌گیر شد. محمـد با یک فاصله از ما در انتهای‌خاکریز و خطرناکترین جا نشسته بود. گهگاهی بلند می‌شد و به طرف داعشی‌ها شلیک می کرد.، مدام تصویر اسارت و بریده شدنِ سرهایمان را می‌دیدم. در اوج نا امیدی رو به محمد فریاد زدم : «حسین می‌گوید جناح راست با شما. جناح راست با شما.» به حالت سجده درآمده بود تا حرف هایم را بشنود ، فریاد زد: «خیالت راحت. به حسین بگو تا آخرین گلوله می‌جنگم و اگر تیرهایم تمام شد، باز هم از جایم تڪان نمی‌خورم.» این را گفت و اسلحه را برای شلیک دوباره آماده ڪرد. روی زانو ایستاد، تمرکز ڪرد و قبل از اینکه تیری بزند نقش زمین شد... نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
شهید کاظمی: برای خوشایند هیچ کس جهنم نروید، که بخواهد کسی خوشش بیاد شما جهنمی بشوید. نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
🌼🍃🌼 📚 🌼🍃 🌼 📝 نویسنده: 🔻 بعدازپوشیدن کتونیام ازخونه بیرون زدم،هدفونم وتوگوشم محکم کردم وآهنگی روپلی کردم. سرخیابون که رسیدم گوشه ی شالم وروی صورتم کشیدم تاگشت من ونبینه،زیرچشمی نگاه کردم ببینم ماموراش بازهم همان هاهستندیانه،آخه همیشه ماموراش عوض میشه.ازاونجایی که من خیلی خوش شانسم بازهم همون مامورها بودن، سرم وانداختم پایین وسرعت قدماموزیادکردم. کتابخانه زیاددورنبود،کلاده دقیقه ازخونمون فاصله داشت. رسیدم کتابخانه،کارتم وبه مسئول کتابخانه نشان دادم وبعدبه سمت میزرفتم،پشت میزنشستم ومنتظر دنیاموندم. خوبه گفتم ساعت چهارکتابخانه باش،بهش پیام دادم: +دنیاکجایی؟ بعدازیک دقیقه جواب داد: دنیا:دارم میام چنددقیقه دیگه اونجام. سرم وگذاشتم روی میزوچشمام وبستم. بادستی که روی شانه ام نشست چشمام وباز کردم،دنیابود،بعدازسلام واحوال پرسی معمولی دنیاپشت میزنشست وگفت: دنیا:زودتندسریع بگوچی شده؟ بازهم بغض لعنتی راه بازکرد،بااولین کلمه ای که گفتم اشکام جاری شد،جریان وکامل بهش گفتم، دنیاهمچنان که چشماش ازتعجب گردشده بودگفت: دنیا:باورم نمیشه،اصلابچه ی ناخواسته یعنی چی؟ کلافه گفتم: +نمیدونم دنیانمیدونم. دنیا:خب ازیکی بپرس. +کی مثلا؟ دنیاکمی فکرکردوگفت: دنیا:مثلاخانم جون. +خب اگه خانم جون بامامان وبابام هم دست باشه چی؟ دنیا:خب هالین تانپرسی که چیزی معلوم نمیشه. +والاچی بگم. هردوتامون سکوت کردیم وبه فکرفرورفتیم، بعد از چندلحظه گفتم: +میگی چیکارکنم؟ دنیایکم فکرکردوگفت: دنیا:ببین به نظرم بایددوتامرحله روطی کنی،اول اینکه تمام سعیت روبکنی تامنصرفشون کنی اگه منصرف شدن که چه عالی ولی اگه نشدن میری سراغ مرحله ی دوم. باکنجکاوی گفتم: +مرحله ی دوم چیه؟ گلوش وصاف کردوگفت: دنیا:مرحله ی دوم اینه که اصلی کاریارومنصرف کنی. عین خنگاگفتم: +اصل کاریا؟ پوف کلافه ای کشیدوگفت: دنیا:خواستگاردیگه پشمک. پیشنهادخیلی خوبی بودولی خب بایدچیکارمی کردم؟ +ببین دنیاپیشنهادخوبیه ولی درمرحله ی دوم دقیقامن بایدچیکارکنم؟ آروم ضربه ای به پیشانی اش زدوگفت: دنیا:اون دیگه باخودته،هرکاری که فکرش و میکنی باعث میشه اون یارو پشیمان بشه بایدانجام بدی. سری تکون دادم وچیزی نگفتم،خیلی آروم شدم که باهاش حرف زدم. دنیابعدازچندلحظه دوباره گفت: دنیا:دیگه چخبر؟ لبخندی زدم وجریان شایانم بهش گفتم، خندید وگفت: دنیا:ایول بابا،چه خوب موقع اومده وسط زندگیت. منم خندیدم وگفتم: +آره برای سرگرمی خوبه. دنیاکتاباش وگذاشت روی میزوگفت: دنیا:خب خاطره گویی بسه بیامحض رضای خدایکم درس بخونیم. باشه ای گفتم وشروع کردیم به درس خواندن... &ادامه دارد.... 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh