eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
350 دنبال‌کننده
27.3هزار عکس
9.8هزار ویدیو
136 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام: شاید از شیطان هم بپرسی بگوید انقلابی هستم لفظ را که همه می گویند💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خائن 💠 : در برخی از دانشگاه ها نخبگان دعوت به مهاجرت میکنند صریح میگویم این ........ است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
_حاجی تولدت مبارک : )♥️ ‌‌‌⇢ ‌‌‌‌ نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پایانی بر انتظار ۳۸ ساله در شهرچالان چولان دورود لرستان دیروز مادر شهید بابالله داوودی، بعد از ۳۸ سال انتظار مزار شهید اش را در آغوش گرفت. در این مراسم  جمعی از مردم شهید پرور  شهرستان دورود و شهر چالانچولان با استقبال از مادر شهید داوودی از صبر و ایثار این مادر چشم به راه قدردانی کردند.  شهید باب‌الله داودی، متولد فروردین سال ۱۳۴۶ در روستای سگزآباد شهرستان بوئین‌ زهرا در استان قزوین است. این شهید گرانقدر با عضویت بسیجی لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب هفتم اسفند ماه سال ۱۳۶۲ در عملیات خیبر در جزیره مجنون به فیض شهادت نائل آمد. پیکر مطهر شهید باب الله داودی پس از عملیات تفحص سال ۹۴ به عنوان شهید گمنام در شهر چالانچولان شهرستان دورود به خاک سپرده شد و پس از شناسایی از طریق آزمایش DNA ۱۵ آبان امسال خبر پیدا شدن پیکر پاک وی به مادر چشم انتظار و خانواده اش شد.🌷🌷شادی روح شهداصلوات🌷🌷 👆👆👆 نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
yasfatemii - حاج‌مرتضی‌معیری.mp3
3.75M
『 نماهنگ ؛ باد ِ صبا...🌱•』 نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کشف پیکرهای مطهر ۳ شهید در منطقه عملیاتی شلمچه _ عملیات کربلای ۵ 💠 گروه‌های موفق شدند طی دو روز گذشته پیکرهای مطهر ۳ دوران را در منطقه عملیاتی شلمچه عملیات کربلای ۵ تفحص کنند. 💐شادی ارواح طیبه شهدا صلوات نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 لحظه وصال مادر شهید علیرضا مرتضوی با فرزندش 🔹پیکر این شهید از طریق آزمایش DNA شناسایی شد. نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
من هم یک دهه_هفتادی ام! از اون روزی که چشمام یه ذره باز شد به روی دنیا و بعضی از زیبایی هاش رو دیدم... از اون روزی که از جبهه و جهاد و ایثار و شهادت شنیدم... از اون روزی که مزار ستاره هایی آسمونی به نام شهدا رو زیارت کردم و شمیم گل نرگس رو حس کردم... همیشه یه حسرت تو دلم بود با خودم می گفتم کاش منم دهه شصتی بودم... کاش جبهه رو می دیدم... امام رو می دیدم... اما این روزا اصلا حسرت نمی خورم... چه دهه زیبایی ست دهه_هفتاد، چه گل های نازنینی روییده در این دهه هفتاد، چقدر جوون رشیدی که جبهه رو ندیدن، امام رو ندیدن، انقلاب رو ندیدن، ولی... براشون فرقی نداشت سنگر جهاد نظامی با سنگر امنیت و خدمت به مردم و دفاع از حرم... خدا کنه آهمون از جنس نیاز باشه! اگر آه تو از جنس نیاز است در باغ شهادت باز باز است نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
107571_760.mp3
3.62M
الهی عظم البلا با صدای دلنشین علی فانی فرج 🌺بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ اگر یک دقیقه برا امام زمانت وقت داری بخون🙏 💚 ﺩﻋﺎﻱ ﻓﺮﺝ 💚 بسم الله الرحمن الرحيم اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ،بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ 💛 دعای سلامتی 💛 اَللّـهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِه في هذِهِ السَّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَة وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْنا حَتّى تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طویلا 🌴💎🍁🌹🍁💎🌴
حرفِ رفتن بر زبانـت بود و شوقــش در دلــت با پرستوها همیشه همزبانی داشتی " هنوز وقتش نرسیده است " تو حلب شب ‌ها با موتور، حسن غذا و وسایل مورد نیاز به گروهش می‌رساند. ما هروقت می‌خواستیم شب‌ها به نیرو‌ها سر بزنیم با چراغ خاموش می‌رفتیم. یک شب که با حسن می‌رفتیم تا غذا به بچه‌ها برسونیم، چراغ موتورش روشن می­‌شد. چند بار گفتم چراغ موتور و خاموش کن، امکان داره قناص‌ها بزنند. خندید! من عصبی شدم، با مشت به پشتش زدم و گفتم ما را می‌زنند. دوباره خندید! و گفت: مگر خاطرات شهید کاوه را نخواندی؟ که شب روی خاکریز راه می‌رفت و تیرهای رسام از بین پاهاش رد می‌شد. نیروهاش می‌گفتند فرمانده بیا پایین تیر میخوری. در جواب می­‌گفت: آن تیری که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده است. حسن می خندید و می گفت نگران نباش آن تیری که قسمت من باشد، هنوز وقتش نشده و به چشم دیدم که چند بار چه اتفاق‌هایی برایش افتاد و بعد هم چه خوب به شهادت رسید. به روایت؛ شهید مصطفی صدرزاده 🌷شهید حسن قاسمی دانا🌷 ولادت: ۱۳۶۳/۶/۲ شهادت: ۱۳۹۳/۲/۲۵ نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وقتی میگفت: دعا کن شهید بشوم، من همیشه یک جمله داشتم و هر موقع این صحبت‌ را می‌کرد به او می‌گفتم نیتت را خالص کن و او همیشه در جواب به من می‌گفت: باشه، نیتم را خالص می‌کنم، ولی این دفعه یک مدل دیگر جوابم را داد و گفت: مامان به خدا نیتم خالص شده، حتی یک ناخالصی هم در آن وجود ندارد؛ وقتی این جمله را گفت بدون هیچ مقدمه‌ای به او گفتم که پس شهید می‌شوی، بعد گفت: جان من؟ گفتم: آره محمدرضا حتما شهید می‌شوی تا این را گفتم یک صدای قهقهه خنده از آن طرف بلند شد و بلند بلند داد می‌زد و می‌گفت مامان راضی‌ام ازت، بهش گفتم: حالا خودت را اینقدر لوس نکن، بعد محمدرضا گفت: مامان یک چیز بگم دعایم می‌کنی دعا کن که پیکرم بدون سر برگردد: وقتی این را گفت من داد زدم سرش و گفتم اصلا محمدرضا اینجوری برایت دعا نمی‌کنم شهید شوی: گفت: نه پس همان دعا کن که شهید شوم: بعد بلافاصله با دخترم صحبت کرد: بعد از این تلفن آنقدر منقلب شدم که حتی با محمدرضا خداحافظی نکردم و این حرف محمدرضا من را خیلی به هم ریخت. 🌷شهید محمدرضا دهقان امیری🌷 نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
ربنا آتنا... نگاهش را...😍✨ شهید مصطفی صدرزاده🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❪💛⛓❫ •♥️•عاشقان را سر شوریدھ به پیڪر عجب است! دادن سر نہ عجب داشتن سر عجب است . . (:🖐🏽🎥』 『 ♥️』
عشقی به پاکی گل نرگس ‏خدايا ؛ دنیا شلوغه ؛ ما را از هر چه حُب دنیا رد صلاحيت كن ؛ از بندگی نه ... إلهى هَبْ لى کَمالَ الْانْقِطاعِ إلَیْکَ •• نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
🌼🍃🌼 📚 🌼🍃 🌼 📝 نویسنده: 🔻 باصدای زنگ گوشیم سریع روشنش کردم، پیامی ازشایان بود: شایان:پلان اضافه شده به نقشه اینه که من هرطرف رفتم باید بیای. باتعجب نوشتم: +همین؟ شایان:آره یک ای موجی پوکربراش فرستادم ونوشتم: +همچین گفتی پلان و این حرفاگفتم چه چیزخاصی اضافه شده. وقتی هیچ پیامی ازش دریافت نکردم دوباره نوشتم: +شایان کی شروع کنیم؟ من دیگه نمی تونم وجود این پسره روتحمل کنم. شایان:الان شروع می کنیم. +باشه پس سریع بروآهنگ ودرخواست بده. شایان:باشه. بابغض به اطراف نگاه کردم،چشمم خوردبه مامان وبابام. تقصیرخودشون بود،خودشون این سرنوشت بدو برای من رقم زدن. اشکم چکید،صدای دی جِی پیچیدتوگوشم: _خب آهنگ درخواستی داریم،همه بیایدوسط، همه ها،می خوام خوشحالی همتون وببینم. همه اومدن وسط، چشمم خورد به خانم جون که گوشه ای نشسته بود،سنگینیه نگاهم وحس کردبرگشت سمتم و نگاهم کرد،چونم ازبغض لرزید واشکام روان شد. دنیاسریع اومدسمتم وگفت: دنیا:بدوهالین،سریع این کتونیاروبپوش. سریع دورازبقیه کتونیارو پوشیدم. به شایان نگاه کردم،بهم علامت دادکه شروع کنم. اشکام وپاک کردم ولبخند مصنوعی زدم ورفتم وسط وبین جمعیت وایستادم و شروع کردم به رقصیدن. آروم آروم رفتم عقب،به شایان نگاه کردم سریع با دستش علامت دادکه حرکت کنم وپشت سرش راه بیوفتم. به دنیانگاه کردم به سمت بادیگاردامی رفت،دیگه کامل ازجمعیت جداشدم ونگاه آخرم وبه خانوادم انداختم وسریع پشت سرشایان راه افتادم. نگاه دوباره ای به بادیگاردا انداختم؛کاملامشخص بود دنیاداره سرگرمشون می کنه. به شایان نزدیک ترشدم،شایان باناراحتی گفت: شایان:هالین خوبی؟ بابغض گفتم: +آره ازاین بهترنمیشم. شایان بعدازمکثی گفت: شایان:هالین هرطرف که من رفتم بیا،اگه بادیگاردا افتادن دنبالت من جلوتر ازاونادنبالت میدوم تا فکرکنن من افتادم دنبالت که بگیرمت،باشه؟ سری تکون دادم وبیشتربه شایان چسبیدم؛این باغ پشتی خیلی ترسناک بود، تاریک تاریک بود،شایان چراغ قوه گوشیش وروشن کردوگفت: شایان:هالین عجله کن. باشه ای گفتم وبه قدم هام سرعت بخشیدم. صدای جیغ وفریادهاباعث شد دوتامون سر جامون خشکمون بزنه،باترس گفتم: +فکرکنم فهمیدن. شایان هلم دادبه سمت جلو وگفت: شایان:هالین بدو،بدوالان میان دنبالت،عجله کن. شروع کردم به دویدن،شایانم بافاصله ازمن می دوید. صدای قدم های بیشتری و پشت سرم حس می کردم،پس افتادن دنبالم. به قدم هام سرعت دادم،بالاخره رسیدم به درپشتی. یاخدااین دربستس که،من الان چیکاربایدکنم؟ &ادامه دارد.... 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
🌼🍃🌼 📚 🌼🍃 🌼 📝 نویسنده: 🔻 درش طوری بودکه کلی جای پاداشت می شداز دربالارفت ولی لباسم دردسرشده بود. داشتن بهم نزدیک می شدن شایان بااسترس نگاهم می کرد،من بایداین کارو انجام بدم،باید! سریع پای راستم وگذاشتم روی یکی ازنرده هاوبایک دستم دامن لباسم وگرفتم و بادست دیگم یکی ازنرده هارو گرفتم وهمینطورادامه دادم. به بالای دررسیدم،اون عوضیا هم رسیدن به در،دستشون ودرازکرده بودن که من وبگیرن. شایانم برای حفظ ظاهرعربده می کشیدومی گفت: شایان:هالین بیاپایین،خربازی درنیاربیاپایین. بی توجه بهشون یک پام و گذاشتم روی نرده ها،همینکه اومدم یک پای دیگم وبزارم یکیشون پایین دامن لباسم وگرفت وکشید،بلندجیغ کشیدم،سعی داشتم ودامنم وازدستش خارج کنم،شایان واردعمل شدوبادیگاردرو هل دادوگفت: شایان:چیکارمی کنی احمق؟میخوای بیوفته زمین؟ اون دوتاداشتن باهم بحث می کردن،ازفرصت استفاده کردم وپام وگذاشتم رونرده، یکیشون فهمیددارم چیکارمی کنم سریع به سمت دراومدتادروبازکنه. قبل ازاینکه دروبازکنه پریدم پایین که باعث شدپام پیج بخوره،بلندجیغ کشیدم وروی زمین جمع شدم. دربازشد،سایه ی کسی روم افتاد،سریع نگاه کردم دیدم همون مردس که دروبازکرد. لبخندزدوخواست بگیرتم که باهمون دردی که داشتم محکم ضربه ای زدم به پاش که از دردجمع شد،ازفرصت استفاده کردم وسریع ازجام بلندشدم وشروع کردم به دویدن، شایان واون دوتاهم بازافتادن دنبالم،برگشتم وعقب ونگاه کردم،شایان پشت سرم بود وازاوناجلوزده بود.سرعتم وبیشترکردم تاسریع تر به محل قراربرسم. بعدازکلی دویدن بالاخره 206آلبالویی رودیدم،با سرعت به سمت ماشین رفتم. به ماشین رسیدم سریع دردبازکردم وبابدبختی نشستم. راننده که انگارآماده باش بودسریع ماشین وروشن کرد،باسرعت نورحرکت می کرد،سرم وتکیه دادم به پشتیه صندلی وچشمام و بستم وبلندهق زدم. چشمام وبازکردم وسریع به شیشه عقب نگاه کردم، شایان ایستاده بودونفس نفس می زد،برق اشک وراحت حس می کردم توچشماش،بلندتر زدم زیرگریه،دستم وگذاشتم روی صورتم وخم شدم وبلندگریه کردم. &ادامه دارد.... 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
و گفت: «مرا در مقامی مدار که گویم من و تو. مرا در مقامی دار که در میان نباشم، همه تو باشی...» | عطار؛ تذکرة الأولیاء |🌿"
چگونه شبیه به خداوند شویم استاد الهی قمشه ای میگوید: امــام حسين (ع) همان روح آرامش يـافته در سايه ياد خداست كه فرمود: « الابذكر ا.... تطمئـن القـلوب » و در حـالـی روز عاشورا به سوی ملكوت اعلی پر كشيد كه رضايت و تسليم خويش را باهمه وجود به اثبات رساند .. در دعـای عـرفـه هـم از امــام حسين(ع) می‌خوانيم: «قضا و قدرت را بر من خير و مبارك ساز تا آنچه دير می خواهی بر من، زودتر نخواهم وآنچه زودتر می‌خواهی، ديرتر مايل نباشم و باز می‌فرمايد: « رضايت و خشنودی خدا موجب رضايت ما اهل بيت است و بر بلای رسيده از جانب او صبر می‌كنيم». 🌴💎🌹💎🌴
سلام به همه دوستان خوب ومهربان شب زیباتون خوش خرم امیدوارم همیشه شاد و خرم باشید ان شاءالله 🌴💎🍁💎🌴