eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
346 دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
10.7هزار ویدیو
137 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
همسر شهید باکری فرمانده دلاور لشکر 31 عاشورا تعریف می کند روزی در حالی که آقا مهدی از خانه بیرون می رفت به او گفتم چیزهایی را که لازم داریم بخر... گفت : بنویس... خواستم با خودکاری که در جیبش بود بنویسم... با شتاب و هراس گفت : مال بیت المال است و استفاده شخصی از آن ممنوع است.... 🖐 وحتی اجازه نداد چند کلمه با آن بنویسم...☝️ شهید مهدی باکری نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
🌸وصیتنامه وصیت من به تمام راهیان شهادت حفظ حرمت ولایت فقیه و مبارزه با مظاهر کفر تا اقامه ی حق و ظهور ولی خدا امام زمان (عج) نکند ولی خدا را تنها بگذارید و خدای نکرده مثل ‌‌‌‌امام علی (ع) غریب شود؛ به هوش باشید. شهید مجید پازوکی نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
به روایت شهید سیدمرتضی آوینی : وقتی از این ڪانال ... که سنگرهـای دشمن را به یکدیگر پیوند می‌داده‌اند بگذری ، به « فرمانده » خواهی رسید به علمـــدار ... او را از آستین خالیِ دست راستش خواهی شناخت ... چه می گویـم !! چهره ریز نقش و خنده‌های دلنشینش نشانه ی بهتـری است ... مواظـب باش ...! آن همه متواضع است که او را درمیان همراهانش گم میکنی اگر ڪسی او را نمی شناخت ، هرگز باور نمی ڪرد که با فرمانده لشکر امام‌ حسین (؏) رو به رو است ... شهید حاج حسن خرازی نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
رودیم و أشهد گفتن ما بر لب دریاست ننگ است ما را مرگ در مرداب بسترها پیشانی ما خط به خط، خط مقدم بود ما را سری دادند سرگردان سنگرها آهسته در گوشم کسی گفت: اسم شب صبح است! ناگاه روشن شد دو عالم از منورها روشن برآمد دستمان تا در گریبان رفت از سینه سوزان برآوردیم اخگرها نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
📌 علمدار ▪️ خوب است مادر شبیه شما باشد، سرباز آماده کند برای میدان، برای هم‌قدم شدن با امام زمانش. آن وقت دنیا پُر می‌شود از شهامت و عشق، پُر از علمدار. 🔘 وفات حضرت تسلیت باد.
‌ امام صادق علیه السلام: بُکی الحُسَینُ علیه السلام خَمسَ حِجَجٍ، و کانَت امُّ جَعفَرٍ الکلابِیةُ تَندُبُ الحُسَینَ علیه السلام و تَبکیهِ و قَد کفَّ بَصَرُها. بر حسین علیه السلام پنج سال گریسته شد. امّ جعفر کلابی (امّ البنین)، برای حسین علیه السلام مرثیه می سرایید و می گریست تا این که چشمانش نابینا شد ‌ - الأمالی للشجری: ج ۱، ص ۱۷۵
‌ امّ البنین علیهاالسلام هنگام برگشت کاروان کربلا به سوی مدینه به بشیر گفت: ای بشیر!از ابا عبداللّه‌ الحسین علیه السلام برایم بگو. بشیر، خبر شهادت چهار فرزندش را به او داد. وی گفت:«قَطَّعْتَ نِیاطَ قَلْبِی، اَخْبِرْنِی عَنْ اَبِی عَبْدِ اللّه علیه السلام اَوْلادِی وَمَنْ تَحْتَ الْخَضْراءِ کُلُّهُمْ فَداءً لاَِبِی عَبْدِ اللّهِ الْحُسَیْن علیهاالسلام ... ای بشیر! با این خبر ناگوار، بندهای دلم را پاره کردی. ‌ از حسین برایم خبر بده. فرزندانم و هر آنچه در زیر آسمان کبود است، فدای ابا عبد اللّه الحسین علیه السلام باد.» ‌
" السلامُ علیكِ یا ٱمّ البُدور السّواطع " سلام بر تو‌ ای مادر ماه‌های درخشان‌...💫!
" لا تَدْعُوِنِّي وَيْكِ أُمَّ الْبَنِينَ تُذَكِّرِينِي بِلِيُوثِ الْعَرِينِ " ای وای! مرا دیگر «مادر پسران» خطاب نکن؛ که مرا به یاد شیران بیشه‌ام می‌اندازی. اعیان الشیعه؛ از مرثیه‌های حضرت ام‌البنینۜ در فراق فرزندان خود و شهدای کربلا |🌱"
سوز جگرش خرج حسين ابن علی شد انگار نه انگار جگرهای خودش را . . !
وفات حضرت ام البنین س.mp3
10.15M
『 که در بین زنان؛ تنها تو عباس آفرین باشی...🌱•』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سوز جگرش خرج حسين ابن علی شد انگار نه انگار جگرهای خودش را . . !
عشقی به پاکی گل نرگس ‏خدايا ؛ دنیا شلوغه ؛ ما را از هر چه حُب دنیا رد صلاحيت كن ؛ از بندگی نه ... إلهى هَبْ لى کَمالَ الْانْقِطاعِ إلَیْکَ •• نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
🌼🍃🌼 📚 🌼🍃 🌼 📝 نویسنده: 🔻 کیک سیبی که درست کرده بودم وبرداشتم وهمراه چای به سمت حال رفتم.این بارمهین جون بودکه منتظرزل زده بود به مهتاب. کنارشون نشستم و سینی روگذاشتم رومیز. روکردم به مهتاب و گفتم: +قصدنداری حرف بزنی؟ آب دهنش وقورت دادوگفت: مهتاب:فکرام وکردم. مهین:خب؟نتیجه؟ مهتاب:اوممم،بیان! مهین جون باخوشحالی گفت: مهین:یعنی قبول کردی؟ مهتاب گفت: مهتاب:نه فعلافقط میخوام بیان. مهین:هرچی خدابخواد. تیکه های کیک و برداشتم وتوظرف گذاشتم وجلوشون گذاشتم. باخنده عین بزرگای فامیل گفتم: +بفرماییددهنتون وشیرین کنید. مهتاب خنده ی آرومی کردوکیک وتودهنش گذاشت. * وارداتاق شدم وگوشیم وبرداشتم. بایدزنگ میزدم شایانببینم خانم جون کی میاد،دلتنگی فشارآوردهبود. شماره ی شایان وگرفتم،بعدازچندتابوق بالاخره جواب داد: شایان:سلام عزیزم. +سلام.چخبر؟چه می کنید؟ شایان باخنده گفت: شایان:درگیریم دیگه برای خریدواینا. لبخندی زدم وآهانی گفتم. شایان:خب کارت چیه گل دختر؟ +میگم خانم جون کجاست؟ شایان:فرداظهرمیان. باخوشحالی گفتم: +ایول. خندیدوگفت: شایان:فرداکه نه ولی پس فرداحتماقرار میزارم ببینیدهمدیگرو. لبخندی ازسرخوشحالی زدم وگفتم: +باشه ان شاالله. ممنون شایان:هالین؛دنیاصدا میزنه اگه کارنداری من برم. +باشه.نه بسلامت شایان:مراقب خودت باش،بای. خوشحال بودم خانم جون وبعداز مدتهامی دیدم. لبخندی زدم وخداروشکر کردم. &ادامه نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
🌼🍃🌼 📚 🌼🍃 🌼 📝 نویسنده: 🔻 بالبخندنگاهش می کردم،وقتی استرس می گرفت گونه هاش قرمزمی شد،خیلی خوشگل می شد. بااسترس لباسش ومرتب کردوبرگشت سمتم، باصدای لرزون گفت: مهتاب:خوب شدم؟ لبخندی زدم به تیپ فیروزه ای وسفیدش نگاه کردم،سرم و تکون دادم وگفتم: +ماه شدی. لبخندی ازسرذوق زدودوباره به آیینه نگاه کرد. یهولبخندش جمع شد،باناراحتی سرش وانداخت پایین.‌باتعجب ازجام بلند شدم وبه سمتش رفتم وگفتم: +چی شدیهو؟ لبخندغمگینی زدو گفت: مهتاب:دوست داشتم بابام که نیست حداقل امیرعلی به عنوان مرد خونه باشه. درکش می کردم،هردومون دردمشترک داشتیم بااین تفاوت که اون میتونه بیان کنه ولی من نه!‌لبخندزورکی ای زدم و گفتم: +مگه دیشب داداشت‌زنگ نزد؟دیدی که اون مشکلی نداشت توهم که همون دیشب گفتی دیگه‌ نگران نیستی پس امیدت به خداباشه، به قول خودت هرچی خیره همون میشه. به چیزای خوب فکرکن.‌ چیزی نگفت،لبخندمحوی‌زدودوباره به آیینه نگاه کرد.‌به صورت بدون آرایشش نگاه کردم‌وپرسیدم: میگم مهتاب نمیخوای یه رژبزنی مثلاخواستگاریه لبخندی زدوگفت: مهتاب:کسی که من و بخوادهمینجوری بایدبخواد نه باآرایش و قیافه مصنوعی. پیامبر(ص)می فرمایند: بهترین زنان شما،زنی است که برای شوهرش آرایش کندوخودرااز دیگران بپوشاند‌. منگ نگاهش کردم که ادامه داد: مهتاب:نتیجه می گیریم،من فقط بایدبرای شوهرم خودم وخوشگل کنم،حسینم هنوزشوهرم نشده نامحرمه! خندیدم وگفتم: +همیشه قانعم می کنی، باشه من تسلیم،اصلا توهمینجوری خوشگلی، حالابریم پایین؟ خنده ی آرومی کردو گفت: مهتاب:بریم. چادرش ورودستش گذاشت وازاتاق رفتیم بیرون ازپله هارفتیم پایین. مهتاب:مامان تواتاقشه؟ شونه ای بالاانداختم وگفتم: +نمیدونم،شاید. مهتاب:من برم ببینم اتاقه‌یانه. باشه ای گفتم،اونم با‌لبخندی به سمت اتاق مامانش رفت. به سمت آیینه قدی که کنارستون بودرفتم،به تیپم نگاه کردم. یه پیرهن بلند کرمی باشلوارجین مشکی پوشیده بودم و روسری کرم با حاشیه مشکی که با گیره ی مشکی مرتب بسته بودم.تواینه نگاه کردم، یاد گذشته افتادم و نوع پوشش و ارایشام...وای نوع نگاها و تیکه انداختنام به پسرا، به امیر علی... روایتی که مهتاب بهم گفت باعث شد یک حسی بهم دست بده.دوباره نگاه کردم به تیپ الانم. ناخودآگاه لبخندی رو لبم اومد،زیرلب گفتم: +حالابهترشدی. گذشته ت گذشت. بعداز این رو درست کن دختر نفس عمیقی کشیدم وچادر رنگیم و گرفتم دستم. همینکه پام وتوسالن گذاشتم؛مهتاب ومهین جونم باخنده ازاتاق اومدن بیرون. مهین جون بادیدنم لبخندی زدوگفت: مهین:دخترگلم چه خوشگل شدی. لبخندی زدم وگفتم: +ممنون،من میرم وسایل پذیرایی و آماده کنم. مهتاب سریع گفت: مهتاب:صبرکن منم بیام. سرم وتکون دادم، چادرش ورومبل گذاشت و منم چادرم و کنارش گذاشتم ودوتایی وارد آشپزخونه شدیم. مشغول چیدن ‌شیرینی توظرف شدم. خوشحال بودم که چادر گذاشتن وتغییر پوششم روهیچ وقت به روم نمیاورد.مهتاب ازاونجایی که درکش بالاست به روم نیاورد. روکردم به مهتاب و گفتم: +ساعت چندمیان؟ مهتاب انگاردوباره استرس گرفت با صدایی که از ته چاه درمیومدگفت: مهتاب:هفت! به ساعت نگاه کردم،ده دقیقه به هفت بود،گفتم: +عه پس سریع ترمیوه روبچینیم یکم دیگه میان. آب دهنش وقورت دادوگفت: مهتاب:الان انجام میدم. باشه ای گفتم و به کارم ادامه دادم،‌مهتابم مشغول چیدن میوه شد. کارم تموم شد،سرم‌وکه آوردم بالاچشمم خوردبه دستای مهتاب.‌ درمان این بیماری دستش وکبود کرده بود،به صورتش نگاه کردم، رنگ شاداب و تازه ی پوستش به بی رنگ شده بود.. باناراحتی آهی کشیدم وبه سمت سینی رفتم وفنجون ها رو آماده کردم.‌باصدای زنگ درهردومون‌ازجا پریدیم خیاراز‌دست مهتاب افتاد،خواست خم بشه که اجازه ندادم وخودم خیار اززمین برداشتم وگفتم: +برودروبازکن. باشه ای گفت وبه سمت دررفت‌. یهوایستادو بااسترس گفت: مهتاب:خوبم؟ برای باردهم این سوال ومی پرسید،خندیدم و گفتم: +عااااالی! مهین:دخترم بیادرو بازکن. سریع... &ادامه دارد.... 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁زخمیان عشق🍁
◾️روضه حضرت ام البنين (س) این نخل کهنسال ثمر داشته روزی منظومه ی او چند قمر داشته روزی این مادر بی کس که سر قبر نشسته در دامن خود چند پسر داشته روزی دنبال سر فاطمه تا سر حد جانش در بیت ولا سینه سپر داشته روزی هم فضه هم أسما اگر او بود نبودند این فاطمه از بسکه هنر داشته روزی یک فاطمه این است و یک فاطمه آن است آن هم ز همین کوچه گذر داشته روزی در بین همین کوچه ی غم موقع برگشت زهرای جوان درد کمر داشته روزی جز خدمت اولاد علی مادر عباس هیهات اگر میل دگر داشته روزی از شدت اشک عطر گل یاس گرفته در خانه ی خود روضه ی عباس گرفته عباس نگو ماه شبم تار شد و رفت در کرببلا حیدر کرار شد و رفت این خوش قدوبالا شدنش دردسرش شد ما بین دو صد تیر گرفتار شد و رفت گفتن عمودی به سرش خورد و زمین خورد گفتن که تیر سپری خار شد و رفت شرمنده ام از روی رباب و علی اصغر با هلهله حرمله بیدار شد و رفت از خیمه ی زنها خبر آمد به مدینه زینب دو سه جا راهی بازار شد و رفت 🔳▪️🔳▪️♥️▪️🔳▪️🔳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام ، لازم بود مطالبي بابت حضرت ام البنين سلام الله عليها رو بدونيم کمتر شنیده شده هایی از شخصیت والامقام حضرت فاطمه کلابیه(ام البنین)سلام الله علیها ☆ آیا میدانید: حضرت فاطمه کلابیه سلام الله علیها از جمله افرادی بود که هنگام تولد سخن گفت... ☆ آیا میدانید ازدواج فاطمه کلابیه و امیرالمومنین علیهماالسلام حدودا در سال ۲۶بود(پانزده سال پس از شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها)، لذا فرزندان مولا علیه السلام، هنگام ورود ام البنین به خانه مولا، کودک نبودند... ☆ آیا میدانید هنگام خواستگاری عقیل از حزام(پدر ام البنین)، پدر بانو نشست و گریه نمود و عرض کرد، ما رعیت و وصلت با پادشاه عالم علی !!!؟؟؟ (ادب خانوادگی) ☆ آیا میدانید حضرت فاطمه کلابیه سلام الله علیها شب عروسی سوار مرکب نشدند و لباس عروسی به تن نکردند و فرمودند من برای کنیزی میروم و نه برای خانمی خانه علی ؟؟؟ ☆ آیا میدانید حضرت علی علیه السلام در طول سالهایی که با حضرت زهرا سلام الله علیها و فاطمه ام البنین سلام الله علیها زندگی میکرد، ازدواج دیگری نداشت؟؟ ☆ آیا میدانید حضرت ام البنین سلام الله علیها موفق به زیارت کربلای معلی نشدند؟؟؟ ☆ آیا میدانید در طول سه یا چهار سال حیات ایشان بعد از عاشورا آنقدر گریستند تا نور چشمانشان را از دست دادند؟؟؟ ☆ آیا میدانید آنقدر گریه او در تکمیل قیام سیدالشهدا اثر داشت که دشمن به فکر شهید کردن ایشان افتاد و ایشان را به زهر مسموم کردند؟؟ ریاحین الشریعه، موسوعه، زنان برتر، ام البنین، تاریخ اسلام و....
{بسم الله الرحمن الرحیم...