eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
350 دنبال‌کننده
27.3هزار عکس
9.8هزار ویدیو
136 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
عشقی به پاکی گل نرگس ‏خدايا ؛ دنیا شلوغه ؛ ما را از هر چه حُب دنیا رد صلاحيت كن ؛ از بندگی نه ... إلهى هَبْ لى کَمالَ الْانْقِطاعِ إلَیْکَ •• نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
🌼🍃🌼 📚 🌼🍃 🌼 📝 نویسنده: 🔻 بلافاصله یه ساندویچ روبه سمتم گرفت. ازاین لحن کلامش،از جمله ی باهم گفتنش، احساس کردم تمام بدنم گُرگرفته، دست وپام و گم کردم، سعی کردم سریع دمپایی هاروبپوشم، فکرم درگیربود، یه بهانه ای جور کنم ودربرم، که دوباره گفت: امیرعلی:هالین..خانوم، ساندویچتون .. بی اراده ساندویچ رو ازدستش گرفتم که برم،گفت: میشه لطفا بمونیدکارتون دارم. سرجام میخکوب شدم، ساندویچ خودشم گرفت سمتم بالحن کنایه امیزی گفت: امیرعلی:لطفا امانت نگهش داریدتاکفشامو بپوشم. تازه گرفتم چی میگه،نایلون رواز دستش گرفتم. کفشاشو پوشیدوکنارم ایستاد، امیرعلی:بریم اون جا بشینیم بادستش به اخرین اتاق امامزاده اشاره کردکه ظاهرا امانت داری بود و از بیرون قفل بزرگی بهش زده بودن. باشه ای گفتم وپشت سرش راه افتادم. همچنان هنگ بودم، که صدام زد: امیرعلی: هالین خانوم!اینو بزارین زمین ،بعد بنشینین، چادرتون کثیف نشه. به دستش نگاه کردم،دوتا دستمال کاغذی دستش بود، وقتی دید من پوکرنگاش میکنم،خودش خم شدوهردودستمال روپهن کردکنارهم وروبهم گفت: امیرعلی:حالا بشینین. نشستم،امیرعلی تو فاصله ی چند قدمی من کنج سکوی جلوی اتاق،نشست روی زمین.من هنوزم باورم‌نمیشد، انگارخواب میبینم.ودستش ودراز کرد روبه روم، متوجه منظورش شدم ساندویچ رو دادم بهش. خیلی ریلکس بسم اللهی گفت وشروع کرد به خوردن. امیرعلی:چرانمیخورین پس؟ به خودم اومدم وگفتم +من.. میل ندارم،شما راحت باشین. باحالت شوخی گفت: _من که راحتم، شمام میل نداشتین چون من نبودم، الان که هستم.. قاعدتاًبایداشت... از این حرفاش چشام گردشده بود سرم واوردم بالاو بهش نگاه کردم وپرسیدم +بایدچی؟ کم‌نیاورد،خیلی ریلکس به خوردنش ادامه داد: _ میگم عشق یک طرفه تون اومده،قاعدتا باید اشتهاتون باز بشه دیگه ای وای،حال خودم ونمیفهمیدم،خوشحال باشم که خبر دارشده، عصبانی باشم که مهتاب دهن لقی کرده، یاخجالت بکشم از اینکه اینجاست درحالی که همه چیزرو میدونه..اااه،خدایا این چی میگه؟واای مهتاب تو چی گفتی!؟ انگار که صدام و شنیده بود، لقمه شو قورت دادوگفت: امیرعلی:چیز زیادی نگفته.البته من همونجام بهش گفتم که اشتباه میکنه. گیج به لباش چشم دوختم،دستام یخ کرد، این چی میگه؟ جمله بعدیش رو که شنیدم ساندویچ از دستم افتاد: امیرعلی:خب اشتباه کرده....یکطرفه نیست، این احساس،....دوطرفه ست.. یکی بیادمنوبیدار کنه،به من بفهمونه چی میشنوم به من میگه احساس دو طرفه ست ، بعد عشق و عاشقی تو دفترش برا یکی دیگه. پرسیدم: پس تکلیف اون عشق پر دردسر تو دفترچتون چی میشه؟ بااینکه دیگه نمیتونستم توصورتش زوم بشم و امیرعلی هم نگاهش ب ساندویچش بود،حس می کردم داره میخنده دست چپش و ب سختی اورد بالا،گوشه ی لبشو با انگشت تمیز کردو گفت: امیرعلی:تکلیفش روشن شد، دعوتش کردم به شام. ساندویچ رو گرفت سمتم و گفت: البته ساندویچ نون و پنیر.. ذوق بزرگی تودلم پروازکرد،نفس راحتی کشیدم سرم وانداختم پایین،این پسر دیونه س، ینی .... ینی منومیگفته.. برای من نوشته بوده: ♡عاشقی دردسری بود نمیدانستیم.♡ نمیدونستم چکار کنم، سعی کردم خودمو مشغول کنم. ساندویچم واز نایلون اوردم بیرون واروم گاززدم وسعی کردم بحثوعوض کنم پرسیدم: + مهین جون ومهتاب درچه حالن؟ همونطورکه بااشتهااخرین قسمتای نون وپنیرشومی خورد،گفت: امیرعلی: والاخدمتتون عارضم که؛الان که یک ونیم شبه،احتمال زیادمشغول خرو پف باشند، مهتاب که داروهاشودادم بهتربود،موقعی که رفتم داخل امامزاده بهشون زنگ زدم که شما اینجایین میخواین بمونین ومنم‌ میمونم، خیالشون راحت بشه. نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
🌼🍃🌼 📚 🌼🍃 🌼 📝 نویسنده: 🔻 نفس راحتی کشیدم وخداروشکرکردم،دوباره صدام زد: هالین خانوم، نخوردین که!! پرسیدم: +من نمیدونم چیکارکنم، گیجم الان، اخه من.. امیرعلی با لحن کاملاجدی گفت امیر: شما دوتا راه دارین ساندویچتونو تموم کنین بعد بریم ، یا تموم نکنین و بعد بریم، بعد لحن صداش ضعیف شد و گفت: امیر: من .. وقت داروهامه باید مسکن بخورم. دستم اذیت میکنه. ساندویچ وگرفتم سمتش و گفتم: میل ندارم، بریم،داروهاتون دیر نشه.. بی مقدمه ساندویچم واز دستم گرفت،معلوم بود دردش رو پنهان میکنه، گفت: امیرعلی: من تو خوردنش کمکتون میکنم شمام برین وسایلاتونو بیارین. اروم بلندشدم ودمپاییهام ومرتب پوشیدم، که گفت: بهتون میاد، یادم باشه یه جفت واستون بخرم. پوکر نگاش کردم که ینی چی میگی، گفت: امیرعلی:دمپاییا رو میگم ای بابا اینم نصف شب شوخیش گرفته، شایدم موج انفجاری ،بمبی،نارنجکی چیزی گرفتتش.. در اتاق رو اروم بازکردم، رفتم داخل نگاهی به چهره ی معصوم فاطمه زهرا انداختم و از دور براش بوس فرستادم و کوله مو براشتم و کیفم و انداختم رو شونم که برم بیرون، لیلا گفت: لیلا:بی خداحافظی؟! برگشتم سمتش؛ + گفتم مزاحم خوابت نشم عزیزم. لیلا بلندشد و اومد سمتم بوسه ای از گونم گرفت و گفت : لیلا:شمارتو بده فردا بهت زنگ‌ میزنم که بادخترم خداحافظی کنی. والا هرجای دنیا بری ما رو میکشونه دنبالت... +باکمال میل. شماره رو دادم وازش خداحافظی کردم و اومدم بیرون،فکر کنم امیرعلی پشت در اتاق منتظرم بود.چون تا کفش کتیونیام و پوشیدم پرسید: _بریم؟ +بله. به سمت در امامزاده راه افتادیم. برگشتم وسلام دادم واز اقا تشکر کردم. امیرم سلام دادولی نمیدونم چی میگفت که سرش رو متواضعانه انداخت پایین.به نشانه تعظیم کوتاهی کردو رفت سمت ماشین منم‌پشت سرش. _شما رانندگی بلد نیستین؟ +نه. ینی یه ماه مونده تا ۱۸سالم تموم بشه. باشه ای گفت و منتظر شد سوارشم، خودشم نشست پشت فرمون. همونطورکه باسختی درو میبست، گردنش و به عقب کشوند و گفت: امیرعلی: پس لطفا نخوابین، حواستون باشه به خیابون، دیروقته منم خسته م، فکر میکنم اثر بیهوشی بعد عملم هست.. زیرلب چشمی گفتم و شرمنده شدم با این حالش اومده دنبالم... &ادامه دارد.... 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
{بسم الله الرحمن الرحیم...
{صَبَاحَاً أتَنَفَّسُ بِحُبِّ الحُسَین...
سَلامٌ عَلى قَلبِ زَينَبَ الصَّبور
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗 قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ. اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ. اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ. ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ اللهم عجل الولیک الفرجــ✨ @zakhmiyan_eshgh
جز حریمِ نظرت نیست پناه دگری گرهِ بسته ی ما، با نظری باز شود
ژنرال وسلی کلارک ( فرمانده سابق ناتو ) : مدت کوتاهی پس از حادثه 11 سپتامبر ، یکی از ژنرال ها یک یادداشت محرمانه در پنتاگون به من نشان داد که در این یادداشت ، جزئیات برنامه هایی برای سرنگونی دولت در عراق ، لیبی ، لبنان ، سومالی ، سودان ، سوریه و ایران ، شرح داده شده بود🌹 کسی که مانع طراحی های آمریکایی ها شد، سلیمانی بود . . .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*بوی گل سوسن و یاسمن آید* *عطر بهاران کنون از وطن آید* *جان زتن رفتگان سوی تن آمد* *رهبر محبوب خلق از سفر آمد* *اللهم عجل لولیک الفرج* 🌴🌾❄️🌾🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عمر شبِ فراق به سر آمد « ابوحامد » می‌آید ... پیکر مطهر رزمنده دفاع مقدس مربی نیرو‌های مخصوص سپاه سردار شهید مدافع حرم پس‌ از گذشت ۵ سال از شهادت در سوریه شناسایی شد و به میهن برمی‌گردد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الله اکبر. درخواست عجیب دانشمند بحرینی از امام خامنه‌ای عزیز✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دختری که صدام چشمانش را گرفت "رقیه وکیلی" دانش‌آموز اول دبستان بود که در بمباران هواپیماهای بعثی از دو چشم نابینا شد و هم‌‎زمان پدرش به شهادت رسید. درمان‌ها برای چشمان مجروحش اثر نکرد ولی رقیه با عزمی راسخ به تحصیل تا ارشد روانشناسی ادامه داد و با یک روشندل ازدواج کرد. او امروز علاوه بر موفقیت در درس و کار، صاحب دو فرزند پسر هم می‌باشد.
🌷شهید مصطفی شیخ‌الاسلامی🌷 ولادت: 1364/10/22 مازندران، چالوس شهادت: 1394/09/16 سوریه، حلب نحوه شهادت: درگیری با داعش، اصابت تیر قناسه به پهلو. ⬅️ فرازی از وصیت‌نامه: اینجانب مصطفی شیخ الاسلامی فرزند و سرباز کوچک حضرت زینب (س) وظیفه خود دیدم که به کسانی که به حضرت زینب (س) بی‌احترامی کردند، جواب دندان‌شکنی دهم و به جهادی که رهبر انقلاب اسلامی اعلام کرده‌اند لبیک گویم و برای دفاع از حرم به عنوان مدافع حرم به سوریه بروم، از شما مردم عزیز می‌خواهم که همیشه کنار رهبر انقلاب بوده و هیچوقت نگذارید تنها باشد و اجازه ندهید کسی به این انقلاب با چشمان بد نگاه اندازد، همیشه کنار دین و قرآن باشید و هرگز آن را ترک نکنید که تمام شیعیان امیدشان به خدا و ائمه اطهار می‌باشد، امیدوارم روزی برسد که تمام مستکبران نابود و اسلام پیروز شود. نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
بچـھ‌کـھ‌بودفلج‌شد نذرحضـرت‌زینب.س.کردمش.. نذرقبول‌شدورضاخوب‌شد ؛ خوبِ‌خـوب... اونقدرخوب‌کـھ‌مھرنوکری‌عمـھ‌ی‌سادات روی‌قلبش‌حڪ‌شد :) عاقبت‌هم‌فدائـےبـےبـےزینب‌🌷شد 🌴❄️🌾❄️🌴شهیدرضا‌کارگر
ضامن که رضا باشد ، من آهوی دربندم آقا بطلب حتما ، کـم می‌کـند از دردم... 🌴🌾❄️🌾🌴
شهید موحدنیا در کنار بحث جهاد و رزم در سوریه، پیگیر مسائل علمی و مسئول سوادآموزی تیپ فاطمیون بودند، شهید اذعان داشتند این عزیزان حتی برای ارتباط‌گیری با خانواده‌هایشان امکان تایپ‌ کردن و ارسال پیام و عکس در فضای مجازی را بلد نیستند و برای همین درصدد بودند و دائماً کتب و جزوات درسی را برای سوادآموزی نیروهای فاطمیون به سوریه می‌بردند. سردار مرتضوی از مسئولین اصلی تیپ فاطمیون نقل می‌کنند: "وقتی از کوچه پس‌ کوچه‌های به سمت خط مقدم می‌رفتم، چادری دقیقاً در نزدیکی خط نبرد توجهم را جلب کرد، وقتی به آن چادر مراجعه کردم، دیدم این چادر محل اسکان و سوادآموزی و مقرّ نیروی‌های فاطمیون است و آقا مهدی پیگیر مسئله سواد و آموزش علمی نیروها حتی در نزدیکترین قسمت به خط مقدم هستند، با تعجب پرسیدم: صالح! (نام‌جهادی شهید موحدنیا در سوریه) تو در این قسمت حساس و خط مقدم، چادر سوادآموزی برپا کرده‌ای؟!! 🌷 شهید مهدی موحدنیا🌷 نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
اولین باری که آقامحمدتقی رو دیدم توی محوطه با صفای لشکر تقریبا ساعت ۶ صبح روز یکی از جمعه های اسفند ماه سال ۹۴ بود. چهره ی دلربا و با صفای ایشون هیچ وقت از چشمانم کنار نمی ره، در برخورد اولی که دیدمش، پیش خودم گفتم : حتما باید از سادات حضرت زهرا باشه که انقدر چهره زیبا و دلنشینی داره اون شال سبز رنگی که اکثر مواقع دور گردنش بود چهره ش رو شهدایی می کرد یکی از رزمندگان منو بهش معرفی کرد ؛ سلامی بهش کردم و اومد جلو و دست هاش رو به گرمی فشردم و احوالپرسی مختصری کردیم ، برگشت گفت: که شما از سادات هستید برای ما دعا کنین بریم همسفره سیدجلال بشیم، بعد از هم جدا شدیم شهید محمدتقی سالخورد نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
مراسم عقدمان را در جوار مزار شهدای گمنام برگزار کردیم و نام فرزندمان را قبل از تولد فرزندش انتخاب کرد.... اگرچه چشمان پدر نتوانست تولد پسرش سیدمحمدطاها را نظاره گر باشد و شیرینی پدر شدن را لمس کند... بزرگ‌ترین آرزوی همسرم شهادت بود مداومت به خواندن زیارت عاشورا و خواندن دو رکعت نماز حضرت فاطمه زهرا (س) , بعد از هر نماز صبح از ویژگیهای منحصربه فرد همسر شهیدم بود... شهید سیداحسان حاجی‌حاتملو نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
محمدرضا در پنج‌سالگی آموزش قرآن را آغاز کرد و در هشت‌سالگی قرآن را به سه‌زبانِ عربی، فارسی و ترکی مسلط بود و در یازده‌سالگی، یادواره‌های شهدا و کلاس‌های احکام و قرآن در مسجد برگزار می‌کرد. یکبار مدیر مدرسه‌ی محمدرضا بهم گفت که روزی محمدرضا یک‌بسته دفتر، خودکار و مداد به مدرسه آورده بود که می‌گفت پولِ توی‌جیبی‌هایم را جمع کرده‌ام و برای دانش‌آموزان نیازمند خودکار، دفتر و مداد خریدم؛ این در حالیست که من می‌توانم گرسنگی را تحمل کنم ولی نمی‌توانم نیازمندی بقیه‌ی دوستان را تحمل کنم. 🌷 شهید محمدرضا فخیمی🌷 📎به روایت پدر شهید نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh