eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
350 دنبال‌کننده
27.3هزار عکس
9.8هزار ویدیو
136 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5958688561040459622.mp3
2.27M
دل بـاختگان امـام زمـان 🌴💎🥀💎🌴
ترین_ بهانه به‌"طیــن"سر بزن! حالِ‌توخوب‌میشود‌، به‌اندازه‌درآغوشِ‌خدا‌بودن 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
📚 📝 (تبسم) ♥️ به سمتش رفتم , دستم رادور کمرش حلقه کردم و گفتم : - تو باید زندگی کنی و همه عشقی که به من داشتی رو نثار دختری کنی که لیاقتت رو داشته باشه. این منم که با قبول ازدواج با یکی دیگه روحم میمیره و فقط جسمم به زندگی کردن ادامه میده من تا ابد دوستت خواهم داشت پویا دستانم را از دور کمرش باز کرد و در حالی که اشک می ریخت گفت : - من به تصمیمت احترام میزارم و نمی خوام زندگی رو برات سخت کنم . ثمین برات آرزوی خوشبختی می کنم . سرم را پایین انداختم .حلقه دستانم را باز کرد محکم دستش را گرفتم و گفتم : - چرا واسم آرزوی خوشبختی میکنی باید آرزو کنی بدبخت بشم تا حداقل دلت خنک بشه تلخ خندید و گفت : - تو هیچ وقت منو نشناختی من آرزوم خوشبختی توئه در حالی که دستش را از دستم می کشید گفت : - ثمینم همیشه شاد بمون اگه ذره ای بهم علاقه داشتی به حرفم گوش کن و شاد زندگی کن . محکم دستش را گرفته بودم با این حرفای پویا شروع کردم به گریه کردن روی زمین زانو زدم پویا دستش را می کشید ولی من نمی خواستم دستش را رها کنم اما رها شد. پویا من را رها کرد و رفت و من فقط رفتنش را نگاه کردم بار رفتن پویا انگار روح از بدن من هم جدا شد . من بی روح و جان تا شب همان جا زانو زدم و گریه ککرد. آسمان هم دلش همانند من گرفته بود آسمان هم شروع به گریستن کرد لباسهایم خیس شده بود چه زندگی شومی انتظارم را می کشید!! همانند دخترکی شده بودم که در جنگل مخوف و تاریکی گم شده است پاهایم رمقی برای رفتن نداشت می دانستم حتما همه نگرانم هستن ولی با خود میگفتم : - وقتی عشقت منتظرت نباشه رفتن چه سودی داره؟بزار همه عالم نگرانت باشن! اما نه ،پدر و مادرم چه گناهی کردن که باید همیشه نگران من باشن باید الان برم خونه . ایستادم تا به ویلا بروم ولی پاهایم حسی نداشت اولین قدم را که برداشتم به روی زمین افتادم دوباره بلند شدم سرم گیج می رفت به راه افتادم هنوز چند قدمی نرفته بودم که دوباره به زمین خوردم اما این بار دیگر همه جا را تار میدیم دنیا دور سرم می چرخید از دور, نزدیک شدن مردی را احساس کردم ولی چشمانم تار می دید او به من نزدیک شد خیلی ترسیده بودم گریه می کردم و جیغ می زدم گفتم : - تو رو خدا با من کاری نداشته باشید در حالی که دستش را روی دستم می گذاشت گفت : - ثمین جان ، منم ، پویا ، حالت خوبه ،خیلی نگرانت شدم چرا بر نگشتی ویلا همه وجودم یخ کرده بود و در حالی که از سرما میلرزیدم گفتم : -چرا باورنمیکنی دوستت دارم ولی مجبورم - ثمینم بهتره بریم ویلا تو اصلا حالت خوب نیست دستم را گرفت و بلندم کرد دستانش را دور کمرم گرفته بود و به من می گفت : - عزیزم به من تکیه کن تا باهم بریم باران شدید تر میشد.لباسهایم خیس آب بود به پویا گفتم : - پویا ولم کن خودم میام ,نمی خوام با تکیه کردن به تو لباساتو خیس کنم - عزیزم داره بارون میاد پس نگران خیس شدن من نباش و بهم تکیه کن به پویا تکیه دادم آرامشی وجودم را فرا گرفته بود هم من خوب میدانستم این بار آخر است که در کنار پویا هستم و هم او!!! نزدیک ویلا که شدیم پویا روبرویم ایستاد در حالی که اشک می ریخت گفت : . . . ادامه دارد... 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 . 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
📚 📝 (تبسم) ♥️ پویا: _بانو دیگه فرصت پیدا نمیکنم تا باهات صحبت کنم پس خوب به حرفام گوش کن تو همه زندگیمی ،همه عشقم . واسه اولین بار با تو عاشق شدم با تو عاشقی کردم همونطور که قبلا بهت گفتم به خواسته ات احترام میزارم ولی نمیدونم بعد جداییمون قراره چطوری زندگی کنم؟ اصلا میتونم زندگی کنم با نه؟ ولی اینو بدون ارزوم اینه که تو ارامش زندگی کنی و هیچ وقت زندگی رو برای خودت و همسرت سخت نکنی فکرنکنم خیلی بی معرفت و شاید بی غیرتم که چنین حرفی رو میزنم .میخوام بدونی تا وقتی محرمم بودی دیولنه بار عاشق بودم ولی حالا که داریم جدا میشیم چیزی جز خوبی تو رو نمیخوام .لطفا همیشه شاد بمون !دلم میخواد اگه یکروز تو خیابون دیدمت مثل روز اول اشناییمون شاد باشی نمی خوام روزی که می بینمت خودمو ناسزابگم که چرا گذاشتم با یکی دیگه بری و دستاتو رها کردم . ثمین بدون تو رو به همون خدایی میسپارم که عشقتو در وجودم کاشت . حالا که زندگی شروع نشده امون رسید به اینجا بهتره خودمون ادامه صیغه محرمیت رو تموم کنیم .صحیح نیست حالا که قراره باکسی دیگه ازدواج کنی ادامه پیداکنه. ثمین خانم من مطمئنم که خدایی که انقدر بهش ایمان دارم مواظب شما هم هست من دوتا بلیط کربلا رزرو کرده بودم واسه روز بعد عقد که قسمت نشد .اونا رو میدم پریا بده بهتون.محرمیت از همین لحظه فسخ شد.خوش بخت بشید یاعلی در حالی که اشک میریختم گفتم: - آقا پویا ازتون ممنونم بخاطر همه روزهای خوبی که در کنارم بودید بخاطر تکیه گاه بودنتون ممنونم و بخاطر همه عشقی که به من داشتید ممنونتونم .حلالم کنید خیلی درحقتون بد کردم .شما حلالم کنید تا خدا حلالم کنه.اون دوتا بلیط رو هم به یک ذوج نیازمند بدید.ممنونم پویا گفت: -چشم. یادتون نره قرار شد شاد زندگی کنید، من حلالتون کردم .بفرمایید بریم داخل. - بفرمایید وارد ویلا شدیم همه نگران بودن. مادرم به سمتم دوید و مرا در آغوش کشید و گفت - خوبی ثمین جان چرا با خودت اینکارو میکنی حالمو ببین از وقتی اومدیم همش نگرانتم - خوبم مامان جون نگرانم نباش پویا رو به خاله کرد و گفت: _ مامان جان بهتره دیگه بریم خاله که نگران شده بود گفت: _چی شده پویا؟ثمین جان چه اتفاقی افتاده ؟دعواتون شده؟از وقتی رسیدیم رفتاراتون عجیب شده. پویا سرش را به زیر انداخت و گفت: _مامان جان من و ثمین خانم تصمیم گرفتیم همه چیز رو تموم کنیم.همین چندلحظه قبل هم من ادامه صیغه محرمیت رو فسخ کردم.حالا میشه آماده شید بریم عمو با عصبانیت گفت: _شما مگه بزرگترندارید؟نباید به من میگفتی چنین تصمیمی گرفتی؟پسرجان فکرآبروی این دختر رو کردی؟ پدرم که میدانست همه این اتفاقها بخاطر انتخاب منه با شرمندگی گفت: _احمدجان تقصیر پویا نیست .تقصیره دخترمنه .من ازتون عذرمیخوام بخاطر تصمیم دخترم.تا دنیا دنیاست شرمندتونم پویا به پدرش گفت: _باباجان لطفا بریم. سپس روبه پدرم کرد و گفت: _عمو شما هم حلالم کنید خدانگهدار پویا زیر لب به من خداحافظ گفت و از کنارم گذشت و به سمت ماشینش رفت پشت سرش پریا در حالی که با دلخوری نگاهم میکرد خارج شد. . . . ادامه دارد... 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
{بسم الله الرحمن الرحیم...
سَلامٌ عَلى قَلبِ زَينَبَ الصَّبور
{صَبَاحَاً أتَنَفَّسُ بِحُبِّ الحُسَین...
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗 قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ. اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ. اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ. ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ اللهم عجل الولیک الفرجــ✨ @zakhmiyan_eshgh
نیایش صبحگاهی 🍀🍃🍀 خـدایـا زیبـاترین صدا صدا و آوای دلنشین تو در قلب ماست که بر زندگیمان جاری ست بارالها حضورت را همیشه سرلوحه قلب ما قرار ده آمیـــن یا حَیُّ یا قَیّوم ای زنده ، ای پاینده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی... چه بی صداو گسترده میبخشی و ما چه حسابگرانه تسبیح می گوییم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ڪَرب‌ُۅبَلآیَت‌چـہ‌حـٰآل‌ۅهَۅآیۍ‌دآرَد میشَۅَداَربَعین‌مَن‌هَم‌بـٰآشَم‌دَرآن‌حآل‌ۅهَۅآ دلم‌هوای‌تودارد‌بگو‌چه‌چاره‌ڪنم💔
88-Tasharofe Masjede Sahleh_Sahlavi.mp3
5.55M
▫️ای که با آوردن نامت گره وا می‌شود! شیخ جواد سهلاوی خادم مسجد سهله، به محضر امام عصر علیه السلام. 📚 به نقل از مرحوم آیت الله ناصری 📚 اجساد جاویدان ص۴۲
ترین_ بهانه به‌"طیــن"سر بزن! حالِ‌توخوب‌میشود‌، به‌اندازه‌درآغوشِ‌خدا‌بودن 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
📚 📝 (تبسم) ♥️ توی باغ کمی قدم زدم دلم هوای پویایی را داشت که حال برایم یک غریبه و نامحرم بود. نفس کشیدن برایم سخت شده بود از باغ بیرون رفتم چشمم به نقطه ای افتاد که دیشب با پویا صحبت می کردیم اشکهایم جاری شد به یاد حرفای پویا افتادم روی زمین نشستم و گریه کردم پدرم به سمتم امد و دستم را گرفت و گفت: - ثمین بسه ،چه بلایی سر خودت میاری؟ اگه نمی تونستیی از پویا دل بکنی کسی مجبورت نکرده بود. اگه پشیمونی همه چیز رو بسپار به من همه چیز رو درست میکنم - نه بابا من تصمیممو گرفتم وبا رامین ازدواج می کنم. - پس نه زندگی رو واسه خودت سخت کن و نه برای منو مادرت . برو تو ماشین من و مادرت هم الان میایم سهیل و رامین هم تو ماشینن - چشم بابا جون وقتی پدر و مادرم آمدند به راه افتادیم در کل مسیر بخاطر اینکه حرف نزنم خودم رابه خواب زدم وقتی به خانه رسیدیم به اتاقم رفتم خودم را در اتاق حبس کردم و به اینده نامعلومم فکر کردم دلتنگی امانم را بریده بود. هیچ چیز آرامم نمیکرد . وضو گرفتم دو رکعت نماز خواندم ارامشی عجیب به سراغم آمد روی تختم دراز کشیدم . همه خاطرات خوبم با پویا را مرور می کردم . روزها پشت سر هم می گذشت و من با یاد روزهای خوبم با پویا روزم را به شب میرساندم بالاخره صبر خانواده ام از تنهایی من به سر آمد مادرم وارد اتاقم شد و گفت : - ثمین بسه دیگه الان دو هفته است از شمال بر گشتیم تو خودتو تو اتاقت حبس کردی رامین هم کارو زندگی داره باید برگرده واسه فردا بلیط گرفته می خواد بره اگه تصمیمیت گرفتی و می خوای باهاش ازدواج کنی, پس فردا برو و گرنه که مامان جان تکلیفش رو روشن کن. - مامان من تصمیمم گرفتم بهش بگو فردا باهاش میرم - باشه الهی خوشبخت بشی دخترم حالا پاشو بیا پایین - ممنون مامان الان میام حق با مادرم بود با تنهایی نشستن واشک ریختن گذشته برنمی گشت باید به زندگی کردن ادامه میدادم حالا که محرومیت من و پویا به پایان رسیده بود باید تلاشم را برای فراموشی پویا می کردم پس تصمیم گرفتم از همین زمان شروع کنم. لباسهایم را عوض کردم و دستی به سرو رویم کشیدم و از پله ها پایین رفتم رامین به سمتم امد و گفت: - سلام ثمین جان چه عجب ما شما رو دیدیم. - سلام آقارامین . من تصمیم رو واسه ازدواج با شما گرفتم فردا با شما همسفر میشم -واقعا چه عالی خوش حالم که منو پذیرفتی و ازت ممنونم و قول میدم هیچ وقت نذارم به خاطر انتخاب من پشیمون بشی در همان هنگام پدرم که همه حرفهایی ما را شنیده بود نزدیک شد و گفت : خیلی خوشحالم که شما دو نفر هم به ارامش رسیدید و باید بگم یک همسفر دیگه هم پیدا کردید من و رامین باهم دیگه با تعجب گفتیم :همسفر ،کی؟ - خب معلومه دیگه من به پدرم گفتم : شما ؟ مرخصی گرفتید؟ - اره عزیزم چند روز مرخصی گرفتم ،خب اگه سوالی ندارید بریم شام بخوریم آخر شب به اتاقم رفتم تصمیم گرفتم برای بار آخر با پوبا تماس بگیرم و با او برای همیشه خداحافظی کنم و حلالیت بطلبم، گوشی را برداشتم چندبار با او تماس گرفتم ولی او گوشی رو بر نمیداشت بار آخر که تماس گرفتم گوشی اش روی پیغامگیر رفت تصمیم گرفتم پیام بزارم گفتم: . . . ادامه دارد... 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 . 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
📚 📝 (تبسم) ♥️ به خاله نگاه کردم و گفتم: _همش تقصیره منه.آقا پویا بی تقصیره.من ازشون خواستم که همه چیز تموم بشه.واقعیتش من..........من میخوام برای همیشه از ایران برم.بخاطر عزیزجونم که حالش بده من..... مادرم با شنیدن حرفم شروع به گریه کردن کرد و من ناراحت بودم که حال و روز عزیزترین های زندگیم بخاطر من تلخ شده است. خاله چندقدمی من ایستاد و گفت: -نمیدونم چی بگم ؟دروغ چرا ازدستت ناراحتم که پسرمو به بازی گرفتی و بعد یک ماه همه چیز رو بهم زدی.پویا از وقتی تو وارد زندگیش شدی حس و حال خوبی داشت.میدونم بچه ام الان حالش خرابه چون واقعا دوستت داره.حالاکه میخوای بری برو نگران پویا هم نباش اونم به زندگی ادامه میده پس نگران نباش.حالا که از عشق پسر من گذشتی حداقل خوب زندگی کن در حالی که گریه می کردم گفتم : - عمو جون ، خاله، منو ببخشید به خاطر شکستن دل آقا پویا واقعا نمی خواستم اینطوری بشه خاله اشکاشو پاک کرد و گفت: - شاید ما همه به نوبه خودمون تو این سرنوشت مقصر بودیم . من تو رو به اندازه پویا و پریا دوست دارم ما دیگه بر میگردیم خونه. مواظب خودت باش .خدانگهدار عمو هم خداحافظی کرد و رفتند .پاهایم سست شد روی صندلی نشستم و زار زدم به حال خودم و پویا خودم بخاطر خانواده م این تصمیمو گرفته بودم پس هیچکس جز خودم مقصر نبود. بلند شدم در حالی که تعادل نداشتم به سمت اتاقم رفتم. وقتی می خواستم از پله ها بالابروم پایم لغزید و نزدیک بود بیفتم رامین به سمت من دوید تا کمک کند با عصبانیت گفتم: _برو نمی خوا م ببینمت و نیازی به کمکت ندارم به اتاقم رفتم و روی تخت دارز کشیدم انقدر گریه کردم تا خوابم برد صبح با نوازش نسیم از خواب بیدار شدم به پیش مادرم رفتم وگفتم : - مامان میشه برگردیم خونه نمیتونم اینجا رو تحمل کنم - بابات رفته ماشینو اماده کنه منم قبل این که بیدار بشی وسایلا رو جمع کردم بردم تو ماشین. تا نیم ساعت دیگه راه میفتیم بیا حالا صبحانه بخور - نه مامان میل ندارم من میرم تو باغ شما اماده شدید بیاین . . . ادامه دارد... 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 . 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
🔶 کرمانشاه، دروازه کربلا یکپارچه میزبان قدوم زوار اربعین 🔸 سامانه امداد زائر مفتخر است در ایام اربعین با اطلاع‌رسانی دقیق خدمات استان به زائرین عتبات، به رفاه و آسایش ایشان در این سفر معنوی کمک کند. 🔸 برای ثبت مشخصات و خدماتی که قادرید به زوار حضرت سیدالشهداء (ع) ارائه دهید می‌توانید با شماره تلفن 3138-083 تماس گرفته یا به وبگاه yun.ir/EMDADZAER مراجعه بفرمایید.
♦️جدیدترین جزئیات پروازهای ایام اعلام شد 👈رئیس سازمان هواپیمایی کشوری: 🔹طی ۱۰ روز ایام اربعین فروش بلیت چارتری نداریم و فروش پرواز‌های برعهده ایرلاین‌ها است. 🔹بازه زمانی پرواز‌های اربعین از ۱۵ تا ۳۰ شهریور است. 🏴از ۱۲۰ پرواز تا به ۱۵۵ پرواز رسیدیم و در بازه زمانی اربعین به ۲۳۰ و اگر هم ظرفیت فرودگاهی نجف اجازه بدهد آمادگی داریم به ۲۵۰ پرواز درهفته برسیم. 🔹نرخ اعلام شده پرواز‌ها از تهران ۶ میلیون تومان است و از سایر مقاصد قیمت‌ها متفاوت خواهد بود. 🔹همه پرواز‌ها به فرودگاه نجف و تعدادی به فرودگاه بغداد خواهد بود. 🔹افزایش پرواز‌ها را از مقاصد فرودگاه‌های مرزی مثل آبادان-اهواز-کرمانشاه و مشهد در این ایام خواهیم داشت. 🔹اگر تخلفی از آژانس‌ها و شرکت‌های هواپیمایی باشد برخورد قانونی می‌شود. 🔹به هیچ عنوان فروش بلیت در فرودگاه نداریم و مسافران حتما گواهی ۲ دز واکسن و تست پی سی آر را داشته باشند. 🔴آخرین اخبار 1401