#رنج_مقدس
#قسمت_نهم
زمان را گم کرده بودم. اتفاقات اطراف را می دیدم،اما نمی توانستم احساساتم را بروز دهم. موقع دفن، علی طاقت نیاورد و دوسه باری چنان به صورتم زد و سرم فریاد کشید که از حس درد شکستم.
حالا هرصدای ناگهانی و خبر بدی،قلبم را ناآرام می کند.نمی توانم دفتر را درست بلند کنم، چندبار از دستم سر می خورد و می افتد.دفتررا که به زحمت زیر مبل هل می دهم،متوجه ناخن شکسته ام می
شوم و تازه دوباره دردش را احساس می کنم.
سعید, تا من را می بیند کوله اش را زمین می گذارد و می گوید:
- لیلا چی شده؟
مسعود کنارم می نشیند :
-از تنهایی ترسیدی؟ چرا رنگت پریده؟
- نه، نه، داشتم چیزی می خوندم حواسم نبود، یکهو که صدای در اومد ترسیدم.
لیوان آب را دستم می دهد. مسعود می گوید :
- مگه چی می خوندی که اینقدر هوش و حواست رو برده بود؟بده من هم بخونم بی خیال امتحانا بشم.
سعید کوله اش را برمی دارد :
- آقای باخیال امتحان اونوقت امروز برای چی اومدن منزل؟
مسعود گلویش را صاف می کند :
- تو کار بزرگ تر از خودت دخالت نکن، صد دفعه.
با خنده می گویم :
- به قدو قواره دیگه!
لیوان را می گیرد و بقیه ی آب را سر می کشد و می گوید :
- بزرگی به قد است نه به عقل، نه به سن.خداوکیلی من پنج سانت از علی بلندترم.
خب اشتباه می کنید باید با قد بسنجید. الان توی قرن بیست و یکم، آدم ها باچشمشون وجسمشون زندگی می کنند. عقل کیلویی چنده؟ برای اینکه بگن ما متفاوتیم،کفش می پوشن پاشنه اش این هوا...
بلند می شه و همزمان ادای راه رفتن با کفش های پاشنه بلند را در می آورد :
- کلی درد و مرض می گیرند که همینو بگن دیگه : بزرگی به قد است و به زیبایی.
سعید که تی شرت و شلوار آبی اش را پوشیده، تکیه به در اتاق می دهد و می گوید:
- آقای سخنران و تئاتریست ،پاشو... پاشو یه چایی بریز بخوریم، بدو.
مسعود با دست دوطرفه موهایش را شانه می زند :
- ادامه داره برادر من! تازه این موهای نازنین را رنگ می کنند و نصف از جلو، نصف از پشت، نصف از بغل چپ و نصف از بغل راست بیرون می ذارند که چی؟
سعید راه می افتد سمت آشپزخانه :
- کم اذیت کن، بذار برسی بعد. مسعود کوله اش را برمی دارد.
- آقای دانشمند! احیانا همه ی حرف ها به ماخانم ها رسید دیگه!شما پسرا پاک پاک!
دم در اتاقشان مکثی می کند و سر می چرخاند سمت من :
- نه به جان عزیزمن که تویی ! ماهم مثل شما،شک نکن!بزرگی مون ملاکش عوض شده،اما الان از ترس سعید که بااون فنجون دستش سمت من نشونه رفته، این بحث علمی عقل بهتراست یا قد و وزن و ماشین لوکس و موی رنگ و...
تق... هول می کنم و به سرعت سرمی چرخانم سمت سعید. فنجان را نشان می دهد و می خندد:
- نترس فنجون رو ننداختم . من هنوز اعتقاد دارم که عقل ارجحیت داره. خیالت راحت.
دوباره این دوتا آمدند تا سکوت خانه پا پس بکشد.
#نرجس_شكوريان_فرد
#رنج_مقدس
٭٭٭٭٭--💌 #ادامه_دارد 💌 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗
قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان
اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ،
أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.
اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ.
أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً.
اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.
اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى.
اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ
اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ،
وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ،
وَاجْعَلْهُ
اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ،
وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
اللهم عجل الولیک الفرجــ✨
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درجهان شاهی به جز شاه نجف افسانه است
هرکه مولایش شود غیر علی دیوانه است
هر که در بندش شود با جرعه ای مستش کند
چون که حیدر صاحب جامِ می و میخانه است
جرعه ای از جام حیدر را بنوش به به ببین
غیر این میخانه هر جایی روی غمخانه است
نقد حیدر را بگیر ورنه هلاکی آدمی
وعده اش بر حوض کوثر درب سقاخانه است
عشق را از میثم خرما فروش آموختم
گرد شمع روی حیدر قنبرش پروانه است
سنگ حیدر را بزن بر سینه ات گر مخلصی
مرحم غم های مولا حضرت ریحانه است
خوش بود آن دل که در مدح امیر المؤمنین
دم به دم هوهو کنان در ناله مستانه است
هر که را در دل بود الطاف پاک حیدری
در میان دوستانش عالم فرزانه است
نام او نام خدا و حرف او حرف خدا
هر که عاشق بر خداست با مرتضی هم خانه است
یکشنبتون متبرک به حضرت علی علیه السلام
🌴💙🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#به_تو_از_دور_سلام
✍مقصودی
🌴💢🌴سلام ارباب خوبم✋
مانده سٺ در دلم ڪہ بگویم بہ یڪ ڪلام
یڪ بار هم مرا بطلب ڪربلا، تمام !
#صلے_الله_علیڪ_یااباعبدالله
🌴💎🌴اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِ اللهِ، وَعَلَي الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنآئِكَ، عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ،
✨ اَلسَّلامُ عَلَي الْحُسَيْنِ،
✨ وَعَلي عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ،
✨ وَعَلي اَوْلادِ الْحُسَيْنِ،
✨ وَعَلي اَصْحابِ الْحُسَيْنِ.
#اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرج
🌴💎🍁💎🌴
«أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ»🤍
استادی می فرمود :
این آیه معنایش این نیست که با ذکر خدا دل آرام می گیرد
این جمله یعنی خدا می گوید:
جوری ساخته ام تو را که جز با یاد من آرام نگیری!!!
تفاوت ظریفی است!
اگر بیقراری؛
اگر دلتنگی؛
اگر دلگیری؛
گیر کار آنجاست که هزار یاد،
جز یاد او، در دلت جولان میدهد.
#سوره_رعد
🌴💎🍁💎🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
پروردگارا......😔
🌴💎🌹💎🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷سلام صبحتون خدایی
اولین روز آبان ماهتون بخیر وشادی
🌸امروز بهترين ثانيه ها
🍀شـيـرين تــــرين دقايق
🌸دلچسب ترين ساعت ها
🍀و دوست داشتنیترين لحظهها
🌸را برای شما آرزومندم
🌴💎💢💎🌴
dar_entezar_faraj_511415736053268787.mp3
1.66M
🌹شعر و صدای استاد شهریار
🌹در انتظار فرج
داستان جذاب و آموزنده از پیشکسوت جهاد و شهادت برادر بسیجی حسن عبدی (ابوتراب) از گردان خط شکن کمیل ل ۲۷
گرگ کوهستان۰۰۰
داستان دنباله دار من و مسجد محل
قسمت بیست و سوم
۰۰۰ عاشق خنده هاش بودم ،خنده قشنگ دبیر بینش دینی مون همیشه به من آرامش می داد ،بوسیدمش ُ وگفتم :چَشم ،هف هشتا گوله دیگه انداختم ،صدا تُوی دره پیچید؛بعدسکوت حاکم شد ُ ودیگه خبری نشد ،یه ساعتی صبر کردیم ،خون سر آقای قلعه قوندبند اومده بود، گفتم:آقایه ساعت گذشته ُ وازکاک میثم خبری نیست ،خدا کنه واسش اتفاقی نیفتاده باشه، خودش گفت ، اَگه برنگشتم شما اینجا نمونید وجاده مال رو، رو ادامه بدید تابه جاده اصلی برسید،آگه حالتون بهترشده کم کم راه بیفتیم، گفت :خوبم ،اومدم زیر بغلش رو بگیرم ،گفت نمی خاد ،خوبم می تونم راه بیام ،روی خط مال روسینه کش کوه حرکت می کردیم ،به قسمت های باریک راه رسیده بودیم نم نم بارون هم شروع شده بود، به خاطر آقای قلعه قوند ، آروم حرکت می کردم ، می ترسیدم ، تُو ضربه هایی که به سر می خوره؛هر نوع امکانی وجودداره ممکنه ،نابینایی ایجاد کنه ، ممکنه خون بر اثرضربه لَخته بشه وسکته مغزی بوجود بیاره ،خلاصه افکار مُشوش به ذهنم خطورمی کرد و اَذیتم می کرد ، صدای باد تُو گوشم می پیچیدو گَه گُداری چندقطره بارون تُو اون تاریکی صورتم رونوازش می داد ، یه دفعه ،صدای زوزه گرگ نظرم روجلب کرد ،یه چندتا سنگ ازبالای سرمون افتاد تُو دره ،خش خش ُ وصدای حرکت یه چیزی ،انگار یکی داشت مارو تعقیب می کرد ،به آقای قلعه قوند اشاره کردم اقا بایست ،اطراف رو نگاه کردم ، صدای خش خش نزدیکتر شده بود ،آقا گفت : حسن ؟احساس می کنم یه گرگ داره دنبالمون می کنه؛به تجربه آقای قلعه قوندایمان داشتم، گفتم، آره اقا، یه چیزی ،یا کسی دنبالمونه ،هر دومون اسلحه هامون رو به آرومی مسلح کردیم ،می دونستم نبایدبایستیم ،چون در اون صورت راحت ترمی تونست بهمون حمله کنه؛دنبال یه جای خوب واسه پناه گرفتن بودم ،از دوریه تخته سنگ بزرگ رو دیدم ،به آقا گفتم: بهتره هر چه سریع تر خودمون رو برسونیم به اون تخته سنگ بزرگ ،و پشتش پناه بگیریم، صدای زوزه هابیشتر شد؛فهمیدم که بایدبیشتر از یه دونه باشه؛دویه سه یا یشتر، یه گوله هوایی شلیک کردم ،می دونستم گرگ حیوون باهوشیه؛وصدا وبوی باروت فشنگ رو میفهمه مسافت کمی مونده بود تا به تخته سنگ برسیم پام گیر کرد به یه چیزی و افتادم زمین و اسلحه و خودم غلط خوردیم ُ و رفتیم پائین دره ، خیلی دردم گرفته بود خودم رو کشوندم به سمت اسلحه ، تا خواستم اون رو بردارم ، یکی از گرگ ها به طرفم حمله کرد یه لحظه نور چشم هاش رو دیدم ، پنجه هاش رو جلوی صورتم احساس کردم ، صدای شلیک گوله اومد ، گرگه افتاد کنارم ، به شددت می لرزیدم ، صدای آقای قلعه قوند رو شنیدم ، حسن خوبی ؟ آقا بود که گرگه رو زده بود گفتم خوبم ، آقا گفت : حسن مواظب باش گرگ ها بیشتر از دو سه تا هستند ، یه گرگ از بالای سر آقای قلعه قوند ، پرید پائین یه گوله شلیک کردم ، اما به خطا رفت ، آقا افتاد ُ و گرگه از ترس شلیک دور شد ، همینطور که فرار میکرد تیر خورد ُ و پرت شد تُو دره ، یه نگاه به آقای قلعه قوند انداختم ، دیدم رو زمین دراز کشیده ، به خودم گفتم ، آقا که نبود منم که شلیک نکردم ، پس کی بود ؟ که صدای گوله دوم اومد ُ و صدای زوزه یه گرگ دیگه ، داد زدم کاک میثم تویی ؟ خبری نشد ، بیشتر ترسیدم ، خودمو کشیدم بالا ُ و اومدم پیش آقای قلعه قوند ، مقداری خون ریخته بود نزدیکش ، اول فکر کردم آقا زخمی شده ، ولی بعد متوجه شدم خون گرگه ، گفتم آقا ، کی بود شلیک کرد ، چقدر هم دقیق شلیک کرد ، یهو یه صدایی از تاریکی ، گفت : من بودم کاک حسن ، دیدم کاک میثم به همراه قاطرا نمایان شد ، خوب که دقت کردم دیدم یه نفر رو هم با دست ُ و پای بسته انداخته پشت یکی از قاطرا ، خیلی خوشحال شدم ، آقا قلعه قوند پرسید برادر چرا دیر کردی ؟ میثم خندید و گفت ، شکار ، شکار چَموشی بود ، پرسیدم این کیه ؟ گفت : یکی از خائنین منافق با لقب گرگ کوهستان ، چند وقتی بود دنبالش بودم ، صداش و اسمش رو تُو شُنود بیسیم مقعر شنیده بودم ، هم اون دنبال من می گشت ، هم من دنبال اون ، تا اینکه امشب با هم کُشتی گرفتیم و صدقه سری مرتضی' علی(ع) کمرش رو شکستم و زنده دستگیرش کردم ، حتما" کلی اطلاعات به درد بخور داره ، حالا خیلی دیر شده ، یکی از قاطرها هم از قسمت ساق پا زخمی شده ، و نمی تونه کسی رو حمل کنه ، بهتر به جای رفتن به شاخ شِمران ، بریم به طرف عقبه اول که نزدیکتره ،هم این شازده رو تحویل بدیم هم این قاطر رو مداوا کنیم و هم نیروی کمکی رو که قرار به شما ملحق بشه رو تحویل بگریم ، آقای قلعه قوند کمی فکر کرد ُ و گفت :باشه این عقلانی تره ، راه افتادیم ، حدودچهل دقیقه بعد رسیدیم به موقعیت شهید بروجردی عقبه اول ، احساس خوبی داشتم و خوشحال بودم که بین نیروهای خودی هستم ۰۰۰
ادامه دارد ، حسن عبدی
•|حاج حسین یکتا|•
•🍃• چند تا قلب براۍ
#امام_زمانت شکار کردی؟!
چَند تامـون غصه خورِ امام زمانیم؟!
•💚• رفقــا!
تو جنگ چیزی که
بین #شهدا جا افتاده بود
این بود که میگفتن ☝️
امام زمان! دردوبلات به جون من!!
#پاۍکارامام.زمانت.باش💚
✨ #اللهمعجللویکالفرج✨
🌴💎🌹💎🌴
داریمبہروزایےمیرسیم
کہازخیلےازمذهبیامون،
صرفایہتیپِمذهبےوتسبیح
باقےمونده..
کوآرمانهامونپس..!
از ی مذهبی فقط تیپ وقیافش رو
داریم
بقیش چی پس!!!!!!
میگم ی وقت زشت نیست
امام زمان ببینه؟؟!!
🌴🇮🇷💎🇮🇷🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستانی واقعی و فوق العاده شنیدنی، از شفا یافتن مریضی که دکترها ازش قطع امید کرده بودن..
* تماشای این کلیپ برای عاشقانِ اباعبدالله الحسین واجبه♥️