eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
349 دنبال‌کننده
27.3هزار عکس
9.8هزار ویدیو
136 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیارت امام سجاد، امام باقر و امام صادق علیهم السلام در روز سه شنبه 🌴🇮🇷🌴🇮🇷🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌴🥀🌴خداوندا مرا از کسانی قرار ده که شیوه شان آرام گرفتن به درگاه توست. مناجات محبین🌴🥀❄️🥀🌴
خدایا دانایی ده که از راه نیفتیم و بینایی ده تا در چاه نیفتیم. 🌴✅🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اینجا همان وعده‌گاه عاشقان است که عشق را تفسیر کردند و به مسلخ کشاندند و در تارک تاریخ به ودیعه سپردند .... ۱۰ آبان ۱۳۶۱ ، منطقه شرهانی ساعاتی مانده به عملیات محرم عکاس: سعید حاجی خانی
خطاب به احسان ‌و آسیه‌ی عزیز: «ان‌شالله هرگاه به سنی رسیدید که توانستید این وصایا را درک نمائید هرچند روز یک‌بار این وصیت‌نامه را بخوانید؛ احکامِ اسلامی را (فروع دین) با تعبّدِ کامل و به طور دقیق و با معنی به جا آورید. به کسبِ علم و آگاهی و شناخت در تاریخ اسلام و تاریخ انقلاب‌اسلامی اهمیت‌زیادی قائل باشید. قدرِ انقلابِ اسلامی را بدانید و مدام در جهتِ تحکیم مبانی جمهوری اسلامی کوشا باشید و زندگیِ‌ خودرا صرفِ تحکیم‌ پایه‌های آن قرار دهید در جماعات و مراسم بخصوص نماز جمعه، دعای‌کمیل و... و در مجالس بزرگداشتِ شهدا مرتب شرکت نمائید. رساله‌ی حضرت امام را دقیق خوانده و مو به مو اجرا نمائید.» 💠 " پیام شهید " را بہ خاطر بسپاریم ... .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حاج‌ قاسم‌ اول بِسْمِ اللَّهِ ..!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگر میدانستید که افکارتان چقدر قدرتمند است ، هیچگاه  حتی برای یک بار هم منفی فکر نمیکردید
ذهن چون باغ است که هرچه درآن بکاری میتواند رشدکند. این بستگی به انتخابت داردکه کدام دانه را درآن بکاری عشق یانفرت،خشم یامهربانی بزرگترین قدرت هرفرد قدرت انتخاب اوست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
• وقتـــی شما از این و آن طعنه می‌خورید و لاجرم به گوشه اتاق پناه مــی‌برید و با عکس های ما سخن می‌گویید و اشک مــی‌ریزید ... به خدا قسم اینجا کربلا می‌شــود و برای هر یک از غم‌هایِ دلتان اینجا تمامِ شــهیدان زار می‌زنند.. :) - شـهید‌ سید‌ مجتبـی‌ علمـدار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Mehdi-rasooli.Safar-bekhier-javooni-ke-shodi-aghebat-bekheirr(320).mp3
15.98M
سفر بخیر، جَوونی که شدی عاقبت بخیر :)
مادر است دیگر، فرزندش را غریبانه شهید کردند💔🕊 + بهش گفتن به آقا(رهبر) دُشنام بده، نداد و شهیدش کردن.. |
با این کارا شهادت میاد سراغت، لازم نیست تا سوریه بری :) |
4_5983121521885841927.mp3
5.32M
▫️ حاج غلامعلی قصاب به محضر مولای عالم، در مجلس روضه سیدالشهداء علیه السلام. بسیار شنیدنی 👌 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اینجا همان وعده‌گاه عاشقان است که عشق را تفسیر کردند و به مسلخ کشاندند و در تارک تاریخ به ودیعه سپردند .... ۱۰ آبان ۱۳۶۱ ، منطقه شرهانی ساعاتی مانده به عملیات محرم عکاس: سعید حاجی خانی
مقدس 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
خنده‌ام می‌گیرد از جواب‌هایی که دارد به ذهنم می‌رسد. بی‌خیالش می‌شوم و یا آخرین گل‌سری که آورده بود موهایم را می‌بندم. بلوز دامن یاسی حریرم را که تازه دوخته‌ام می‌پوشم. جعبه‌ی گردنبند مرواریدم را در می‌آورم. پدرِ همیشه غایبم خریده است.‌ نمی‌دانم چرا دیگران دلشان می‌خواهد که من اندازه‌ی خودشان باشم، اما من دلم می‌خواهد که بزرگ‌تر بشوم. بزرگ‌تر فکر کنم، بزرگ‌تر بفهمم، بهتر زندگی کنم. گوشواره‌ی مروارید را هم می‌اندازم. در اتاق را باز می‌کنم. صدای سوت سه برادر متفاوتم، خانه را بر می‌دارد. دست روی گوش‌هایم می‌گذارم و با چشمانم صورت‌های پر از شیطنت‌شان را می‌کاوم. سعید و مسعود دو طرف علی نشسته‌اند و سرهایشان را به سر او چسبانده‌اند و همان‌طور که فشار می‌دهند، شعر می‌خوانند و سوت می‌زنند. سعید چشمانش را ریز کرده و صدای سوت بلبلی‌اش کمی از صدای سوت مسعود با آن چشمان گشادش را تلطیف می‌کند. حالا نوبت تکه‌هایی است که اگر به من نگویند انگار قسمتی از ویژگی مردانه‌شان زیر سوال است. _ جودی ابِت شدی! _ اعیونی تیپ می‌زنی! _ ضایع‌تر از این لباس نبود دیگه! _ هرچی خواهرای مردم ژیگولند، خواهر ما پُست ژیگول! و فرصتی نمی‌ماند برای حرف زدن من. دستی برایشان تکان می‌دهم. کیک و کادوهای کنارش انگار برایم چشمک می‌زنند که پدر بلند می‌شود و به سمتم می‌آید. حیران می‌مانم. به چشمان علی نگاه نمی‌کنم، چون حرف‌هایش را می‌دانم؛ اما عقلم نهیبم می‌زند. در آغوش می‌کشدم و سرم را می بوسد. جعبه ی کوچکی می دهد دستم و همین هیجانی می شود برای سه برادران که دست بزنند و مسعود دم بگیرد: - دست شما درد نکنه. خدا ما رو بکشه. کاشکی که ما دختر بودیم اگر نه که مرده بودیم. و قهقهشان. امشب در دلشان بساط دیگری است و یا قصدی دارند که خودشان می دانند و من نمی دانم. پدر دست دور شانه ام می اندازد و مرا با خود می برد و کنارش می نشاندم. این اجبار را دوست ندارم، اما مگر همه ی آنچه اطرافم است دوست داشتنی هایم هستند؟ وقتی مادر را با ظرف اسپند می بینم که دور سر جمع می چرخاند و طلب صلوات می کند، میفهمم که چند لحظه ای زمان را گم کرده ام. دستان پدر روی شانه ام است و من دوزانو نشسته ام. زبان در می آورم برای سه تایشان و چهار زانو می شوم. پسرها دادشان می رود هوا که : - عقده ای! - بابا همین کارها رو می کنید که شمشیر از رو بستند و فمنیست شدند! مسعود شیطنتش گل می کند : - مادر من، فمنیست ها این همه خون جگر خوردند به شما زن ها عزت دادن، از پستوی خونه بیرونتون کشیدند، حالا شما لُغز بارشون می کنید! مادر محکم و جدی می گوید : - ببینم چی گیر شما مردا می آد که این قدر دنبال این هستید حقوق ما زن ها رو بگیرید؟ ٭٭٭٭٭--💌 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh .
{بسم الله الرحمن الرحیم...