eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
350 دنبال‌کننده
27.3هزار عکس
9.8هزار ویدیو
136 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 رهبر انقلاب، صبح امروز: حادثه تاریخ‌ساز طوفان‌الاقصی علیه رژیم صهیونیستی است اما آمریکازدایی است؛ طوفان‌الاقصی توانست جدول سیاست‌های آمریکا در منطقه را بهم بریزد و انشاءالله ادامه پیدا کند جدول را محو خواهد کرد. 💻 Farsi.Khamenei.ir
بهش می‌گفتم دانیال ، حالا درسته اردوی جهادی خوبه ،ولی تو تک بچه خانواده ای مادرت تنهاست، نمیخواد همیشه هم همراه ما باشی ؛ می‌گفت : مادرم تنهاست ، ولی سقف سالم بالا سرشه ، سقف این خونه ها بریزه رو سر یک مادر ، با خودم چی بگم؟ من باید بیام، وظیفمه!!.. شهید‌🕊🌹 ✍💞سرباز ولایت 💞 🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
تا جایی که ازش برمی‌آمد و قانون اجازه می‌داد، گره از کار مردم باز می‌کرد. خیلی هم می‌آمدند پیشش. هر جا هم که می‌رفتیم، دوره‌اش می‌کردند؛ حرفشان را می‌زدند و مشکلشان را می‌گفتند. صیاد هم با حوصله گوش می‌کرد. گاهی هم یادداشت می‌کرد. شماره‌ی تلفن می‌داد که تماس بگیرند. شهید🕊🌹 ✍💞سرباز ولایت 💞 🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
🕊تربت پاک شهيد حاج محمدابراهيم همت در « شهرضا » واقع در استان اصفهان به خاک سپرده شده است 🕊حاج محمد ابراهيم همت به تاريخ 12 فروردين سال 1334 در «شهرضا» به دنيا آمد و به تاريخ 23 اسفند 1362 در جزاير مجنون بر اثر اصابت ترکش گلوله توپ به شهادت رسيد. وي در زمان شهادت ، فرماندهي لشکر 27 محمد رسول الله را بر عهده داشت. روحمان با يادش شاد شهید❣ هم اکنون در کنار تربت پاک شهید ابراهیم همت دعاگوی دوستان 🙏🌹 ✍💞سرباز ولایت 💞 🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
رمان زيباي ✍💞سرباز ولایت 💞 🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
این گذر عمر همیشه برایم دلهره آور است. چقدر وحشتناک است اینکه علیرضا میگوید با مادرش نمیتوانند حرف هم را بفهمند. یا رامین که چند ماه یکبار به زور میرود شهرشان. مادرم اگر به جای مادرش بود حتما تا حالا زنده به گورم کرده بود. تنها پشتیبان خطاهای کودکی و نوجوانی من که باعث میشد متلاشی نشوم؛برمیگردد ونگاهم را با لبخند میگیرد. _کی اومدی؟جلستون تموم شد؟اول چایی میبری یا آش رو بکشم؟ دستانم را پشت سرش قفل میکنم و پیشانی اش را میبوسم. دو سه تا!دست می اندازد پشت سرم و مجبورم میکند سرم را خم کنم. تا به حال اینطور ابراز نکرده بودم. کمی خجالت میکشم،پیشانی ام را میبوسد و دستی به صورتم میکشد. _مثل اینکه اوضاع خوبه! سینی اماده شده استکان ها را روی میز میگذارد. قوری را برمیدارم. دستم میسوزد و محکم روی کتری میگذارمش. دستم را تند تند تکان میدهم. میزندم کنار و دستگیره را برمیدارد. دستم را جلوی دهانم میگیرم و فوت میکنم. این چه آلزایمری است که من دارم. از کودکی با قوری و دستگیره به تفاهم نرسیده ام که نرسیده ام. ٭٭٭٭٭--💌 ✍💞سرباز ولایت 💞 🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
خُلق آدم است. هزاران بار یک خطایی را تکرار میکند،میسوزد اما باز هم تکرار میکند. چای آماده را بردارم به نفع است. من بزرگ بشو نیستم. _سفره رو برای نیم ساعت دیگه همین بالا میندازم. دو سه نفر دیگر هم میشوند مسئول پیگیری جذب پروژه های مرتبط با شرکت. هرچند همچنان معضل درآمد باقی است!بچه ها حقوقی در شان مدرکشان میخواهند. حرفی نمیزنم. ندارم که بزنم. چرا دارم. فعلا نمیخواهم که بزنم!چند نفر از بچه ها و استاد میروند. موقع جمع کردن سفره که میرسد؛وحید با زرنگی عقب میکشد و میگوید:زود بگید!برای جمع کردن سفره،قرعه! عقب میکشم و میگویم:صابخونه معافه!بده خودم قرعه رو برم! بچه ها عددشان را میگویند و توی موبایل میزنم. قرعه که بنام وحید در می آید یک هو کل خانه از فریاد بچه ها میلرزد. هیکلش را تکانی میدهد و همزمان غر میزند که لعنت به دهانی که بد موقع باز میشود. این میثم گردن شکسته داشت مثل یک صابخونه نجیب جمع میکردا،چه مرضی بود که قرعه کشی راه بیندازیم. این بساط بیشتر شبها توی خوابگاه است. برای گرفتن غذا،جمع کردن سفره،آوردن آب جوش و... مراسم باشکوه قرعه کشی راه می اندازند و تازه بعضی وقتها قرعه کشی میکنند که چه کسی قرعه کشی کند! عمق خوابم آنقدر زیاد بود که چندبار صدای موبایل را به صورت موسیقی متن یک فیلم میشنیدم. کم کم حس کردم که این موسیقی دارد تکراری پخش میشود. بین خواب و بیداری دست و پا میزدم و تمام وجودم اصرار داشت که خواب بماند تا خستگی یک هفته پیوسته کاری و کم خوابی را جبران کند انا صدای موبایل روحم را به تلاطم انداخته بود. کسی انگار با فشار روحم را از هفت آسمان بالاتر میکشاند پایین تا در جسمِ مثل جسد سنگین شده ام فرو کند و زنده بشوم. سخت است این بین زمین و آسمان بودن. با حال گیج و گنگ موبایل را برمیدارم و خاموش میکنم و دوباره از حال میروم. اما صدای زنگ تلفن خانه که بلند میشود دیگر رحم ندارد. چنان پر سر و صداست که روحم شتابان به جسمم مینشیند. حتما کسی نیست که جواب بدهد. چقدر هم که سمج است. اصلا ساعت چند است؟ پتو را کنار میزنم و مینشینم. جدا شدن از رخت خواب سخت است،چشم بسته از اتاق بیرون میروم. گوشی را که برمیدارم قطع شده است. همانجا کنار تلفن مینشینم و سر به دیوار میگذارم. سکوت خانه برای من مثل یک سفر پرانرژی است که،دوباره تلفن زنگ میخورد. به سه نرسیده برمیدارم. صدای مضطرب مادر هوشیارم میکند:چرا جواب نمیدی مادر!اگه کار نداری دفترچه بیمه بابا رو بیار. تمام هوشیاریم یکجا میپرد. صدای بغض آلود مادر بیچاره ام میکند. _دفترچه چی؟ _هول نکن مادر. یه تصادف کوچیک کردیم. الآن بیمارستانیم. دفترچه بیمه پدرت رو بیار. فکر نمیکردم اینقدر نفسم به نفس آنها بند باشد. نمیدانم بهم ریختگی ام برای بغض مادر بود یا به خاطر درد کشیدن پدر. این وقتها تازه دل آدم متوجه میشود که چند چند است با خودش. دلم صحنه های دلواپسی ها و چشمان تر مادر را نمیخواهد. اخم های بهم دوخته پدر و لب گزیدنهایش را هم اصلا. چشم دیدن راننده ماشینی که به موتورشان زده بود را نداشتم. تمام تلاشم را کردم که خوددارانه برخورد کنم و فقط پیگیر درمان باشم. پای پدر را گچ میگیرند و یکی دوجای دستش را چند بخیه میزنند. به خانه که برمیگردیم تازه میفهمم که چقدر عصبی ام. مادر خودش را زود جمع و جور میکند و من جواب تلفن های خواهرها را میدهم. سر آخر تلفن را از پریز میکشم. _میثم! _تو بیمارستان میثم. جلوی یارو میثم. اینجا هم؟پدرِ من!آخه مگه چشم نداره!فقط دوزار پول زیر دستشونه. لا اله الا الله. الآن دیگه وقت موتور سوار شدن شماست؟با این وضعیت خیابونا و راننده هاش؟ مادر سینی به دست می آید. نمیتوانم به خاطر کبودی صورتش نگاهش کنم. _بیا جوون. خیلی ادعات میشه یه خرده کارای خونه رو از پدرت تحویل بگیر نه اینکه یه نون هم نمیگیری. عصبی تر میشوم. هرچند که جوالدوز مادر تخلیه ام میکند:شما گفتید و من انجام ندادم؟ _شما باش تا بتونیم بگیم. پدر میخواهد بنشیند تا شربتی که مادر آورده را بخورد. دست میکنم زیر کتف ها و بلندش میکنم. آرام عقب میکشد و تکیه میدهد:الآن که من خوبم شماها چرا بحث میکنید؟میثم آقا شماهم که اهل وزن و کیلویید،خجالت و شرم رو هم بکشید. زیر چشمی نگاهی به مادر میکنم. چه خریتی کردم! زنگ خانه را میشنوم و از خدا بابت راه فرار تشکر میکنم. اولین دختر سراسیمه آمد. میروم توی اتاقم تا لباس عوض کنم. از صدای حرفها و گریه و قربان صدقه ها بی اختیار بغض میکنم. پیشانی به کمد میگذارم. صورت کبود مادر و دستهای خراش برداشته اش و ناله های گاه و بی گاهشان موقع جابه جا شدن؛خراش می اندازد روی ذهن و روحم! خوش به حال زنها که مرد نیستند. لباس عوض میکنم و در باز میشود. این طه را اگر بغل نکنم؛تمام اتاقم را بغل بغل به هم میریزد. بهانه خوبی است تا جوِ خانه را کمی تغییر بدهد.
رمان زيباي ✍💞سرباز ولایت 💞 🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
مریم هنوز هم اشک دارد و دستان پدر را رها نکرده است. فاطمه گریه میکند.طه را روی زمین میگذارم و فاطمه را برمیدارم. نه،حوصله ندارم. فاطمه را هم میگذارم توی بغل مریم و میگویم:مامان هم حال نداره. به جای گریه بلند شو کمکش کن. و میروم. نمیدانم چه میخواهیم. میدانم که باید خرید کنم. برای آرام شدن خودم خرید میکنم. عذاب وجدان گرفته ام. یک حس بدی ذهنم را به چالش کشیده است. اتریش که بودم یکی از بچه ها میخواست مکانی اجاره کند. باهم رفتیم تا جایی را که معرفی کرده بودند ببینیم. خانه ای با تمام امکانات. تمام امکانات یک پیرزن که حالا دیگر نبود. بنگاهی میگفت امکاناتش هم برای خودتان. هرکاری خواستید بکنید. پیرزنی که جرده بود مادر همسایه بغلی بود. دیوار به دیوار هم بودند. گفتیم شاید پسرش وسایل را بخواهد. گفت خیالتان راحت پسرش نه در مدتی که پیرزن مریض بود حالش را پرسیده و نه وقتی که مرده بود سراغش آمده و نه حالا می آید تا اسباب را ببرد. خانه بوی زندگی میداد اما حجم انرژی منفی اش زندگی را تلخ میکرد. پیرزن که دوسال روی تخت چشمش به در بوده تا پسرش فاصله یک دیوار را طی کند،انگار هنوز چشمانش دارد هرکسی را که وارد میشود دید میزند. وسایل خاک گرفته بود و ما هر دو ساکت که نه؛خفه داشتیم در و دیوار را نگاه میکردیم. همه چیز چیده شده و منظم. بوی خاک و کمی هم توالت باعث شد که پنجره را باز کنیم. من که خریدار نبودم دلم فرار میخواست و دوستم مردد ایستاده بود. ذهن هر دو تای ما از خانه کنده شده بود و یک چیز را مرور میکرد. تفاوت رنگ محبت ها. عکسهای زیادی روی دیوار آدم را میکشید طرف خودش. دوتا بچه بودند. پس دختر کوچک قاب عکس که الآن حتما بزرگ است کجا بوده؟حتما او هم مثل آنا همان جوانی جدا شده است و حالا کجاست که پیرزن تنها بماند و تنها بمیرد و میراث عکسهایش فقط نصیب سکوت دیوار بشود. آن هم تا وقتی که کسی نیاید و ساکن نشود و الا که نصیب بازیافت میشود و خمیر. کاش پسرش حداقل می آمد یک عکس را؛عکس تولد سه سالگی خودش با شمع روشن و کیک را برای یادگاری برمیداشت. قاب را از روی دیوار برداشتم و پشتش را خواندم. قاب ها را برداشتم و پشتشان را خواندم. فاصله زندگی ها آنجا،از ایران است تا اروپا. حال هر دوتایمان بد شده بود. خیلی ساکت تر از ساکت از خانه بیرون زدیم که نه،فرار کردیم. حجم غم بی محبتی و زندگی های تنهای همه اروپایی ها یکجا نشسته بود روی دلمان. خود همین دوستم هم جدا از همسر و بچه اش بود. خانمش طلاق که نه اما جدا در شهری دیگر داست کار میکرد. بالاخره کار و درس از زندگی خانوادگی مهم تر بود. من اینطور نمیخواستم شاید هم نمیتوانستم. امکانات برایم فول بود. کلید آزمایشگاه چند صد میلیونی دستم بود،آدم کار بودم و هستم ولی دلم همه اینها را در سیر طبیعی اش میخواست. بلدزر نبودم. بدم می آید خودم را شیفته کار ببینم و چشم از لذت خانه و جمع فامیل ببندم. آنجا گاهی کنار هم جمع میشدیم ما ایرانی ها؛اما هیچ کدام عمق نگاه محبت آمیز و گرمی یک خانواده را نداشتند؛چیزی که بعد از خداحافظی دلت را سیراب کرده باشد و آرام. همه چیز داری و خیلی نداری. این حدای از بچه های ایرانی بود که با فرهنگ آنجا بچه هایشان همان محبت را هم کم کم دیکر نمیگرفتند و کس دیگر میشدند دور از فرهنگ اصیل شرقی و بیگانه با محبت ایران. همان محبتی که من را الآن به خیابان کشانده است و نمیدانم چقدر پول دارم،میدانم که حتما مهمان می آید. میوه میخرمبه نسیه. نان میخرم و گوشت کبابی و تمام میشود پولهایم. کنار در خانه ام که شهاب تماس میگیرد. باید الآن دانشگاه باشم. _طوری شده؟ _بابا تصادف کرده. هنوز خانه نرسیده ام که وباره موبایلم زنگ میخورد و وحید. تا برسم ده بار زنگ میزند و مجبور میشوم که بگویم همه چیز مهیا است و کاری نیست و فردا بیایند برای دیدن پدر تا خیالشان راحت شود. میوه ها و گوشت و نان را میگذارم روی کابینت. مادر هنوز ساکت است. منیر و محبوبه هم آمده اند و با تعجب نگاهم میکنند. اینطور دوست ندارم. نمیخواهم جلوی آنها معذرت خواهی کنم. نمیتوانم درهم بودنش را هم ببینم. دستی لیوان شربتی مقابلم میگیرد. نگاه از حرفها میگیرم و به دست میدوزم. لیوان را از دستش میگیرم و سر مادر را میبوسم. پیشانی اش را میبوسم و غر میزنم:به جای اینکه وایسید حرف بزنید، مامان رو ببرید دراز بکشه تمام بدنش کوفته است. همیشه خوبی یک زن آبادت میکند،هرچند که بدی هایت مدام خرابی به بار بیاورد! ٭٭٭٭٭--💌 ✍💞سرباز ولایت 💞 🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام‌حسین‌کار‌بلده🥺❤️ دنیای‌منه امام‌حسین‌بزرگتراز دردای‌منه…
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌧تصاویری فوق زیبا از بارش رحمت الهی در کربلای معلی
ویران نشین شدم که تماشا کنی مرا مثل قدیم در بغلت جا کنی مرا حسین😭💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مااینجاهیچ‌ڪدام حآلمان‌خوب‌نیسٺ؛ بئ‌ڪـس‌و‌کآریـم . . . بیا:)!♥️🕊
enc_17010209702510458863297.mp3
5.17M
اجازه هست ،راحت بگم..💔😭
38115آه-دستت-بکشه (1).mp3
23.52M
آه دستت بشکنه ؛😭🕊 اینکه داری میزنی ناموس منه . .💔
مداحی آنلاین - توبه‌ی مطرب - استاد مومنی.mp3
3.28M
♨️توبه‌ی مطرب 👌 بسیار شنیدنی 🎙حجت الاسلام
Ramazan_1398_02_22_Shab_07_H_Sarollah_Rasht_02_Abozar_Biukafi_Zamine.mp3
3.75M
📝 گریه‌ام می‌گیره برای تک‌تک کربلا نرفته‌ها 👤 حاج‌ابوذر ◾️ ؛ ۱۴۰۲ 💔 هوایت نکنم می‌میرم
✍️ توییت حاج‌میثم 🔸 ‏خدایا آتش‌بس میان اسرائیل منحوس و فلسطین مظلوم را مانند «صلح حدیبیّه» قرار بده که پیروزی بزرگی چون «فتح مکه» را در پی داشته باشد!  
زمینه2.mp3
14.3M
🔊 | 😭🕊 شب‌های جمعه 👤 کربلایی‌حسین         ◾️ 💔 هوایت نکنم می‌میرم
{بسم الله الرحمن الرحیم...
{صَبَاحَاً أتَنَفَّسُ بِحُبِّ الحُسَین...
سَلامٌ عَلى قَلبِ زَينَبَ الصَّبور
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗 قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ. اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ. اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ. ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ اللهم عجل الولیک الفرجــ✨ @zakhmiyan_eshgh
✨ السَّلامُ عَلَيْكَ يا داعِيَ اللهِ وَرَبّانِيَ آياتِهِ.. 💬 سلام بر تو ای دروازه (ارتباط با) خدا و ای حاکم دین او «بِسم الله الرحمن الرحیم» سلام امام مهربان زمانم✋ صبحتان خدایی به رسم شروع روزهای انتظارمان می خوانیم: 💠يا اللّٰهُ یا رَحْمَانُ یا رَحیم،يَا مُقَلِّبَ القُلُوب ثَبِّتْ قَلبی عَلی دینِک 💠دعای زمان غیبت؛ ▫️اللَّهُمَّ عَرِّفْنی نَفْسَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّك ▫️اللَّهُمَّ عَرِّفْنی رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَك ▫️اللَّهُمَّ عَرِّفْنی حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دینی 🌴🥀🌴توسل به امام زمان(عج)؛ يا وَصِيَّ الْحَسَن وَ الْخَلَفَ الْحُجَّهَ أَيُّهَا الْقَائِمُ الْمُنْتَظَرُ الْمَهْدِيُّ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّه، يَا حُجَّهَ اللَّهِ عَلَي خَلْقِه يَا سَيِّدَنا وَمَولانا، إِنَّا تَوَجَّهْنا وَ اسْتَشْفَعْنا وَ تَوَسَّلْنا بِكَ إلَي اللَّه و قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَیْ حَاجَاتِنا،یا وَجِيهاً عِنْدَاللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَاللَّه 🌴🏴🌴به امید آنکه امروز را آنگونه بگذرانیم که شایسته ی نام "منتظر مهدی(عج)" باشیم ✍💞سرباز ولایت 💞 🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ ویژه دعای فرج ‎الهی علی فانی ﴿ بِسْمِ اللَّـهِ الرَّ‌حْمَـٰنِ الرَّ‌حِيمِ ﴾ اِلهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ، یامُحَمَّدُ یاعَلِیُّ، یاعَلِیُّ یامُحَمَّدُ، اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ، وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ، یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمان،ِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی، السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ، یا اَرْحَمَ الرّاحِمین، بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.️ اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيدًا وَنَرَاهُ قَرِيبًا 🌴💎🌹💎🌴