eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
356 دنبال‌کننده
31.7هزار عکس
13.4هزار ویدیو
155 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁زخمیان عشق🍁
#رمان #زیبای #مهر_مهتاب ✍💞سرباز ولایت 💞 🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
📚 📝 نویسنده ♥️ هیچكس جوابي نداد .ایزدي دستانش رابه هم مالید و گفت : خیلي ممنون از توجه تان . خداحافظ . و به سادگي رفت. با رفتنش كلاس پر از سروصدا شد. ایدا كه كنار من و لیلا نشسته بود گفت : از اون بچه ننه هاست ! انقدر از مردایي كه ادا در میارن بدم مي آد كه نگو نپرس . با تعجب پرسیدم : مگه ادا در آورد؟ آیدا با نفرت گفت : تو هم چقدر خري ها ماسك زدنش رو میگم . لیلا با سادگي گفت : خوب بیچاره شاید حساسیت داشته باشه . فرشاد شوهر خواهر من هم دستكش دستش مي كنه ، مجبوره، چون حساسیت داره تمام پوستش قاچ قاچ میشه . اینهم حتما حساسیتي چیزي داره . ناخودآگاه گفتم : اصلا به ما چه ! فرانك از پشت سرم گفت : به به چه خانوم شدي. معلومه حسابي حالت گرفته شد كه رفتي ناز این بابارو كشیدي . برگشتم و نگاهش كردم . دختر بامزه و خوبي بود با موهاي فرفري و صورت كك مكي گفتم : اره بابا این بیچاره دو ساعت مي آد تمرین حل مي كنه تا دو هفته بعد حالا ما هي پشت سر هم حرف بزنیم كه چي بشه . انقدر موضوع براي غیبت هست كه نگو ! و هر چهارتایي خندیدیم. تا پایان ترم ، خدا را شكر اتفاقي پیش نیامد و آقاي ایزدي و استاد سرحدیان به كارشان ادامه دادند. براي امتحان میان ترم همه ترس داشتیم كه خدا را شكر به خیر گذشت و با خواندن زیاد و شبانه روزي هم من ، هم لیلا هر دو نمره خوب گرفتیم و نزد استاد كمي آبرو كسب كردیم . اخرین جلسه حل تمرین قرار بود رفع اشكال هم داشته باشیم . شب قبل با لیلا حسابي خوانده بودیم تا اشكالهایمان را متوجه شویم. درس خواندمان روي روال افتاده بود و به قول آقاي ایزدي كم كم با محیط دانشگاه خو مي گرفتیم. جمعه از صبح لیلا آمده بود تا با هم درس بخوانیم . آن شب دایي خانه ما مهمان بود ومن كمي اضطراب داشتم. بعداز ظهر مادرم در اتاقم را زد و با سیني چاي و شیریني وارد شد. با دیدن من و لیلا در حال درس خواندن گفت :واي شما كه خودتون كشتید مگه فردا امتحان دارید؟ لیلا باخنده گفت : نه اگه امتحان داشتیم دیگه مرده بودیم. مادرم همانطور كه سیني را روي میز مي گذاشت گفت : خدا نكنه . حالا تموم شد؟ من سري تكان دادم و گفتم : نه یك فصل مونده ولي دیگه داره تموم میشه. وقتي مادرم رفت ، به لیلا گفتم : لیلا ولي واقعا منهم برام عجیبه چرا ما آنقدر درس خون شدیم ؟ لیلا با خنده گفت : از بس سرحدیان زهر چشم گرفته ، اقاي ایزدي هم كه قهر قهروست . حساب كار دست همه اومده. مطمئن باش الان همه دارن خر مي زنن. بعد از یكي دو ساعت لیلا علي رغم اصرار مادرم براي شام نماند و رفت. حوالي ساعت هشت بود كه پرهام همراه پدر و مادرش آمدند. بر خلاف ایام قدیم كه پرهام تا مي رسید با سهیل مي رفتند به اتاقش و تا شام بیرون نمي آمدند پرهام روي مبل نشست و با دقت مرا زیر نظر گرفت. پلیور سرمه اي شیكي به تن داشت با شلوار جین كه یار جدایي ناپذیر پرهام بود. آن شب ان قدر با نگاههاي خیره اش نگاهم كرد كه تقریبا همه متوجه شده بودند و پدرم عصباني به پرهام نگاه مي كرد. به بهانه اي وارد اشپزخانه شدم. سهیل هم پشت سرم داخل شد و باصداي خفه اي گفت : - مهتاب ، پرهام چه مرگش شده ؟ - به خجالت گفتم : من چه مي دونم ؟ چرا از خودش نمي پرسي ؟ ادامه ✍💞سرباز ولایت 💞 🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مبادا فراموش ڪنیم !! روزے عدہ اے جوانے خود را دادند؛ تا ما بتوانیم جوانے ڪنیم ... سلام بر علے اڪبرهاے امام زمان (عج) ڪہ نسل جوان ما را رو سفید ڪردند. 🎉 ولادت حضرت علی اکبر(ع) و روز جوان را به تمام جوانان شهید غیور سرزمینم ایران تبریک می گوییم.🎉 شادی روح پاک شهدا صلوات ✍💞سرباز ولایت 💞 🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
6.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 نماهنگ ویژه دعای فرج ‎«الهی عظم البلا» با صدای دل نشین أللَّھُمَ عجِلْ لِوَلیِڪْ الْفَرَج 🌴💎🕯💎🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میدونی چیه مے شنود صدایے به ڪوچڪی صداے تو را، ڪه به بزرگی جهان هستی است 🌴✅🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا