🌸بسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
❣هر روز صد صلوات هدیه
❣به روح پاک و مطهر همه شهدا
❣برای تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف انشاءالله
هدیه به روح پاک و مطهر صلوات❤️
شهید#سیدمجتبی_صالحی_خوانساری
✍💞سرباز ولایت 💞
🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
6.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برای حاجت، روزهای سه شنبه این عمل را انجام دهید .
از کرامات شهید سید مجتبی صالحی خوانساری
حتما ببینید🥺
شهید#سیدمجتبی_صالحی_خانساری
✍💞سرباز ولایت 💞
🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظاتی با تشیع پیکرمطهر شهدا ❣
خدایا دست مارا ازشهدا جدانکن
الهی الحقنا بالشهدا والصالحین
✍💞سرباز ولایت 💞
🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱راهسعادتاززبونیکیکه سعادتمند شده...
🎙شهید#محمدابراهیم_همت🕊🌹
✍💞سرباز ولایت 💞
🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
دل و جان در گرو حضرت جانان داریم
هر چه نعمت بود از محضر ایشان داریم
📎 فـرزندان امام خمینی (ره)
دفاع مقدس🌷
✍💞سرباز ولایت 💞
🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
📎مناجات نامه
🌷شهید #حشمت_الله_طاهری🌷
✍💞سرباز ولایت 💞
🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
.
_ مادر شهیده#زینب_کمایی درباره خودسازی دختر نوجوان خود اینگونه روایت میکند:
🌱 « زینب در دفتر خودسازی خود جدولی کشیده بود که ۲۰ مورد داشت،
نماز بهموقع
یاد مرگ
همیشه با وضو بودن
خواندن نماز شب
نماز غفیله
نماز امام زمان (عج)
ورزش صبحگاهی
قرآن خواندن بعد از نماز صبح
حفظ کردن سورههای قرآن کریم
دعا کردن در صبح و ظهر و شب
کمتر گناه کردن
کم خوردن صبحانه ناهار و شام
_ دخترم جلوی این موارد ستونهایی کشیده بود #هر_شب بعد از محاسبه کارهایش جدول را علامت می زد.»
شهیده#زینب_کمایی ❤️
#خودسازی_به_سبک_شهدا
✍💞سرباز ولایت 💞
🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
9.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 صحبتهای زیبای شهیدمصطفی صدرزاده را ببینید و بشنوید و حظ ببرید...
🌹واقعا که برای شهید شدن ،باید شهیدانه زندگی کرد...🌷🕊
✍💞سرباز ولایت 💞
🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
يك مداد اگر مغز نداشته باشد هيچ ارزشي ندارد ،
فقط چوب است.🌸🍃
ارزش يك مداد به مغز آن است،
ارزش ما آدمها هم به مغزمان است!
✍💞سرباز ولایت 💞
🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
#رمان
#زیبای
#مهر_مهتاب
✍💞سرباز ولایت 💞
🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
📚 #مهر_و_مهتاب
📝 نویسنده #تکین_حمزه_لو
♥️ #قسمت_سی_ام
سرم رو به علامت تصدیق، تکان دادم. موقع رفتن بسته کادو پیچ را از کیفم در آوردم و داخل جیب کاپشن پرهام که جلوی در آویزان بود، انداختم. وقتی جواب منفی داده بودم، بی معنی بود که هدیه ای از پرهام قبول کنم. در آن روزها، وقتی عمو فرخ برای بازدید ما به خانه مان آمد فهمیدیم که به زودی امید ازدواج می کند و همه خوشحال شدیم. تنها کسی که زیاد خوشحال نشد، مینا خانم زن عمو محمد بود که با شنیدن این خبر اخم هایش را در هم کشید و گفت:
کدوم دختری حاضر شده زن تو بشه؟
با این حرف همه ساکت شدند، ولی خاله مهوش نتوانست جلوی خودش را بگیرد و گفت:
- مینا خانم مگه پسر من چشه؟ خیلی ها آرزو دارن زنش بشن.
مینا قری به سر و گردنش داد و گفت:
- اینو شما می گین. به نظر من الان امید خیلی بچه است. چطور می خواد زن بگیره؟
این بار عمو محمد با ناراحتی گفت: حتما خودش فکراشو کرده، تو چکار داری؟
و با این حرف طبق معمول، مینا خانم قهر کرد و لب برچید. بعد مهمانی بهم خورد هر کس پی کارش رفت، وقتی مهمانها رفتند سهیل با هیجان گفت:
- این مینا چرا انقدر حسوده؟
بابا با خنده گفت: چون خودش عقده داره. مینا در خانواده خیلی فقیری بزرگ شده و هنوز هم نمی تواند درک کند بدون چشم داشت به پول و مال و منال، می شود راحت زندگی کرد. هنوز در همان روزها زندگی می کنه.
مادرم با ناراحتی گفت: یک کم هم دلم براش می سوزه. بیچاره با این اخلاقش هیچکس دوستش نداره.
سهیل با حرص گفت: خوب اخلاقشو عوض کنه.
تعطیلات با سرعت می گذشت و کار من شده بود تلویزیون نگاه کردن، خوردن و خوابیدن. البته گاهگاهی با شادی و لیلا تلفنی صحبت می کردم و یکی دوبار هم لیلا آمد خانه امان، حوصله ام حسابی سر رفته بود و دعا می کردم تعطیلات زودتر تمام شود و دانشگاه ها باز شود. حتی حوصله مهمانی رفتن نداشتم و اغلب پدر و مادرم به تنهایی برای عید دیدنی می رفتند. سهیل هم مثل همیشه نبود. احساس می کردم کلافه و ناراحت است. از کنار تلفن تکان نمی خورد و تا تلفن زنگ می زد فوری گوشی را بر می داشت. شبها چراغ اتاقش تا دیر وقت روشن بود و معلوم نبود چه می کند. روزها هم ساکت و آرام کنار تلفن می نشست و تلویزیون نگاه می کرد. از آن شور و حال و شیطنت هایش خبری نبود. سیزدهمین روز فروردین همه با هم به خارج از شهر رفتیم. اما نزدیک ظهر، باران تندی گرفت وکاسه و کوزه خیلی ها را به هم زد. در دل خدا را شکر کردم که زودتر به خانه بر می گردیم چون حس می کردم جو فامیلی مان خیلی سنگین شده، پرهام نیامده بود و زری جون مدام به من نگاه می کرد و آه می کشید. سهیل هم گوشه ای در افکارش غرق شده بود و مثل سالهای پیش با حرفها و حرکاتش باعث شادی و نشاط جمع نمی شد. وقتی باران گرفت، انگار همه خوشحال شدند. با سرعت وسایل را جمع کردیم و هر کس روانه خانه خودش شد.
✍💞سرباز ولایت 💞
🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh