eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
350 دنبال‌کننده
27.3هزار عکس
9.8هزار ویدیو
136 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
...♡ اَللّهُمُّ اجعَل صَباحَنَا صَباحَ المَقبولین وَ لَا تَجعَل صَباحَنا صَباحَ المَردوُدین ❤️•~° نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در نقطه ای از این عالم تو را گم کردیم کسی نیست در این شهر پرهیاهو را طلب کند... و تو هنوز مظلومی .... ❤نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
پانزدهم شهريور 1344، در شهرستان يزد به دنيا آمد. پدرش عباس، در شركت برق كار می‌كرد و عباس نقاش بود. به عنوان بسيجی در جبهه حضور يافت. پانزدهم مرداد 1362، با سمت آرپی‌جی‌زن در پيرانشهر هنگام درگيری با نيروهای عراقی بر اثر موج انفجار به رسيد. پيكر وی را در گلزار شهدای خلدبرين زادگاهش به خاک سپردند. ملت ما هنوز بعد از چهارده قرن خاطره جانگذار کربلا را فراموش نکرده‌اند. مردم ما به جبهه شتافتند که ثابت کنند حرف قرآن را گوش کرده‌اند. هنگامی که اسلام و قرآن در خطر است آیا باید بنشینیم و نظاره‌گر این همه تجاوزات باشیم. نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
#یاران_آسمانی گوشی بی سیم📞 دستش بود و با صدای بلند به #لهجه ی مشهدی می گفت: مو محرابُم، شما ایادی شرق و غرب هستِن. پدرتان را در #میارُم. گفتم: با کی داری اینجوری حرف می زنی ⁉️گفت: با رئیس #کومله ها، می خوام صدامو بشناسن که موقع عملیات بدونن با کی طرِفَن😏. یکی از کردها می گفت، هر موقع #مثلث محراب، قمی و کاوه در یک عملیات کامل می شد💯 و صدایشان در #بی‌سیم کومله ها می پیچید، همه حساب کار دستشان می آمد 👌و می فهمیدند که #شکست قطعی است.😌 📎فرمانده تیپ ۸۸ انصارالرضا(لشگرویژه شهدا) #سردارشهید_علی‌اصغر_حسینی‌محراب🌷 #سالروز_ولادت ولادت: ۱۳۴۰/۵/۱۵ مشهد شهادت : ۱۳۶۵/۱۰/۳۰ کربلای ۵ ؛ شلمچه @zakhmiyan_eshgh
🔸نورانی بود و دنبال نور می گشت💫 راه #میانبرش را پیدا کرده بود و هیچ چیز نمی توانست جلودارش باشد. تنها یک چیز به او #آرامش می داد و آن شهادت🌷 بود. همان چیز که به گفته مادرش به عنوان #اولین_کلام در کودکی به زبان آورد. 🔹نامش #مهدی بود و تاب دیدن اسارت دوباره #حضرت_زینب(س) را نداشت😔 چرا که رسم پروانگی در تار و پود وجودش بافته شده بود. 🔸جنگ 33 روزه یا جنگ #سوریه برایش فرقی نداشت چرا که حرف پیر مسجدشان هر روز در گوشش نجوا می شد که می گفت: #راه_شهادت را در دوران خودت بیاب. 🔹او نه برای #اسد رفت و نه برای پول💰 بلکه برای بی بی زینبی رفت که ندای "هَل مِن ناصر یَنصُرنی" اش را می شنید و تاب ماندن💓 در خود نمی یافت. 🔸از او عکس های📸 کمی به یادگار مانده؛ شاید حرف #پیر_جماران را شنیده بود که می گفت: "اینها دنیاست" #شهید_مهدی_عزیزی #شهید_مدافع_حرم 🌹🍃🌹🍃 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🌱✨ نمـاز عشــق و نمـاز از سر وجوب ، تفاوتش از "مـا" تا " شھیـد" است نماز به امامت😇 🌸🕊 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
#شهیدانہ🌹🍃 شهید شُدنـ💔 یڪ اتفـــ👌ـاقـ نیستـ‼️ بـایـد خـونـ دلـ❤️ بخورے.... دغدغہ هاےِ هیأٺـ👥 دغدغہ هاےِ ڪار ِ جِهـ👨ـادے دغدغہ هاےِ تـَرڪِ گـُناھـ🌚 دغدغہ هاےِ شهادتـ💔 وَ تـَفـریح سالمـ⛄️... #اللهــــم‌ارزقنــــاشهــــادتـــــ❤️ #زخمیان_عشق @zakhmiyan_eshgh
🕊 🔹15 مرداد ماه سالروز شهادت روحانی محبوب جبهه‌های نبرد است. 🔸شهید مصطفی ردانی پور،متولد اصفهان بود،که از موسسین لشکر 14 امام حسین(ع) و فرمانده قرارگاه فتح نیز بود،توانایی بسیاری درمیدان جهاد از خود نشان داد و در کمتر از 3 سال سطوح فرماندهی رزمی را تا سطح قرارگاه طی کرد. 🔹او با شروع جنگ تحمیلی، به همراه عده‌ای از همرزمان خود از«کردستان» وارد جنوب شد و با نیروهای اعزامی ازاصفهان (سپاه منطقه‌ 2) که در نزدیکی آبادان «جبهه‌ی دارخوین» مستقر بودند، شروع به فعالیت کرد. 🔸ایشان باتجربه‌ای که از کار در جبهه‌های کردستان داشت، سلاح بر دوش، به تبلیغ و تقویت روحی رزمندگان می‌پرداخت و بابرگزاری جلسات دعا و مجالس وعظ و ارشاد، نقش مؤثریدر افزایش سطح آگاهی و رشد معنوی رزمندگان ایفا می‌نمود و در واقع وی را می‌توان یکی از منادیان به حق وتوجه به حالات معنوی در جبهه‌ها نامید. 🌸 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
#خاطرات_شهید لباس های شسته شده سرهنگ خلیل صرّاف زمانی که در قرارگاه رعد بودیم.گاهی بچه ها هنگام رفتن به حمام لباسهای چرک خود را کنار حمام می گذاشتند تا بعدا آنها را بشویند.بارها پیش آمده بود که وقتی برای شستن لباس هایشان رفته بودند،آنها را شسته و پهن شده می یافتند و با تعجب از این که چه کسی این کار را انجام داده،در شگفت می ماندند. سرانجام یک روز معما حل شد و شخصی خبر آورد که آن کس که به دنبالش بودید،کسی جز تیمسار بابایی،فرمانده قرارگاه نیست.از آن پس بچه ها از بیم آنکه مبادا زحمت شستن لباس هایشان بر دوش جناب بابایی بیفتد،یا آنها را پنهان می کردند و یا زود می شستند و دیگر لباس چرک در حمام وجود نداشت. #شهید_خلبان_عباس_بابایی #سالروز_شهادت🌷 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بوسه پدر شهید بابایی بر پای فرزند شهیدش 💐شادی روح خلبان شهید عباس بابایی صلوات 🌷 #سالروز_شهادت شهید بابایی گرامی باد نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
۳۲ سال از آخرین پرواز عباس میگذرد ... 💚ولادٺ : چهاردهم ِآذرِ هزاروسیصدوبیست‌ونه ♥️شهادٺ : پانزدهم ِ مرداد ِ هزاروسیصدوشصت‌وشش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°•|🍃🌸 °•{مدافــــع حــــرم #شهید_سیدمجتبی_ابوالقاسمی🌹}•° #برگـــــےازخاطراتـــــ 🔹ماه رمضان بود و سید توی خانه‌شان تنها بود، چندین بار برای افطار دعوتش کردم، اما نمی‌پذیرفت. می‌گفت: «خواهرمم هی زنگ می‌زنه میگه برا افطار بیا، اما من نمیرم!» بعد با خنده می‌گفت: «اینجا همه چی هست! گرسنه نمی‌مونم! نگران نباش!» 🔹یکبار بالاخره از زیر زبانش کشیدم که افطار چه می‌خورد. گفت: «نون و ماست یا نون و پنیر و انگور!» گفتم: «پس هی میگی همه چی هست، همه چی هست، این بود همه چی؟! نون و ماست؟!» 🔹خندید و گفت:《مگه قرار نیست حال و روز فقرا رو بفهمیم؟!》حرفی برای گفتن نداشتم. راوی 👈 دوست شهید 🔻فرمانده گردان بیت المقدس و شاعر و مداح اهلبیت (ع) نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
سلام‌ بر که خدا را حاضر و ناظر می دیدند نه کدخدا را ... نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🌸 فرازےاز وصیتنـامہ ای مسلمین جهان به هوش باشید که پیروزی شما در گرو وحدت شماست و تنها در سایه یک رهبریِ واحد و اتحاد مسلمین است که می‌توانیم تمام کشورهای اسلامی و مستضعف را از چنگال ابرجنایتکاران شرق و غرب نجات دهیم و قدس عزیز را دوباره از دست صهیونیسم غاصب نجات دهیم و به مسلمین بازگردانیم.  🌷شهید موسی صمدی شجاع🌷 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
#امیرسینگِ هندو به ایران🇮🇷 که می آید مسلمان میشود. نام #محمد را برای خود انتخاب میکند. سال۵۷🗓 با یک دختر #رفسنجانی ازدواج می کند. 🔸یک شب امام خمینی(ره)را در #خواب می بیند که خطاب به او می گوید: تو چطور مسلمانی هستی که درجبهه حضور پیدا نمی کنی⁉️فردای آن شب، برای #اعزام به جبهه ثبت نام میکند و راهی جبهه میشود🚌 🔹در گردان های مختلف از جمله ۴۱۸و ۴۱۲حضور می یابد. #شهید_امینی، پایدار و...را خوب می شناسد. آموزشهای نظامی و رزمی، #غواصی می بیند پای راستش در عملیات بدر قطـ⚡️ـع شده و پای چپش راکه ترکش💥 میخورد، بعدها بر اثرابتلا به دیابت قطع میکنند. 🔸یکبار بچه های #لشکر محمد رسول الله او را قاطی اسرا میگیرند. هر چه میگوید من رزمنده ایرانی🇮🇷هستم، باور نمی کنند. به آنها میگوید: بیسیم📞 بزنید و در مورد من سوال کنید. بالاخره با دیدن برگ #ماموریت و کارت شناسایی که از لشکر ثارالله داشت، او را آزاد می کنند. 🔹خودش تعریف میکردکه: یک بار در عملیات #خیبر، رفتم داخل یکی از سنگرهای عراقی. #عراقی ها خوابیده بودند. بیدارشان کردم و به زبان انگلیسی🔠 به آن ها گفتم بیایند بیرون. آن ها را به #اسارت گرفتم. 🔸وقتی #سردارسلیمانی به پاسگاه زید می آید بچه ها به او می گویند: این آقا #هندی است. ابتدا باورنمیکند. میگوید: بیاریدش پیش من👥 وقتی خدمت حاج قاسم میرسد، یکدیگر را در بغل میگیرند💞 و هم را میبوسند. ماجرای آمدن به جبهه اش را برای حاجی تعریف میکند.وقتی سردار می پرسد: در عملیاتها حضور پیدا می کنی❓ میگوید: #بله، هر وقت شما بگویید روی #چشم می آیم. نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
گوشۂ لعل لبم یک غزل الهام شود وصف لبخند قشنگت به غزل شیرین است شاعر #یاس_خادم_الشهدا_رمضانی_ #رمان #در_حوالی_یاس #کانال_زخمیان_عشق نشر معارف شهدا در ایتا http://eitaa.com/joinchat/2538668050Cf6cc334d85
💚💝💚💝💚💝💚💝💚💜🌸 حوالـےعطــرِیــاس 💜🌸 قسمت چشم غره ای بهش رفتم و گفتم: _هنوز نه به داره نه به بار، شاید من ایشونو نپسندیدم و ردش کردم😠 خنده ی کوتاهی کرد و گفت: _ولی من اینطور فکر نمی کنم، مطمئنا تو از عباس آقا خوشت میاد😆 از روی تاسف سری تکون دادم و مشغول ریختن چای شدم، با صدای مامان که گفت چای رو بیارم، چادرمو مرتب کردم و سینی رو بردم تو هال، اول به عموجواد تعارف کردم، لبخند رضایت مندی رو لبش بود، بیچاره عمو جواد حتما خیلی از این وصلت خوشحال میشد،😒 ملیحه خانم هم با لبخندی چای رو برداشت، جرئت نزدیک شدن به 🌷عباس🌷 رو نداشتم اما چاره ای نبود سینی رو جلوش گرفتم، احساس میکردم امروز بیشتر از همیشه عطر یاسش رو حس میکنم، 😍😣 بدون نگاه کردن به من چای رو برداشت، نیم نگاهی بهش انداختم خیلی جدی و خشک نشسته بود، اینم از این یکی واقعا نمیدونم دقیقا دلم باید برای کی بسوزه شاید خودم، 😥😔خود من که یار کنارمه و من ازش هیچ سهمی ندارم هیچ سهمی شاید سهم من فقط همون یاسه!! به مامان و محمد چای تعارف کردم و نشستم کنار مامان، باز بحث خاستگاری و مهریه و چرت وپرت، همه ی دخترا این جور وقتا پر از هیجان و استرس و خوشحالی ان اما من اونموقع هیچ حسی نداشتم،😕 فقط ناراحت بودم ناراحته همه، همه که انقدر جدی بودن و نمی دونستن این عروس خانم عروس نشده جوابش منفیه ...😔 تو فکر وحال خودم بودم نمیدونم چند دقیقه گذشت که ملیحه خانم گفت: _خب اگه اشکالی نداره و اجازه بدین معصومه جون و عباس اگه حرفی دارن باهم بزنن😊 گوشه چادرمو تو مشت گرفتم، جای بدش تازه رسید....آه خـــدا!😣 .... 💛💚💛 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس ❌. نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
❤💫❤💫❤💫❤💫❤💜🌸 💜🌸 قسمت با اجازه ای که از ناحیه ی مامان صادر شد بلند شدم ... و به سمت حیاط حرکت کردم عباس هم به دنبالم اومد، بی توجه به عباس دمپایی پام کردم و از سه تا پله ی حیاط اومدم پایین، جایی برای نشستن نبود برای همین لب حوض نشستم، عباس بعد ور رفتن با کفشاش اومد پایین و با فاصله از من لب حوض نشست، نگاهم به آب داخل حوض بود اونم نگاهش تو آسمونا ،😒 من تو حوض دنبال ماهی ای🐠 می گشتم که نبود، عباس هم دنبال ماهی🐟 تو آسمون می گشت که از شانس بدش اونم نبود!! زیر لب زمزمه وار گفتم "چرا حوضمون ماهی نداره! "😒😣 عباس تک سرفه ای کرد و بالاخره انگار از سکوت ناراضی بود که گفت: _عجیبه که امشب ماه تو آسمون نیست یه چیزی از قلبم گذشت چرا هر دومون باید مثل هم فکر کنیم!!😔 چادرمو کمی جلوی صورتم اوردم تا رومو بگیرم آروم گفتم: _حتما دلش نخواسته امشب باشه😔 +چی؟ - ماه دیگه! نگاهش به روبرو بود سرشو تکون داد که مثلا چه میدونم تایید کنه حرفمو بازم سکوت .. چه سکوت درداوری بود، بوی گلای یاسم دو برابر شده بود انگار، دلم میخاست کاش میتونستم ازش بپرسم چرا همیشه انقدر عطر یاس خالی میکنی رو خودت نمیدونی یه نفر طاقت نداره،😒 اصلا دلم میخاست بزنمش و بگم چرا من باید از تو خوشم بیاد .. آه!!😔😣 بعد از کمی سکوت نگاهی به یاس ها انداخت و گفت: _چه بوی یاسی پیچیده اینجا، الان فصل یاسه، من یاس خیلی دوست دارم😊 لبخندی رو لبم نشست،،😊 خاستم بگم چه تفاهمی داریم، اما یادم اومد این که جلسه ی خاستگاری نیست فقط یه نمایشه همین!!😒 از لب حوض بلند شد مشخص بود این موقعیت رو دوست نداره، منم دوست نداشتم این سکوت و باهم بودن اجباری رو، یه کم قدم زد اطراف حوض و باخودش آروم گفت: _بالاخره تموم میشه .. سرمو گذاشتم رو زانوهام، منم دلم میخواست تموم شه، تموم شه این کابوس…😣 .... 💛💚💛 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس ❌. نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh❤️ ❤💫❤💫❤💫❤💫❤
منابع خبری از شهرستان ماکو آذربایجان غربی گزارش میکنند که دقایقی پیش طی درگیری رزمندگان نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با تروریست ها،۲ تن از رزمندگان نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به درجه رفیع شهادت نائل آمده اند خبر در حال تکمیل....
یادت باشد شهـید اسم نیستــ رســـم استـــ .. 🌷شهـید مسـیر استــ ..زندگیستــ .. راه استــ ..مرام استــ .. 🌷شهـید امتحـانِ پس داده ❤️ 😇 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
499.2K
التماس دعا دارم😭😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا