eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
352 دنبال‌کننده
29.1هزار عکس
11.5هزار ویدیو
143 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
، فرصتی است تا به پاس زحمات بی‌شمار و فداکاری‌های پرستاران عزیز کشورمون، قدردانی خود را ابراز کنیم و یاد و خاطره شهدای پرستار و امدادگر ارتش در دوران دفاع مقدس و ایام مبارزه با کرونا را گرامی بداریم س مبارک ✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
حـجابت ارزشش با خون برابری میـکند مواظب اَش باش خواهرم 🧕 خواهرم سرم رفت حجابت نرود جان شمـا و جان زهرایی ❤️ دعای خیر مادر پشتوانه ی زندگی‌ات خواهرم🌹 حجاب_خون‌بهای_شهیدان🌷🌷🌷 ✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
نظر میکند به ! از آن زمان که نگاهم به نگاه شما گِره خورد؛ تمام آرزویم.... این شده است که کاش می‌شد دنیا را از قاب چشم‌های شما دید... همان چشم‌هایی که غیر از را ندید! باشهداتاشهادت🌷🌷🌷 ✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
16.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📜زن اگه عقیله هاشمیه... . 🎤ڪربلایے محمد حسین حدادیان 🌺کپی با ذکر صلوات به نیت فرج🌺
مداحی آنلاین - نماهنگ حلمای علی - حدادیان.mp3
3.43M
📜زن اگه عقیله هاشمیه... . 🎤ڪربلایے محمد حسین حدادیان 🌺کپی با ذکر صلوات به نیت فرج🌺
کربلایی محمدحسین حدادیان – نماهنگ منم دم مرگم.mp3
2.79M
📜منم دم مرگم …. 🎤ڪربلایے محمد حسین حدادیان 🌺کپی با ذکر صلوات به نیت فرج🌺
19.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📜منم دم مرگم …. 🎤ڪربلایے محمد حسین حدادیان 🌺کپی با ذکر صلوات به نیت فرج🌺
✍💞سرباز ولایت 💞 🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
📚 📝 نویسنده ♥️ صدای گرفته حسین بلند شد: مهتاب، مطمئنم که اگه تو نخواهی، من حتی نمی تونم بمیرم. ولی عزیزم التماس می کنم هر وقت که دیگه دیدی دارم زجر می کشم، ازم بگذر. این تنها خواهش منه، از من راضی باش و دِین منو ببخش. مثل روز برام روشنه که اگه تو اجازه ندی، نمی تونم از زمین کنده بشم... باورم نمی شد که آن حرفها را می شنوم. با عصبانیتی غیر قابل کنترل گفتم: - حسین، بس کن. من هیچوقت راضی نمی شم تو ازم جدا بشی... حسین همانطور که نرم در آغوشم می کشید، زمزمه کرد: - موقعی می رسه که با رضایت قلبی بهم اجازه رفتن می دی. سرم را روی سینه اش گذاشتم و آهسته گفتم: - نمی دونم، ولی خدا می دونه که هیچوقت این رضایت از ته دل نخواهد بود. من عاشق تو هستم حسین، باور کن تصور لحظه ای بی تو برایم ناممکنه، من بی تو چه کنم؟ تو انقدر خوب و مهربون و با گذشتی که من رو لوس کردی، از همه توقع این رفتارو دارم و می دونم حسابی اذیت می شم. چون تا به حال هیچکس نظیر تو رو ندیدم و می دونم که دیگه هم نخواهم دید. تو این شش سال به من هم خوش گذشت و از ته دل احساس می کردم خوشبخت و سعادتمند هستم. از اینکه تو رو انتخاب کردم و روی حرفم ایستادم، خوشحالم و لحظه ای احساس پشیمانی نکردم. بعد از آن دیگر هیچکدام حرفی نزدیم، حسین پرشور و با هیجان صورتم را بوسید و مرا در آغوش گرمش کشید. پایان فصل 53 فصل پنجاه و چهارم (فصل آخر) صدای بلندگو که دکتری را صدا می زد، مرا از خاطراتم بیرون آورد. چادرم را دور شانه هایم جمع کردم و با قدم های کوچک و سریع به سالن انتظار بیمارستان رفتم. هنوز سهیل و گلرخ نیامده بودند. نزديک شش ماه از بسترى شدن حسين در اين بيمارستان مى گذشت. پدر و مادرم هم چند ماهى بود كه برگشته بودند و تقريبا هر روز به بيمارستان مى آمدند تا حسين را ببينند. چهار ماه بود كه هر روز عليرضا را به مهد كودک مى بردم و مادرم بعدازظهر او را برمى گرداند. حالا ديگر مادرم را به خوبى مى شناخت و طاقت دورى از او را نداشت. مادر و پدرم هم در اولين برخورد، عاشق عليرضا شده بودند. خدا را شكر مى كردم كه وجود پدر و مادرم و خانه بزرگشان چنان عليرضا را به خود مشغول كرده كه زياد بهانه من و حسين را نمى گيرد و بى تابى نمى كند. قبل از آمدن پدر و مادرم، حسين حالش بد نبود. همه چيز با يک سرما خوردگى ساده شروع شد. چند روزى خودم مرخصى گرفتم تا مراقبش باشم، اما حالش روز به روز بدتر مى شد. سرفه هاى خشک و بى امان، تب شديد و نفس تنگى، از پا انداخته بودش. عاقبت با كمک پدر و سهيل به بيمارستان رسانديمش و دكتر احدى به سرعت بسترى اش كرده بود. از همان روز، آزمايشها و گرفتن عكس هاى مختلف شروع شد. حسين از ماندن در بيمارستان خسته شده بود، اما برخلاف دفعات قبل، هيچ بهبودى در اوضاعش حاصل نشده بود تا با اين بهانه از بيمارستان مرخص شود. هر روز بعدازظهر، عليرضا را به ديدن پدرش مى آوردند. با توجه به وخامت حال حسين، نگهبانى اجازه مى داد عليرضاى كوچک به همراه پدر بزرگ و مادر بزرگش به ديدن پدرش بيايد. سهيل و گلرخ هم تقريبا هر روز به ديدن حسين مى آمدند. سهيل با حسين شوخى مى كرد و مى خنداندش، اما مى شد ترس و نگرانى را در چشمهاى سهيل خواند كه على رغم لب خندانش، بى قرار و نگران بود. شادى و ليلا هم هر هفته به ديدن حسين مى آمدند و برايش گل و شيرينى و كتاب مى آوردند. سحر و پدر و مادر على هم به دیدن حسين آمده بودند. ياد دو شب پيش افتادم كه حسين به هوش بود و مى توانست صحبت كند. به محض بيدارى اش جلو رفتم و دستانش را در دست گرفتم. لوله هاى اكسيژن درون دماغش، حرف زدن را برايش مشكل مى كرد. با ديدنم لبخند زد و گفت: - مهتاب، هر وقت چشم باز مى كنم تو اينجايى... خسته نشدى؟ سرم را به علامت نفى تكان دادم. آهسته گفت: عليرضا چطوره؟ كجاست؟ - خوبه، نگران نباش. پيش مامان و بابامه. تک سرفه اى كرد و گفت: خدا رو شكر كه پدر و مادرت آمدن، تو اين اوضاع و احوال خيلى كمكت هستن. بعدش دستش را دراز كرد و اشک ها را از روى گونه هايم پاک كرد. صدايش در اثر مورفين زياد و گيج بودن خودش، كشدار و بى حال بود: - عروسک! گريه نكن، قلبم درد مى گيره وقتى چشماى خوشگلت پر از اشک مى شه. نمى توانستم خودم را كنترل كنم، به گريه افتادم. حسين هم گريه مى كرد. صدايش به زحمت بلند شد: - دلم مى خواست باز هم كنارت مى موندم! من از تو سير نمى شم مهتاب، ولى انگار وقت رفتنه. دلم مى خواد اين پلاک ها رو از گردنم در بيارى... ادامه دارد.... ✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
6.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مستند کوتاه «نصر من الله» 🔹پخش مستند ساعت ۲۳:۱۵ امشب از شبکه سه
17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چه زیبا ریزش ها را تحلیل می کند.🌸👌🏻👌🏻 به این میگن یه تحلیل قشنگ          ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━━━
گرفتارم،اسیری مُستمندم بُود نامِ تو ذکر بَند بَندَم 【❤️‍🩹】 السَّلامُ‌عَلَيْكَ‌يَاحُجَّة‌اللّٰهِ‌فِى‌أَرْضِهِl ○