یه شب سید محمود خسته بود تصمیم گرفت اون شب زیارت عاشورا رو نخونه. وقتی خوابید تو خواب یکی از رفقای شهیدش به اسم شهید صیادی رو می بینه که به ایشون می گه سید محمود چرا زیارت عاشورا رو نخوندی و خوابیدی؟! شهید سید محمود همون لحظه از خواب بیدار میشه و زیارت عاشورا رو می خونه.
(راوی: همسر شهید)
تعریف می کرد که برای یک برنامه آموزشی با گروهی به پیاده روی 24 ساعته در یکی از کوه هایی که از قبل هیچ شناختی به راه های آن نداشتیم رفته بودیم که من از فرط خستگی مقداری خوابیدم و گروه متوجه به خواب رفتن من نشد و همه رفتند و من جا ماندم.
با طی کمی از مسیر به دو راهی رسیدم. در حالی که وحشت کرده بودم و فریاد می کشیدم ناگاه حس کردم بانویی شانه های مرا گرفت و مرا به طرفی هل داد که آن راه همانی بود که گروه از همان گذشته بود...
شهید سید محمود موسوی یکی از افرادی بود که یکبار در مبارزه با گروه تروریستی ریگی به چند قدمی ریگی رسیده بود اما متاسفانه بدلایلی ریگی خبردار شد و از صحنه گریخت.
شهید موسوی یکی از معدود نفراتی بود که در ماشین مقام معظم رهبری، ایشان را در بازدید از مناطق زلزله زده بم همراهی می کرد.
(راوی: امام جمعه گتاب شهرستان بابل)
#شهید_سیدمحمود_موسوی 💚
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
4_6017302263196812466.mp3
9.36M
#روز_پنجم_محرم
روضه عبدالله بن حسن علیه السلام
🎤مداح: #سید_مجید_بنی_فاطمه
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
#روز_پنجم_محرم
#السلام_علیک_یا_عبدالله_بن_الحسن_ع
هرکه خواهد بخدا بندگی آغاز کند
باید عبداللّهی احساس خود ابراز کند
کیست این طفل که در کودکی اعجاز کند
قدرت فاطمی اش بُرده به بابا حسنش
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
#روز_پنجم_محرم
یادگار امام مجتبی(ع)؛ حضرتِ
#عبدالله_بن_الحسن_علیه_السلام 🏴
رفت بی صبرانه و ناگاه، کنج قتلگاه
شد رصد با چشم ِ صد گمراه، کنج قتلگاه
تا که فهمیدند نور چشم های مجتبی ست(ع)
تا شدند از کُنیه اش آگاه کنج قتلگاه-
-زیر لب گفتند این لقمه خوراکِ حرمله ست(لع)
آمده یک طُعمۂ دلخواه کنج قتلگاه
بد عطش دارد! گمانم رفت سیرابش کند
با سه شعبه! تا رسید از راه کنج قتلگاه
کرد اصابت نیزه ها بر نوجوانیِ تنش
می کشید از عمقِ جانش آه، کنج قتلگاه
ضربۂ شمشیر را محض ِ عمو، با جان خرید
دستش از آرنج شد کوتاه کنج قتلگاه
جایِ بابایش حسن(ع) محکم در آغوشش گرفت
گریه کرد و گفت «وا أمّاه» کنج قتلگاه
تیرها از راهِ کتفش قصدِ قلبش داشتند
دست و پا میزد عجب جانکاه کنج قتلگاه
بوسه زد یکریز غرقِ خون عمو بر صورتش
شد نفس هایش کم و کوتاه کنج قتلگاه
در مدارِ کینۂ جنگ جمل بر خاک ریخت...
خونِ ثارالله(ع) و عبدالله(ع) کنج قتلگاه!
#مرضیه_عاطفی
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
#سلام_امام_زمانم
بی فایده ست روضه و ماتم بدون تو
بی فایده ست اشک دمادم بدون تو
ای منتقم.... جان عمو جان تان بیا
بی فایده ست ماه محرم بدون تو
چنگی به دل نمیزند آقای غصه دار
بیرق-علم - سیاهی و پرچم بدون تو
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
روز پنجم محرم: عبدالله بن حسن بزرگمردی کوچک
سختى زخمها امام حسین(ع) را بر زمین نشانده بود و سپاهیان او را از هر سوى در میان گرفته بودند.
عبداللّه بن حسن كه در آن زمان یازده سال بیشتر نداشت عموى خود را نگریست كه دشمن او را از هر سوى در میان گرفته است . یاراى دیدن بیشتر این منظره را نداشت . بى اختیار به سوى عمو دوان شد.
عمّه اش زینب خواست عبدالله را بگیرد، امّا او از چنگ عمّه گریخت و خود را به عمو رساند.
در این هنگام بحربن كعب شمشیر را بلند كرد تا بر حسین فرود آورد. عبداللّه فریاد زد: اى ناپاك، آیا مى خواهى عمویم را بكشى؟
بحر ضربه خود را فرود آورد و عبداللّه دست خویش سپر كرد. شمشیر دست عبداللّه را برید و دست به پوست آویزان ماند. یادگار امام مجتبى علیه السلام فریاد زد: یا عمّاه .
آنگاه خود را در دامن عمو انداخت. عمو او را به خود فشرد و فرمود: پسر برادر، بر آنچه بر تو نازل شده است صبر كن و اجر خود را از خداوند بخواه، كه خداوند تو را به پدران پاكت ملحق كند.
در همین حال كه عبدالله بر دامن عمو بود حرملة بن كاهل تیر به سوى او افكند و او را به شهادت رساند.
◾️▪️◾️▪️🕊▪️◾️▪️◾️
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🚨 #خبر_فوری
⚫️همزمان با ایام سوگواری اباعبدالله الحسین علیه السلام پیکرهای مطهر ۵ شهید دوران دفاع مقدس شناسایی شد.
🌷شهید حسن صادقی
شهید حسن صادقی، فرزند محمد ، متولد ۴۰، اعزامی ازاستان فارس ،شهرستان استهبان (ناجا) می باشد. این شهید بزرگوار سال ۶۷ درتک دشمن در سال ۶۷ در منطقه زبیدات به درجه رفیع شهادت نائل گردید. پیکر مطهر شهید از طریق آزمایش دی ان ای شناسایی گردید
🌷شهید ولی الله صدرایی
شهید ولی الله صدرایی فرزند قربانعلی ، متولد ۳۶، اعزامی ازساری (ناجا) می باشد. این شهید بزرگوار سال ۵۹ در جریان درگیری با دشمن در منطقه دهلاویه به درجه رفیع شهادت نائل گردید. پیکر مطهر شهید از طریق اطلاعات میدانی شناسایی گردید
🌷شهید رضاعلی ابراهیم نژاد
شهید رضا علی ابراهیم نژآد ، فرزند محمد قلی ، متولد ۴۱، اعزامی ازبابل لشکر ۲۵ کربلا می باشد. این شهید بزرگوار سال ۶۵ در جریان عملیات کربلای ۵ در منطقه عملیاتی شلمچه به درجه رفیع شهادت نائل گردید. پیکر مطهر شهید از طریق پلاک هویت، شناسایی گردید
🌷شهید محسن مهاجر قوچانی
شهید محسن مهاجر قوچانی ، فرزند محمد حسن، متولد ۴۴، اعزامی از مشهد لشکر ۵ نصر می باشد. این شهید بزرگوار سال ۶۱ در جریان عملیات مسلم ابن عقیل ع در منطقه عملیاتی سومار به درجه رفیع شهادت نائل گردید. پیکر مطهر شهید از طریق پلاک هویت، شناسایی گردید
🌷شهید زید الله قهرمانی
🌷شهید زیدالله قهرمانی ، فرزند سرخوش ، متولد ۴۱ ، اعزامی از تهران لشکر ۵۸ ذوالفقار می باشد. این شهید بزرگوار سال ۶۱ در جریان عملیات محرم در منطقه عملیاتی سومار به درجه رفیع شهادت نائل گردید. پیکر مطهر شهید از طریق آزمایش دی ان ای شناسایی گردید .منزل شهید در استان اردبیل می باشد
💠پیکرمطهر این شهدای گرانقدر برای وداع ، تشییع و تدفین به استانهای خود اعزام خواهد شد .
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
آنقدر به حضرت عباس(ع) علاقه داشت که روز تاسوعا ۹۴ به شهادت رسید و دستانش قطع...
وصیت کرده بود انگشترش را به پسرش بدهند، اما نه انگشتی ماند و نه انگشتری...😔
#شهید #سید_محمدحسین_میردوستی
شهدا را یاد کنید با ذکر #صلوات
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
نه زیر کولر بودن
نه مداح معروفی داشتن
نه لباسشون یکدست سیاه بود
نه بلندگو و سیستم آنچنانی گذاشته بودن
نه طبل و...
🔹یکی از بی ریا ترین عزاداری هایی که میشد دید.
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
#قيامت_قامت_و_قامت_قيامت
🌷شهید ( جواد گافیارزاده) قدی بلند در حدود دو متر داشت و در زمان عملیات حاضر به نشسته نماز خواندن نبود. شهید در حال نماز شهید شدن را بهتر از آن می دانست که از ترس دشمن در حال نشسته نمازش خوانده شود و در بحبوحه عملیات با اینکه در دیدرس دشمن بود با آن قامت بلند، نمازش را ایستاده خواند.
🌹شهيد جواد گافیارزاده
راوى: رزمنده دلاور ناصرى كيا
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
ای شهیدان!
می نگرم،
به ایمانتان، به عشقتان،
شماکه ندای هیهات منا الذله اربابتان
را سر دادید و رفتید برای دینتان
عشقتان...
بعدازشما،
من مانده ام وشرمسارم
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
#یاد_یاران
🔰در یکی از ماموریت ها در خدمت سید محمد و چند نفر از همکارانش بودیم. در حال حرکت در اتوبان، ایشان دستور داد که خودرو متوقف شود.
🔰من که در حال رانندگی بودم، بلافاصله ایستادم و پرسیدم برای چه؟ ‘گفت: بروید پایین و به آن خانمی که اتومبیلش پارک شده و تایرش پنچر شده کمک کنید.رفتیم و این کار را انجام دادیم و برگشتیم.
🔰سید در راه به ما گفت: «این کار را کوچک به حساب نیاورید.این خانم و رهگذرانی که صحنه را دیدند هیچگاه این خدمت شما را فراموش نخواهد کرد. آنها از یادشان نمی رود که مسئولینی از سپاه پاسداران را در حال کمک کردن به خانمی با حجابی اینگونه ( با مانتو و روسری) دیده اند.»
🔰گفتنی است در آن زمان خودروی « لندکروز» فقط در اختیار فرماندهان و مسئولین سپاه برای ماموریت های مهم قرار داشت.
#جانبازشهید_سیدمحمد_صنیعخانی🌷
#سالروز_شهادت
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
#خاطرات_شھـــــدا
🍀آخرین روزهای حیات سید محمد سپری می شد، پزشک معالجش می گفت؛ حداکثر 15 تا 30 روز دیگر زنده می ماند و امیدی به درمانش نیست.
🍀باید به لندن می رفتم و برادرم را به کشور بازمی گرداندنم. در هنگام عزیمت برای روز مبادا سفارشاتی را به برخی از دوستان نمودم و از آن جمله کلید منزل سید محمد را به آقای غیاثی(از دوستان شهید) دادم و نشانی محل آلبوم های عکس سید محمد را هم به اطلاعش رساندم تا درصورتی که احتیاج به چاپ عکس و اعلامیه باشد تصاویر شهید در اختیارشان باشد.
🍀پس از مراجعت و گذشت 14-13 روز بستری سید محمد دربیمارستان ساسان و شهادت آن بزرگوار، شبانه پوستر و عکسهای آقا سید محمد چاپ و قاب شده بود.
🍀چندین قاب را روی حجله های روبروی منزلشان نصب گردید. مادرم با مشاهده عکس نصب شده روی حجله ناگهان به گریه افتاد و با حالتی متعجب گفت:
🍀این عکس کجا بوده؟گفتیم چطور؟فرمودند: روزی در ویلای گلشهر سید محمد به دیدنم آمد و این عکس را قاب کرده و به من داد و گفت: «این عکس حجله من است».
🍀گفتم این چه حرفی است که می زنی؟ سید محمد گفته بود به هر جهت یک روز باید از این دنیا برویم و ماهم منتظر آن روز هستیم.
🍀اما حکایت عکس قاب شده سید محمد بدین قرار بود که در دوران جنگ یکی از مشکلات شهید صنیع خانی و ترابری سپاه در مورد تهیه پوستر و تصاویر رانندگانی که به شهادت می رسیدند و از آنها عکس وجود نداشت.
🍀سید محمد دستور داده بود از همه همکارانش عکسی گرفته شود تا در زمان شهادت هر یک مشکل عکس نداشته باشند و حجله شهدا با تصویرشان برپا شود.
🍀اما همان عکسی که سید محمد در دوره جنگ به نیت حجله شهادتش گرفته بود و به مادرش نشان داده بود، پس از شهادتش توسط دوست و همرزمش آقای محمد ساربان نژاد، از میان سه عکس انتخاب و چاپ شد.
راوی ✍ برادر شهید
📎 رزمندهٔ هزارسنگر و مرد بحرانھای بزرگ
#سردارشهید_سیدمحمد_صنیعخانے🌷
#سالروز_شهادت
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
#قبله_ی_من
#قسمت9
عینک پلیس روی چهره ی هفت و استخوانی اش خیلی جذاب است.پیراهن مردانه ی سورمه ای و شلوار کتان مشکی اش خبر از خوش سلیقه بودنش می دهد.
زیر چشمی نگاه و باهر قدمش حرکت میکنم.آستین هایش را بالا زده و دستهایش را درجیب های شلوارش فرو برده.به ساعت صفحه گرد و براقش خیره می شوم، صدایی درذهنم می پیچد: ینی میشه هم کلاسیم باشه؟
به خودم می آیم و لب پایینم را می گزم
_ ای خاک تو سر ندید پدیدت! بدبخت!
ادامه در ادامه مطلب...
درخیابان غربی چهارراه می پیچد و بعداز بیست قدم مقابل در یک ساختمان بزرگ می ایستد. بدون آنکه نگاهم کند میگوید: بفرمایید اینجاست.
_ ممنون!
داخل می روم و به پشت سرم نگاه میکنم
_ ینی اون اینجا نمیاد؟
مهسا یک تکه شکلات تلخ دردهانش می گذارد و کمی هم به من تعارف می کند. لبخند می زنم
_ نه ممنون! تلخ دوست ندارم!
همه منتظر آمدن استاد سرجایمان نشسته ایم. بعد ازچند دقیقه چند تقه به در می خورد و همان مردی که درخیابان مرا راهنمایی کرد ، وارد کلاس می شود. بدون عینک دودی یک چهره ی معمولی دارد. باسر به همه سلام می کند و روی صندلی اش مینشیند. یاد فکر کودکانه ام درخیابان می افتم.
_ همکلاسی؟هه.استادمونن!
گیتارش را از داخل کیفش بیرون می آورد و خودش را معرفی میکند
_ رستمی هستم.استاد فعلی شما.البته میتونید محمد هم صدام کنید، مثل اینکه قراره درهفته سه جلسه در خدمتتون باشم.
نگاهی کلی به جمع میندازد و میگوید: بنظر میرسه خیلی هم ازلحاظ سنی باشما اختلاف ندارم.
حرفش که تمام مک شود. یکی یکی اسم و سن هنرجوها را میپرسد و یادداشت می کند. به من که می رسد لبخند عمیق و معنی داری می زند و میپرسد: و اسم شما؟
ازنگاه مستقیم و نافذش فرار می کنم، به زمین خیره می شوم و جواب می دهم: محیا...محیا ایران منش هستم، هجده سالمه.
یک تا از ابروهای مشکی و خوش فرمش را بالا می دهد و میگوید: و کوچیک ترین عضو این کلاس.خیلی خوبه.
نمیدانم چرا لحن صحبتش را دوست ندارم. باهمه گرم می گیرد و برای همه نیشش را باز میکند.
میان دختران هنرجو، من ساده ترین تیپ را داشتم. درارتباط با آقای رستمی ازهمان اول راحت بودند و حتی چند نفر آخر کلاس برای خداحافظی به او دست دادند! کمی احساس خفگی می کردم
↩️ #ادامہ_دارد...
#نویسنده:مهیاسادات_هاشمی
#کپی بدون ذکر و نام نویسنده پیگرد الهی دارد.
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh