🍁زخمیان عشق🍁
آرزویش این بود: یک قبر در کربلا، یکی در قطعه۲۶ بهشت زهرا! در عملیات جُرُف الصَخَر عراق پیکرش متلاشی
#خاطرات_شـهدا
🌹برخلاف تصور همه نه تنها نظامی و سپاهی نبود بلکه کارمند هم نبود همسر شهیدم شغلش آزاد بود و تراشکاری میکرد.
🌹یک روز خیلی جدی بمن گفت "دیگه نمیتونم بیتفاوت زندگی کنم نمی تونم نسبت به اتفاقی که توی سوریه می افته سکوت کنم و برای حفظ حرم اهل بیت(س) به عراق یا سوریه نروم".
🌹خاطرم هست تلویزیون اخبار مربوط به عراق و سوریه را پخش می کرد و حمید با حساسیت کامل همه اخبار را دنبال می کرد و درست زمانی که خبر تهدید حرمین پیش آمد؛ وقتی گفتند ممکن است تروریستها آسیبی به حرم اهلبیت بزنند حمید خیلی ناراحت شد.
🌹دخترم کوچک بود ما مستأجر بودیم و شرایط مالی خوبی نداشتیم حتی پدر و مادر حمید هم وقتی از تصمیمش باخبر شدند گفتند در نبودنت همسر و دختر اذیت میشوند نرو اما انگار حرف هایم تغییری در تصمیمش ایجاد نمیکرد من هم در نهایت رضایت دادم که برود.
🌹من و حمید هشت سال با هم زندگی کردیم که حاصل آن دو فرزند (یک دختر و یک پسر) بود؛ فرزند دوممان 90 روز پس از شهادت حمید به دنیا آمد و به همین خاطر نام همسرم را روی این پسرم گذاشتم.
🌹همسرم همواره از ائمه اطهار و اهل بیت (ع) صحبت می کرد و ارادت خاصی نسبت به اهل بیت (ع) داشت و همین باخدا و باایمان بودن حمید برای من ارزشمند بود.
🌹حمید مشغول خنثیسازی مین بود، مین آخر را که خنثی می کند پایش داخل تله انفجاری می رود و منفجر می شود. شدت انفجار به قدری زیاد بوده که بدنش تکه تکه می شود و تنها سر و دست چپش را می آوردند. به دلیل اینکه منطقه در دست دشمن بود لحظه شهادت نتوانسته بودند پیکرش را به عقب بیاورند. سه روز بعد که منطقه پس گرفته می شود، دست و سر حمید را پیدا می کنند.
✍ به روایت همسر بزرگوار شهید
#شهید_حمیدرضا_زمانی🌷
#سالروز_شهادت
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
#خاطرات
#شهید_حمیدرضا_زمانی ❤️
یک شب قبل از عملیات بود هواگرم شده بود و پشه زیاد
حمیدرضا رفت پیش یکی از رفیق هاش که راننده تانک بود وگفت اگه میشه بیابریم تو تانک بخوابیم من کلافه شدم از دست این پشه ها رفیقش هم قبول میکنه ومیرن داخل تانک از اونجایی که حمیدرضا بسیار کنجکاوبود از رفیقش میپرسه این تانک رو چجوری راه میبرن خیلی دوست دارم یادبگیرم وراننده یک سری توضیح مختصر میده به ایشون واون شب رو باحمیدرضا به صبح میرسونه
عملیات که شروع میشه بعداز چند ساعت جنگیدن علیه دشمن یکی از تانک های دشمن که رانندش فرارکرده بود در یکی از معبر هامیونه وحمیدرضابه فرمانده میگه این تانک روکه نمیشه اینجا رهاکردو رفت حیفه فرمانده میگه ن نمیشه تک تیرانداز دشمن میزنه حمیدرضا بعداز کلی خواهش وتمنا میره وداخل تانک قرار میگیره وباهمون توضیح های کم تانک رو روشن میکنه و سمت نیروهای خودی میاره واونجاحمیدرضابچه تهران بازیش گل میکنه و دور درجا میزنه باتانک وهمه هم رزم ها بعد یک عملیات کلی میخندن وفرمانده اون تانک رو اسمش رو میزاره تانک حمیدرضا...
مدافع حرم امام حسین ع
شهید بی سر که بدنش سه روز در زیر آفتاب ماند...
و نیمی از بدنشون در کربلا دفن شد
فقط سرو دستش باز گشت.
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh