eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
349 دنبال‌کننده
27.3هزار عکس
9.8هزار ویدیو
136 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
دعای روحبخش يَا عَلِيُّ يَا عَظِيمُ يَا غَفُورُ يَا رَحِيمُ أَنْتَ الرَّبُّ الْعَظِيمُ‏ @zakhmiyan_eshgh
چهار سحـر مانـده ڪه از این رمضـان ڪم بشود روزےِ سـالِ منِ خستہ فراهـم بشـود بہ حسـابِ دلِ مشـتـاقُ پُـر از تـابُ تـبـم ۹۳سحـرمانـده محرم برسد... @zakhmiyan_eshgh
🥀 گوشه ای از خصوصیت اخلاقی شهید مدافع حرم 🌹 بابݣ اعتقاد داشت که لازم نیست کارهایش را به کسی نشان دهد و لازم نیست دیگران بدانند چه کاری انجام میدهد. اعتقاد و کارهای او برای و است نه دیگران.👌 ✨ . . او رضایت مردم را نمیخواست رضایت_خدا را میخواست بعضی کارهایی که انجام میداد بعد از شهادت همه متوجه شدن...😔 شاید این بتواند تلنگری باشه که جوانان را ازروی ظاهرشان قضاوت نکنیم و کارهایمان را با اخلاص و برای نزدیک شدن به خدا انجام دهیم نه توجه مردم.☝️ [ . . خدا مارا بنده های محبوبش قرار میدهد••♥️ 💔 🌹 @zakhmiyan_eshgh
چشم‌ هایت را به روی زمین ببند تا عازم آسمان شوی ... 🌷 @zakhmiyan_eshgh
محبوب من ! چشمهایت خورشیدی ست که در عصر آهن و آدم پیلهء عشق را در خود می پرورد ! برخیز ! بگذار یکبار دیگر پروانه نگاه هایت شوم ! ✍ محسن زیاد از شهادت حرف می زد. همیشه در جمع های خانوادگی یا در هیئت ها که حضور داشت می گفت دعا کنید من شهید بشوم ؛ یعنی شهادت آرزویش بود. همیشه دنبال مسیری بود که او را به شهادت نزدیک تر کند. حتی وقتی در سوریه بود بااینکه دوره ماموریتش تمام شده بود اما باز هم داوطلبانه مانده بود ، به همرزمانش هم گفته بود من با شهادت برمی گردم. ❤️ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
ها چند وقت از شهادت علی جان می گذشت ساعت ۱۰ شب یکدفعه امیرمحمد آمد گفت: بابا آمده بابا آمده... بابا آمده بیاید دنبالم همه با تعجب به امیر محمد نگاه می کردیم که رفتیم داخل اتاق خواب گفت ببین بابا اینجاست، پیراهن بابا را گرفت و با اشک و خنده بومی کرد. می گفت بوی بابا میده. بوی_بابا میده و آن شب پیراهن بابا را پوشید و بعد از مدتها با آرامش خوابید 😍 ❤️ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
بهار لابلای موهای " تو" خانه دارد و باران به یمن بودنت می بارد... نسترن ها از برق چشمان تو می رویند و آغوشت اردیبهشتی ترین بهار دنیاست... ❤️ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
. گر جان طلبی فدایِ جانت... ❤️ 🌹 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
وی لباس ارتش را مقدس می‌دانست و از اینکه می‌توانست در این لباس پر افتخار به میهنش خدمت کند به خود می‌بالید. شهید گرانقدر بسیار باتقوا و پرهیزگار بود و همواره یاد خدا را در دل داشت. وی فردی غیور و پایبند به ارزش‌های اسلامی بود و همین امر بود که باعث شد، در زمانی که تروریست‌های تکفیری به سوریه حمله کردند و قصد تعرض به حرم حضرت زینب(س) و مردم مسلمان سوریه را داشتند، با سبک‌بالی برای مبارزه با کفار اعلام آمادگی کرد و جهت انجام مأموریت به سوریه فرستاده شد. ایشان سرانجام در راه این هدف مقدس در تاریخ ۱۳۹۵/۰۲/۳۱ جان خویش را فدا کرد و به خیل شهدای اسلام پیوست. ❤️ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
گفتم: دلت میاد علی رو بذاری بری شهید شی؟!! گفت: "علی خودش بزرگ میشه منم کنارش هستم.. شهادتو بچسب" ❤️ @zakhmiyan_eshgh
بفرمائید ... سفره‌ی یکرنگی ست کنارِ ما که بنشینید همرنگ مان می‌شوید بسم الله ... نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
خوشا آنکس که در دنیا رفیقی با وفا دارد ... اردیبهشت ۱۳٦‌۵ ، جاده فکه در جریان مسابقه‌ دو رزمندگانِ تخریب لشکر۱۰ سیدالشهداء نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
در راهِ قرآن و میهن ، جان خود را می‌هیم آسان ... نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
۳۰ سال بعد ... اردیبهشت ۱۳۹۵ ، در کنار کرخه در جوار حرم حضرت دانیال نبی (ع) نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹یا اباعبدالله(ع) ديشَبــ را بہ خوابـــ ديدَمــ مـَن روزه هاے خود را، با بوسـہ اَز ضَريحَتـــ اِفـطار مینمـايَمــ ... مرا خیال تــــو بیخیال عالم ڪرد نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهیدان ... روزی‌خورِ سفره‌ٔ عشق‌اند تا ابد ای زندگان خاک ، مگوييد مُرده‌اند نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
دَم افطار روضه علی‌اکبر آدم را میکُشد...
😭😭😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[°• 😅•°] در منطقه جایی كه ما بودیم بچه ها اغلب برای خودشان چاله ای كنده بودند و در آن نماز شب می خواندند. گاهی پیش می آمد كسی اشتباها در محلی كه دیگری درست كرده بود نماز می خواند و صاحب اصلی قبر را سر گردان می كرد. یك شب این وضع برای خود من اتفاق افتاد. فردای آن روز كسی كه گویا من در جای او ایستاده بودم مرا دید و گفت:فلانی،دیشب خوب ما را گور به گور كردی! پرسیدم:منظورت چیه؟ گفت:هیچی می گویم یك خرده بیشتر حواست راجمع كن و ما را مثل كولیها خانه به دوش نكن.😂 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
دلم هوای تو کرده شه خراسانی .. چه می شود که بیایم حرم به مهمانی؟ دلم زکثرت زشتی بریده آقاجان... عنایتی که بیایم، تویی که درمانی نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📙 ✍خودم شماره ی کیان را می گیرم ،با دومین بوق جواب می دهد _سلام پناه +سلام خوبی ؟ _توپ ، چه خبرا +میگم که ، قرار بود امروز بری تئاتر ؟ _آره +خب ؟ _چیه ؟ پشیمون شدی ؟ +اوهوم _تو که گفتی آدم تو خونه ی حاج رضا حوصلش سر نمیره ، می خواستی تجدید خاطرات کنی ! +گفتم ،ولی خبری نیست _عجب +خب حالا ، یعنی قصد نداری دوباره دعوتم کنی ؟ _چرا که نه +زشت نیست ؟ _تئاتر ؟ +نخیر ... بی دعوت اومدن من _من همین حالا رسما دوباره دعوتت کردم دیگه ،ساعت 6 آماده باش +مچکرم ... آدرس ؟ _برات می فرستم ولی با آژانس بیا چون خودت گمش می کنی احتمالا +اوکی مرسی _فعلا +تا بعد خوشحالم که از تنهایی در می آیم.شروع می کنم به زیر و رو کردن لباس های توی کمد ، بیشترشان چروک شده پوفی می کشم و بالاخره از بینشان کت و سارافونی که جدیدتر خریده ام را انتخاب می کنم ، گل های ریزی که روی یقه و آستینش صف کشیده اند را خیلی دوست دارم . شال قرمزی که با زمینه ی رنگ کت همخوانی دارد را برمی دارم و از همین حالا لحظه شماری می کنم برای عصر دلم می خواهد مخصوصا به آذر نشان دهم که برعکس تصورش شبیه شهرستانی ها نیستم ! و البته بدم هم نمی آید که کمی به چشم پارسا بیایم چون انگار بدجور مرکز توجه آذر بود . ساعت 5 شده ، از فرشته شماره آژانس گرفته ام و زنگ زدم ، برای صدمین بار تیپم را چک می کنم و با بلند شدن صدای زنگ ، اسپری را تقریبا روی خودم خالی کرده و به سرعت می دوم بیرون ... توی راه پله با دیدن شهاب غافلگیر می شوم ، نمی دانم چرا اما قلبم بیشتر از همیشه می کوبد .شاید می ترسم که آمارم را بگیرد و از اینجا بیرونم کنند ، شاید هم من توی پاگردم و او چند پله با در خانه شان فاصله دارد بوی عطرم همه جا پیچیده، می ترسم نگاهم کند چون بیشتر از همیشه به خودم رسیده ام یاالله می گوید و از کنارم می گذرد . بدون هیچ حرف یا نگاهی ! ذوق می کنم ،شانه بالا می اندازم و زیرلب می گویم "خداروشکر بخیر گذشت فعلا!" 👈نویسنده:الهام تیموری نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼