شاید #شهـــــادت
آرزوی همه باشد
اما یقیناً
جز #مخلصین
کسی بدان نخواهد رسید . .
کاش بجای زبان با عملم،
طلب #شهادت می کردم
#الهی_رزقک_شهادت🌷
#سیدالاسراء_شهید_حسین_لشگری
#صبح_بخیر
🔰 تصویری از #سپهبد_حاجقاسم_سلیمانی در آرایشگاه با دستانی بانداژ شده؛
کرمان دهه ۸۰ پیرایشگاه جنب مسجدالرسول(ص) ،جایی که همه کرمانی ها آن را می شناسند.
میگفت آرایشگاهم کنار مسجدالرسول کرمان بود،خداروشکر سعادت داشتم آرایشگرحاج قاسم باشم.
موهای سردار جمع و جور و منظم بود.
به ظاهر زیبا و خوش تیپ بودنِ خیلی ساده، اهمیت می داد.
نشر معارف شهدا در ایتا
@zakhmiyan_eshgh
نفسم بند
ِتـو و درد
مرا میخواند
بعدِ تو
حسرتِ دنیا
به دلم می ماند...
#شهید_احمد_آستانی🌷
#سالروز_شهادت
@zakhmiyan_eshgh
پسـرها رفتند ...
و از آنها
فقط عکسی
در قاب چشمانِ
تمام مــادران مانده ...🌷
📎صبوری دل مادران شهدا صلوات
نشر معارف شهدا در ایتا
@zakhmiyan_eshgh
•••
بسیجی
خستگی را
خسته کرده...
+چجملهینابی..
#عاشقانبیدل
نشر معارف شهدا در ایتا
@zakhmiyan_eshgh
عشـق است ...
که در صحن شفاخانهات آقا
حتی به تمارض شده بیمار تو باشم
#صلیاللهعلیکیاعلیبنموسیالرضا
#من_مریضم_برسانید_مرا_تا_حرمش
@zakhmiyan_eshgh
✳ در گوشهای در میان خادمها ایستاد
🔻سردار شهید بیشتر اوقات پایین #ضریح_حضرت_رضا(ع) مینشست و از همان مکان عرض ادب و ارادت خود را نشان میداد🙏 زمانی هم که در کنار ضریح قرار میگرفت، بسیار #متواضعانه رفتار میکرد.
🔹یک بار در مراسم #خطبهخوانی در صحن انقلاب اسلامی حرم مطهر رضوی، سردار سلیمانی🌷 در حالی که لباس #خادمی به تن داشت، اصرار دیگران مبنی بر قرار گرفتن در جایگاه مسؤولان، مدیران و علما را در این مراسم نپذیرفت❌ و در گوشهای بین ۴۹ هزار خادمی که حضور یافته بودند، با #متانت تمام و آرام ایستاد.
✍راوی: مدیر امور خدمه آستان قدس رضوی
#شهید_قاسم_سلیمانی
#چهارشنبه_های_امام_رضایی♥️
@zakhmiyan_eshgh
.
تو سرزمینِ منی!
صورت و
دست هایت،
صدایت...
من آنجا متولد شدهام،
و همان جا می میرم...
#نزار_قبانی ✍
#شهید_عباس_دانشگر ❤️
#سالروز_شهادت 🌹
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
. تو سرزمینِ منی! صورت و دست هایت، صدایت... من آنجا متولد شدهام، و همان جا می میرم... #نزار_قبا
#خاطرات_شهید
یک ماه بعد از نامزدی اش آمد پیش من؛ گفت «میخواهم به سوریه بروم»، قبلا هم چند بار به من گفته بود، بهش گفتم عباس سوریه رفتن تو با منه، من نمیخوام جوانی پیش من باشه که جنگ و خون و آتش را ندیده باشه؛ مطمئن باش بالاخره تو را میفرستم؛ اما چرا آنقدر اصرار میکنی که الان بروی؟
عباس گفت «حاجی؛ من دارم زمینگیر میشم میترسم وابستگی من را زمینگیر کنه!». اصرار عباس آنقدر زیاد شد که گفتم عباس برو، وقتی گفتم برو، گل از گلش شکفت
چون تازه داماد بود رفقای عباس در سوریه همقسم شده بودند که از او مراقبت کنند و او را سالم به ایران برگردانند. بعد از شهادتش، من به بچهها گفتم: زهی خیال باطل...!!! خداوند برای او نقشه کشیده بود؛ عباس درس عاشقی را چشیده بود و باید میرفت.
پ ن : شهیدی که مانند مادرش زهرا بین در و دیــوار
سوخت و پرڪشیـد .
#شهید_عباس_دانشگر ❤️
#سالروز_شهادت
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
تو را
ڪنار عطر چای بهارنارنج و
دیوان حافظ ؛
میان خندههای بلند و
اخم های ڪوتاهت
جا ڪَذاشتم ..!!
#ليلا_مقربی✍
#شهید_حیدر_جلیلوند ❤️
#سالروز_شهادت 🌹
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh