eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
351 دنبال‌کننده
29.2هزار عکس
11.5هزار ویدیو
143 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
💢پیاده‌روی #اربعین سال ۹۳ #شهید_محمدرضا_الوانی #شهید_سجاد_طاهرنیا نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🍁مهدی به‌ همراه تعدادی از دوستانش به‌ دیدن آیت‌الله #حق‌شناس رفته‌ بودند که آیت‌الله از بین دوستانش، فقط به‌ مهدی یک #دستمال داده و گفته‌ بود اشک‌هایی😭 که برای امام‌ حسین ‌(ع) می‌ریزی را با این دستمال پاک‌ کن و آن‌ را نگه‌دار تا در کفنت بگذارند. 🌾به دوستانش نیز گفته‌ بود #احترام این آقا را خیلی داشته‌ باشید👌 بار دیگر هم که‌ به‌ دیدن ایشان رفته‌ بودند، آیت‌الله به محض‌ اینکه‌ #مهدی را می‌بیند گریه‌ می‌کند😭 🍁مهدی همیشه به‌ جز روزهای‌ عید لباس‌ مشکی⚫️ به ‌تن‌ داشت و معتقد بود که بعد از مصیبت #حضرت‌_زینب (‌س) باید همیشه‌ عزادار بود، در آخر نیز به‌ توصیه خودش تربت #کربلا و دستمال‌ اشکش را در کفنش گذاشتند. راوی:مادر شهید #شهید_مهدی_عزیزی🌷 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺خاطره‌ای تکان‌دهنده از نذر عجیب یک عراقی برای زائران #موکب_مجازی #الحسین_یجمعنا #من_رسانه_حسینم نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
به خاطر بسپاریم: جاده‌ای که به می رسد، از سنگرهای می گذرد.. و قدم بعدی، است إن‌شاءالله.. که امام روح‌ ‌الله (ره) فرمودند بهر قدس از کربلا باید گذشت.. نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
4_6044108124753756489.mp3
12.59M
🎶 بشنوید هم زائرای ارباب هم جا مونده ها 😔 #نوای_اربعین #فارسی_عربی نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
فِڪرڪُن‌اِمامِ‌زَمان‌داره‌بایہ‌لیست‌ تواین‌راه‌واین‌مَسیرمیڪَرده!...
#روایت_عِـشق همـسر شـ‌هید: نه تنها خودش رعایت میکرد، به محمدمهدی هم اینگونه یاد داده بود..به هر کجا که میخواستند وارد شوند، اول باید ریحانه وارد میشد...خودش می ایستاد، دست محمد مهدی را هم میگرفت و میگفت: " اول مامان!! گاهی محمد مهدی اعتراض میکرد و مسلم اینگونه جواب می داد: " مامان چادر به سر داره و چادر یادگار حضرت زهرا(س) است و ما باید به احترام حضرت زهرا(س) بایستیم تا اول مامان داخل بشه... #شـ‌هید_مـسلم_خیزاب🌷 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
#روایت_عِـشق همـسر شـ‌هید: نه تنها خودش رعایت میکرد، به محمدمهدی هم اینگونه یاد داده بود..به هر کج
سر قبر که رفتیم دقایقی با شهید آهسته درد و دل کرد بعد گفت: آمین بگو من هم دستم را روی قبر شهید تورجی ‌زاده گذاشتم و گفتم هر چه گفته را جدی نگیرید... اما دوباره تاکید کرد تو که می‌دانی من چه می‌خواهم پس دعا کن تا به خواسته‌ام برسم... شهادتش را از شهید تورجی زاده خواست... 🌷🌷 راوی : همسر شهید  نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری 📹 راننده تریلر مشهدی که رئیس‌ پلیس هلندی را اربعینی کرد! #حب_الحسین_یجمعنا #کانال_زخمیان_عشق نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
#رمان #قبله_ی_من_ دو چشم تو مناجات است و بغض من اذان صبح و باران محبت را درون چشم تو دیدم #یاس_خادم_الشهدا_رمضانی_ نشر معارف شهدا در ایتا #کانال_زخمیان_عشق @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
#رمان #قبله_ی_من_ دو چشم تو مناجات است و بغض من اذان صبح و باران محبت را درون چشم تو دیدم #ی
باسر دوانگشتش ریشش را میخاراند برام خیلی عجیبه از چی میترسید؟! تقریبا یک ماهه. دیگه حرفی نمی زنید... یکم نگران شدم که نکنه اون رشته محبتـی که از اهل بیت و حقیقت به دلتون بسته شده بود، خدایـی نکرده شل شده باشه. حلال کنیداز چهل دقیقه پیش اینجا منتظر موندم تا بیایید و یه سوال بپرسم...که جوابش رو دیدم! لبه ی روسری ام را صاف می کنم و با من و من جواب میدهم -نمی دونم؛ نمی دونم از کی خجالت میکشم. یااز چی میترسم! فقط از خدا بترسید. الانم که دارید دلشو بدست میارید! پس قوی پیش برید. باچادر به خونه برگردید. به ساعت صفحه گرد بزرگش نگاهی میندازد و ادامه میدهد: من برم، حقیقتا خیلی خوشحال شدم! پیراهن زرشکی زیر کت مشکی اش چشم را دنبالش میکشد. ریشش را کوتاه کرده و کفش های مجلسی واکس خورده اش ادم را قلقلک میدهد تا فوضولی کند! اما چیزی نمیپرسم. همانطور که رو به من دارد چندقدم عقب می رود و میگوید: نترسید. خدا تو دلای شکسته جا داره. دل شمام قبل این تصمیم حتما شکسته! خدانگهدار.. پشتش رامی کند و سوار پرشیای ترو تمیزش میشود. همیشه جایی که نبایدباشد سرمیرسد. نمیفهمم چرا هربار باچندجمله ارامم می کند و میرود. انگار برای همین خلق شده! که ارامش من باشد... سرم را تکان میدهم و محکم به پیشانی ام میزنم... زیرلب زمزمه می کنم: چرت نگو بابا! و به دور شدنش چشم میدوزم یلدا لیوان چای به دست بادهانی نیمه باز به سرتاپایم نگاه می کند. لبخند کجی می زنم و دررا پشت سرم می بندم. آهسته سلام می کنم و یک گوشه می ایستم. یعنی چقدر فضایـی شده ام؟! اذر ازاتاقشان بیرون می اید و درحالیکه کلاه رنگ راروی سرش محکم می کند، بادیدنم از حرکت می ایستد. از ته مانده ی رنگ شرابـی روی موهایش میشود فهمید که دلش هوای هجده سالگی کرده. یکدفعه زیر لب بسم الله میگوید. بی اراده میخندم و سالم می کنم. چندقدم به سمتم می اید و می پرسد: خوبـی عزیزم؟! مد جدیده؟! سعی می کنم ناراحتی ام را بروز ندهم -نه! مدنیست. تصمیم جدیده! میخوام مث قبلا چادر بپوشم! یلدا میگوید: جدی؟ چقدر خوب! کی به این نتیجه رسیدی؟ یحیی دراستانه دراتاقش ظاهرمیشود. اینجا چه می کند؟ الان باید سرکار باشد. لبخند می زند و جواب یلدا را میدهد: یه مدته به این نتیجه رسیدن! مطالعه داشتن. اذر پوزخند می زند و لبش را کج و کوله می کند اا؟ نکنه مشاوره هم داشتن؟! طعنه زدنش تمامی ندارد!. یحیـی بااحترام جواب میدهد: یه سری سوال داشتن من جواب دادم. پس پسرم خیلی کمکت کرده! این را درحالی میگوید که با چشمهای ریز کرده اش به صورتم زل زده! خودم راجمع و حور می کنم و جواب میدهم: بله؛ خیلی کمک کردن.. دستشون درد نکنه یحیی- اینجا باید قدردان اول خدا و اقا حسین ع باشیم و بعد از قلم رفیق جدید دخترعمو تشکر کنیم. یلدا- کدوم رفیق؟ یحیی- آ*و*ی*ن*ی جان! یلدا- اخی عزیزم! میگم سایه ش سنگین شدو همش کلش تو کتاب بودا. نگو خانوم پله هارو یکی یکی داشت بالا میرفت! هرچقدر از اذر بدم می اید، یلدا رادوست دارم!. اذر زن خوبی است اما امان از زبانش! ریز میخندم و می گویم: مرسی یلدا... بالا چیه. تازه شاید به زور به شماها برسم.. یحیـی باصدایـی ارام طوری که فقط من بشنوم میپراند: رسیدید. خیلی وقته رسیدید... ↩️ ... :مهیاسادات_هاشمی بدون ذکر و نام نویسنده پیگرد الهی دارد. نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh