سلام علیکم و رحمه الله
صبح قشنگتون بخیر
تقویم نجومی اسلامی
تقدیم به شما خوبان
✴️ یڪشنبه
👈 17 فروردین 1399
👈 11 شعبان 1441
👈5 آوریل 2020
🏛 مناسبت هاے اسلامے و دینی.
🎊میلاد شبیه رسول خدا صلے الله علیه و اله حضرت علے اڪبر علیه السلام (33هجری)(روز جوان)🎊
🌙🌟 احڪام اسلامے و دینی.
❇️روز تولد حضرت اسماعیل است و برای:
✅شروع به ڪسب و ڪار.
✅تجارت و داد و ستد.
✅و امور ڪشاورزے ڪاشتن و بذر افشانے خوب است.
👼مناسب زایمان است و نوزاد روزے دار و عمرش طولانے خواهد بود ان شاءالله.
✈️ مسافرت خیلے خوب است.
🔭احڪام نجوم.
امروز براے امور زیر خوب است.
✳️خرےد باغ و زمین.
✳️خرےد خانه.
✳️و قولنامه نوشتن نیک است.
💑مباشرت و مجامعت.
امشب (شب دوشنبه) مباشرت خوب و فرزند حاصل از ان به قسمت و روزے خود راضے خواهد بود.
⚫️ طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری،خوب نیست باعث غم و اندوه است.
💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن
#خون_دادن یا #حجامت#فصد#زالو انداختن در این روز، از ماه قمرے خوب نیست سبب اختلال در مغز است.
😴😴تعبےر خواب
خوابے ڪه شب دوشنبه دیده شود طبق ایه 12 سوره مبارڪه یوسف علیه السلام است.
ارسله معنا یرتع و یلعب و انا له لحافظون...
و چنین استفاده مے شود ڪه عزیزے از خواب بیننده دور افتد ولے عاقبتش بخیر باشد .ان شاءالله. و به این صورت مطلب خود رو قیاس ڪنید......
تقوےم همسران صفحه 116
💅 ناخن گرفتن
یڪشنبه براے #گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبے نیست و طبق روایات ممڪن است موجب بے برڪتے در زندگے گردد.
👕👚 دوخت و دوز
یڪشنبه براے بریدن و دوختن #لباس_نو روز مناسبے نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و براے شخص، مبارک نخواهد بود.
✴️️ وقت #استخاره در روز یڪشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
❇️️ ذڪر روز یڪشنبه : یا ذالجلال والاڪرام ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذڪر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه #یافتاح ڪه موجب فتح و نصرت یافتن میگردد .
💠 ️روز یڪشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_علی_علیه_السلام و #فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه ڪنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸 زندگیتون مهدوے 🌸
🌼🕊🌼🕊🌹🕊🌼🕊🌼
سلام امام زمانم ✋🌸
هر دم که زنم دم
ز تو دردم به سرآید
دردم همه دردم
رود و خنده درآید
پس دم به دم و
در همه دم ازتو زنم دم
تا آن دم آخر
که دم از سینه برآید
🌻اللهم عجل لولیک الفرج🌻
صبحتون مهدوی
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
مژده ای دل که مسیحا پسری آمده است
بهر ارباب، چه قرص قَمری آمده است
ان یَکادست به لبهای ملائک، به فَلک
العجب، ماه تر از مَه، بشری آمده است
🎉ولادٺ حضرٺ علےاڪبر علیه السلام مبارک🎉
·نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
من؛
دلم تنگ شماست ..
شمایی که
از هر آشنایی برایم آشناترید ...
🔹علی اکبرهای امام خمینی(ره)
روز جوان بر شما مبارک
که رفتید تا بقیه جوانی کنند...🌷
📎سلام ، صبـحتون شهـدایـی🌺
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
✍ اسم گردانش یا زهرا ( سلام الله علیها ) بود ، ارادت زیادی هم به حضرت زهرا داشت
بعد از شهادتش توی خواب ازش پرسیده بودند : کجایی ؟
هیچ نگفته بود ...!
فقط دستش رو گذاشته بود روی نام حضرت زهرا ( سلام الله علیها ) که روی پیشونی بندش بود
✨ #شهید_محمود_اسدی_پور 🌷
✨ #یٰازَهـْــــرا
✨ نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ضلعِ پایین پایِ شش گوشہ
ولی اثبات کرد...
زیر پای یک "پدر"
هم می شود باشد بهشت
✨ #حضرت_علے_اکبر
✨ #روز_جوان
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
یار وفادار حاج قاسم
مخزن اسرار لشکر ۴۱ ثارالله
#شهید_حسین_پورجعفری
#دفاع_مقدس
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
یار وفادار حاج قاسم ...
رزمنده و جانباز دفاع مقدس
مسئول دبیرخانه محرمانه لشکر۴۱ثارالله
محرم ترین فرد به سردار سلیمانی
نمونه ی کامل یک سـرباز ولایت ؛
و ۴۰سال وفادار به فرمانده خویش بود
و حاج قاسم را تا لحظهی شهادت
و حتی خاکسپاری رها نکرد ...
#رزمنده_دیروز_مدافع_امروز
#شهید_سرتیپ_حسین_پورجعفری
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
خدا شاهد است
و تنـها او میداند
ڪه جوانی شـان را
وقفِ نجابت کشورشان کردند
#علی_اڪبرهای_خمینی
#روز_جوان_برشما_مبارک
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
حاج احمد متوسلیان به دو نفر لقب ماست فروش داده و میگفت:
" اینها عناصر عملیاتی نیستند و فقط بلدند در ستاد بنشینند و دستور بدهند...."
·نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
📎 کلام شهید
همه حركتهاى ما بر مبناى عقيده و ايمان است، مىبينيم كه امام حسين(ع) در جنگ عقيدتى خويش شكست نخورد و اكنون راه حسين(ع) زنده است و امام حسين(ع) توانست براى هميشه عقيده خويش را زنده نگه دارد و گسترش دهد.
اى خدا! تو میدانى كه من براى هيچ چيز، جز عشق تو به جبهه نيامدهام،
اى خدا! من شرمنده از خون شهدا هستم كه تا كنون زنده ماندهام.
اى خدا! ياريم كن كه رهرو خون شهيدان باشم....
#شهید_علیاصغر_منفرد
ولادت: ۱۳۴۱ مشهد
شهادت: ۱۳۶۳/۱۲/۲۴ عملیات بدر
·نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
🩸روایت خبرنگاری که هدیه #سردار_قاسم_سلیمانی را پس داد
فاطمه بویرده، خبرنگار العالم روایت دیدار خود با سردار شهید سلیمانی را اینگونه توصیف کرده است: چند روز قبلتر از این در ایام عید نوروز، روزها و شبهای خیس و غرق شده در سیل را در خوزستان سپری می کردیم. خبری از عید نبود. شهر پیراهن ژنده گلآلود بر تن کرده بود؛ نمیدانستم حواسم به خوزستان همیشه سرافراز باشد، که اکنون سیل بیرحمانه به جنگ نخلهای سوخته در جنگ اش آمده بود یا حواسم به ارتباط های زندهای باشد که دقیقه به دقیقه با شبکه داشتیم.
در همین حال و هوا باخبر شدیم سردار سلیمانی به منطقه آمده است؛ من باید با سردار سرافراز اسلام، مردی که نامش دشمن را به لرزه در می آورد مصاحبه می کردم.
شبها و روزها گذشت، کار آسانی نبود، ولی اصرار داشتم که مصاحبه انجام شود.
از صبح سر آفیش حاضر می شدم و برای مصاحبه با سردار سلیمانی تلاش می کردم اما متاسفانه موفق نمی شدم؛ نا امید شدم ازبس تلفن زدم و پیگیری کردم. برای سردار هرجا میرفتیم، سردار آنجا را ترک کرده بود.
مهمان یکی از مردم شریف شادگان به نام حاج عوفی شدیم، حاج عوفی در خانه اش را در این روزهای بحرانی برای همه باز کرده بود؛ «موکب امام حسن عسکری سپیدان» آنجا به مدت ده روز مستقر شده بود و به مردم سیل زده شادگان و خوزستان کمک رسانی میکردند، ۵ ساعت کنارشان بودیم، مردمی که خودشان را خادم الحسین معرفی کردند به من گفتند ما از سردار دعوت کردیم و سردار به نوکرای حسین نه نمیگوید همینجا منتظرشان بمانید.
غروب شد؛ دلهره داشتم، سرانجام خبر رسید سردار به موکب می آید؛ راه افتادیم، من از بس که به بنبست خورده بودم، گریه کردم.
وسط جاده بودیم که تماس گرفتند و گفتند: سردار به موکب رسیده است.
با سرعت خودمان را به موکب رساندیم لحظه ورودم، سردار را که دیدم با روی باز از گروه ما استقبال کرد، از او درخواست مصاحبه کردم، عذرخواهی کرد و به من گفت «دلخور نشو دخترم و رفت»
با ابومهدی المهندس از مجاهدین برجسته عراقی مصاحبه گرفتم، اما از شدت گریه حالم بد شد راه افتادم سمت ماشین و از آنها فاصله گرفتم که یکی از خادمان موکب به من گفت: «گریه نکن سردار انگشترش را به تو هدیه داده است».
از خوشحالی سر از پا نمی شناختم ولی من طمع به مصاحبه دوخته بودم، گفتم نمی خواهم، با اخلاقی که از سردار انتظار داشتم به هدف می رسیدم، هدیه را رد کردم و گفتم من قول دادم به شبکه مصاحبه بگیرم.
این را گفتم و به راه خودم ادامه دادم، که خودرو سردار توقف کرد و سردار سلیمانی با لحنی پدرانه گفت «دخترم میشود گریه نکنی، حالا بگو چه بگویم» و من گفتم هرچی درحق این مردم باید گفته شود.
جمعه 30 فروردين 1398
·نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
همیشه نمازهای شبش را با گریه میخواند، در مأموریت و پادگان هم که مسئول شب بود نماز شبش را میخواند، هیچ موقع ندیدم نماز شبش ترک شود، همیشه با وضو بود، به من هم میگفت داری دستت را میشوری وضو بگیر و همیشه با وضو باش، آب وضویش را خشک نمیکرد، در کمک کردن به دیگران هم نمونه بود، حتی اگر دستش خیلی خالی بود و به او رو میزدند نه نمیگفت.
گاهی اوقات نمیگذاشت من متوجه کمکهایش شوم ولی به فکر همه بود، احترام زیادی به خانواده و پدر و مادرش میگذاشت، پدر و مادر خودش با پدر و مادر من از لحاظ احترام گذاشتن برایش یکی بودند، شدت احترام گذاشتن به من و دخترمان به حدی بود که در جمعهای خانوادگی میگفتند مسلم خیلی به زن و بچهاش میرسد، اگر مبینا گریه میکرد تا نیمه شب بغلش میکرد و راه میرفت تا خوابش ببرد، هیچ موقع نمیگفت من خسته هستم، خیلی صبور بود.
🌷شهید مسلم نصر🌷
راوی: همسر شهید
🌸برایم پدری کردی!
جواد، خُلق کریمی داشت، هر جا که منکری را از کسی می دید، به نصیحت طرف، اقدام، و نسبت به رعایت حقوق همسایه ها بسیار سفارش میکرد، با دوستان، رئوف و مهربان، و در مقابل دشمنان، شیری قوی پنجه بود، هر کس که با امام طرف بود، با جواد طرف بود، و در این مسأله ملاحظه هیچ مقامی را نمی کرد، به حلال و حرام بسیار اهمیت می داد، نماز و روزه اش هرگز ترک نشد، مگر در جبهه که پنج سال نتوانست روزه بگیرد و وصیّت کرد و برایش گرفتیم، با مهدیه تهران، و دعاهای کمیل و ندبه اش بسیار مأنوس بود، عفّت نفس عجیبی داشت، گاه که قول و فعل ناخوشایندی از ما می دید، با کمال متانت و احترام، به نصیحت می ایستاد و هرگز داد و هوار نمی کرد.
هنگامی که به شهادت رسید، در برابر پیکر مطهّرش شکسته ایستادم و چنین با او درد دل کردم: بابا! درست است که من پدرت بودم، ولی حقیقتاً تو برایم پدری کردی! تو به ما عزّت دادی، ما باید افتخار کنیم به تو، ما پنجاه، شصت سال مسجد رفتیم، نماز خواندیم، به خیالمان که کاری کرده ایم، اما وقتی شماها آمدید، دیدیم ما هیچ نیستیم، هیچ.
🌷شهید محمدجواد دل آذر🌷
راوی: پدر شهید
پیداست
از آن بالا هم
هوایمان را دارید ...
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#دفاع_مقدس
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
آنچنان فاصله ها بسته راه نفسم
تو بیا زود بیا ثانیه ی هم دیر است
شاعر
#یاس خادم الشهدا رمضانی
#رمان
#عقیق
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
آنچنان فاصله ها بسته راه نفسم تو بیا زود بیا ثانیه ی هم دیر است شاعر #یاس خادم الشهدا رمضانی #رمان
💠بِسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ💠
💟 #عقیق_91
با کمی تعلل و تردید نزدیک ماشین شدم بسماللهی گفتم و بعد درصندلی عقب جای گرفتم. دروغ نگویم خیلی نگران حرف و حدیث های پشت سرم بودم! وقتی سوار شدم دیدم با تعجب سرش را به سمتم برگردانده... من هم متعجب میپرسم: چیزی شده؟
خیره ام می ماند و چیزی نمیگوید...
دوباره میپرسم: اتفاقی افتاده؟
به خنده می افتد...
گیج نگاهش میکنم که میگوید:من واقعا شبیه راننده آژانس یا تاکسی هستم؟
_من همچین چیزی گفتم؟
اشاره به مکان نشستنم کرد و گفت: پس معنی کاری که کردید چیه؟
تازه متوجه منظورش میشوم.
اه چقدر از این گفتگوی کلیشه ای بدم می آید... آدم خوب است خوش فهم باشد.
جدی میگویم: من اصولا زمانی که با پدر و برادرم جایی میرم و یا زمانی که سوار تاکسی میشم جلو میشینم! فیالحال نه شما برادر منید نه راننده تاکسی!
سری تکان میدهد و با همان لبخند اعصاب خورد کنش ماشین را روشن میکند.
نگاهی به ساعتم می اندازم. ما ساعت 9 دعوت بودیم! خوب فهمیده بودم که باید عذر بخواهم از زهرا چون مطمئنا به میهمانی نمیرسم.
نفس عمیقی میکشم و کمی چشمهایم را روی هم میگذارم.... از وقتی که سوار ماشین شدم یک
عطر خاصی بینی ام را نوازش میداد. یک عطر عجیب. غریب در عین حال قریب!
بیشتر بو کشیدم... دوست داشتنی هم بود. مغزم درگیر بود. مدام از خودم میپرسیدم این عطر را
کجا استنشاق کردم؟
دکتر آیین ضبط را روشن میکند و موسیقی بی کلامی پخش میشود. از آیینه نگاهم میکند و میگوید:
با صداش که مشکلی ندارید؟
مشکل که داشتم...از خستگی سرم درد میکرد و واقعا اعصاب سر و صداها را نداشتم. اما به احترام صاحب ماشین گفتم: نه مشکلی نیست!
جای ابوذر خالی بگوید: تعارف دروغه خواهری!دنده را عوض میکند و میگوید: اهل موسیقی هستید؟
دکتر آیین کاش حرف نزنی بگذاری در سکوت کمی استراحت کنم! ناچار میگویم: نه خیلی...
_چرا؟
_تمرکزمو بهم میزنه... اعصابمو ضعیف میکنه یه جورایی خیلی بی اعصاب میشم وقتی خیلی
موسیقی گوش میدم. شما که خودتون تخصص مغز و اعصاب دارید بهتر میدونید تاثیراتشو
لبهایش کج میشود و میگوید: اگه همه ی ما به دانسته هامون عمل میکردیم دنیا گلستون میشد.
خب این خوب بود که بالآخره من یک کلام حرف حساب از این مرد شنیدم.
_بله همینطوره که میفرمایید.
دوباره سکوتی بینمان برقرار میشود و من حواسم میرود پی این عطر پیچیده در این فضا. خیلی آشناست و خیلی دور.
خدایا خدایا خدایا کجا!؟ این عطر برای کجاست؟
صدایش را میشنوم که میگوید: رسیدیم خانم کم حرف.
سر بلند میکنم و محوطه فرودگاه امام(ره) را میبینم.
_خیلی ممنونم آقای دکتر.
پیاده میشوم و در همان حین تماس دریافتی از ابوذر را پاسخ میدهم:
_سلام داداش
_سلام ...کجایی تو؟
شرمنده لب میگزم و میگویم: تو رو خدا شرمنده داداشی برام یه کاری پیش اومده نمیتونم بیام.
صدای عصبی اش را میشنوم: آیه باز تو جای اینو اون شیفت وایسادی؟
_نه شیفت نیستم راستش به یکی یه قولی دادم فکر کنم تا حدود ساعت نه و نیم بتونم برسم خونه.
_از دست تو آیه...
#نویسنده_نیل2(کوثر_امیدی)
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh