eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
350 دنبال‌کننده
27.3هزار عکس
9.8هزار ویدیو
136 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
یه تیتری خوندم درباره شهید محمدی نوشته بود ۷ جوان شرور با ضرب و شتم و حمله با چاقو به پهلوی محمد محمدی، او را به شهادت رساندند! خیلی دلم رفت پیش فاطمیه... ـ بریز آب روان اسما.. ـ مادرم تو هستی سایه رو سرم تو هستی.. ـ یارالی ننه یارالی ننه! پ‌ن: | به رنگ مردانگی ‌‌ شهید محمد محمدی، شهید احیای واجب فراموش شده نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
تا منقلب نشدی وارد حرم نشو.....👆👇 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
‍ ✅ داستان کوتاه ✒️ روزی از روزهای خدا، با سردار شهید رحمت الله اوهانی عازم مشهد مقدس شده بودیم، زمان جنگ هر زمانی عازم مشهد می‌شدیم در حسینیه ها و مساجد می‌ماندیم از هتل و چند ستاره خبری نبود... وقتی رسیدیم مشهد، رفتیم پایگاه مقاومتی که مستقر در مسجدی بود، سید نامی منتظر رحمت بود... خیلی اصرار کرد که بریم خونه، ولی رحمت قبول نکرد. خلاصه وسایل رو گذاشتیم پایگاه و راهی حرم شدیم.... پیاده که می‌رفتیم سمت حرم، رحمت تا حرم این ذکر شریف «یا كاشِفَ الْكَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَیْنِ اِكْشِفْ كَرْبى بِحَقِ اَخْیكَ الْحُسَیْنِ» را زمزمه می‌کرد و هیچ سخن نمی‌گفت.... 🌹 وقتی رسیدیم حرم، ایستادیم و اذن دخول رو خوندیم، اذن دخول تمام شد، ولی رحمت باز ایستاده بودند، سه مرتبه اذن دخول رو خواندند... بعد برگشت برام فرمود: بر می‌گردیم پایگاه .... تعجب کردم، عرض کردم داداش نمیریم حرم؟ فرمودند نه ... هیچ نپرسیدم، راهی پایگاه شدیم و رسیدیم پایگاه، مشغول نماز مستحبی شدند و کمی قرآن و یه زیارت امین الله هم خواندند . سپس کمی استراحت کردند، دوباره فرمودند حاضر شو بریم حرم .... ✒️ باز راهی حرم شدیم، باز تو راه همان ذکر رو زمزمه می‌کردند، رسیدیم ورودی حرم و باز اذن دخول ..... اما رحمت چون ابر بهاران می‌گریست و قطرات اشک از گونه هاش سرازیر بود ... بعد از اذن دخول، با خوشحالی فرمودند: بریم زیارت آقا ... خلاصه رفتیم داخل حرم و مشغول زیارت و نماز زیارت، چند نماز دو رکعتی هم خواندند و برگشتیم پایگاه ... عرض کردم: داداش! دفعه ی اول چرا نرفتیم برای زیارت و برگشتیم ؟ فرمودند: اجازه ندادند .... عرض کردم:متوجه نشدم! فرمود: اسماعیل جان! هر موقع اومدی حرم و اذن دخول رو خوندی و منقلب شدی و اشک هات سرازیر شد، یعنی قبولت کردن تا منقلب نشدی و .... وارد حرم نشو .... السلام علیک یا علی بن موسی الرضا علیه آلاف تحیة و الثناء ✍بازمانده ۳۱عاشورا نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
زخم و خون آرزوی ماست بگو با صهیون زخم ارثیه زهراست بگو با صهیون نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🔰بار آخر که می خواست بره عراق اومد خونمون که از ما خداحافظی کنه تو پارکینگ خونمون حدود دو ساعت باهم قدم زدیم و حرف زدیم که بتونم راضیش کنم نره عراق... 🔰هرچی استدلال آوردم و زور زدم نشد جوابام رو با آیه های قران میداد تا جایی که دیگه بهش گفتم باشه من تسلیمم... 🔰اومدم بالا قبل این که خودش بیاد به مادرش گفتم من نتونستم قانعش کنم که نره خودش هم اومد بالا که با مادرش هم خدافظی کنه که مادرش هم شروع کرد به گریه کردن که نرو… 🔰بعد بعنوان آخرین تیر ترکش بهش گفته بود تو بچه داری پدری اگه بلایی سرت بیاد تکلیف بچه ات چیه ؟که وحید برمی گرده می گه شما هستین شما نباشین همسایه ها هستن اینجا تبریزه شیعه هستن مردم مشکلی پیش نمیاد. 🔰تازه اگر هیچ کدوم شما نباشین خدای شما هست ولی اونجا تو عراق ما با بچه هایی طرف هستیم که تکفیری ها همه اعضای خانوادشون رو جلو چشمشون سلاخی کردن و به خاک و خون کشیدن، پس تکلیف اونا چی می شه؟ 🔰اونا کسایی هستن که بچه دوساله رو با سرنیزه زدن به دیوار اگه ما نریم با اونا بجنگیم میان سمت مرزای خودمون و این اتفاقات برا خودمون می افته اینا رو گفت و مادرش رو هم قانع کرد... ✍به روایت پدربزرگوارشهید 🌷 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🔹وحید مدتی در عراق بود از دنیا و متعلقاتش چشم می پوشد. حتی روزی که پدرش او را در جریان مراسم عقد خواهرش  قرار می دهد و از او می خواهد در مراسم عقد خواهرش شرکت داشته باشد، وحید راهی ایران می شود، ولی در مرز مهران دوستانش او را در جریان عملیاتی قرار می دهند، وحید جهاد را به حضورش در مراسم ازدواج خواهرش ترجیح می دهد و از مرز، باز هم راهی منطقه برای مبارزه با تکفیری ها می شود. 🔸در مدت کمی هم که در عراق بود بر حسب نبوغ نظامی و رشادتی که از ویژگی های منحصر رزمندگان ایرانی است، خیلی زود بین رزمندگان عراقی شناخته شده می شود. در آنجا هم نمی‌توانست بیکار بنشیند، رزمندگان عراقی به گونه ای بودند که منتظر می شدند که داعش حمله کند سپس آنها دفاع نمایند که وحید همیشه نسبت به این مسئله منتقد بود. 🔹تا این که فرمانده‌شان به او گفته بود: «اگر بیست مرد جنگی مثل شما داشتم، مطمئن باشید که منتظر حمله ی داعش نمی ماندم.» بسیار اتفاق می افتد بسته های امدادی آمریکایی ها که برای داعش از بالگرد هایشان می انداختند به دست نیروهای جبهه مقاومت می رسید، آنها بسته ها را به وحید می دادند که نحوه کاربرد ابزارها را برای‌شان ترجمه کند. 🔸بسیاری از فرماندهان عراقی که همگی دوره های عالی نظامی را گذرانده اند از وحید درس می گرفتند. می دانست که چطور از یک سلاح می شود بهره بهتر برد. چگونه می شود یک سلاح را ترمیم و بازسازی کرد. 🔹وحید را کسی در تبریز نمی شناسد! او در عراق به واسطه اقدامات و ابتکاراتش خیلی شناخته شده است. چندین مورد هم هوش و ذکاوت وحید باعث شده بود که نیروهای نفوذی داعش در بین رزمندگان شناسایی و دستگیر شوند. دو روز مانده تا عاشورا سال ۹۴ همرزمانش به وحید می گویند: «بیایید تا شروع عملیات به زیارت امام حسین (ع) برویم و برگردیم.» وحید قبول نمی کند و می گوید: «امروز کربلا همین جاست و من جای دیگری نمی روم.» وحید تک تیر انداز بود، صبح روز عاشورا مسئولیت حراست از یک معبر را بر عهده داشته. 🔸او در بالای یک پشت بام مستقر می شود و از گروه ۲۰ نفری داعش که از آن نقطه قصد نفوذ داشتند، ۱۲ نفر را به درک واصل می کند. کم کم داعشی ها خودشان را به وحید می‌رسانند و با پرتاب نارنجک در مرحله ی اول او را از ناحیه دست زخمی می کنند. سپس وقتی وحید می خواسته جایش را عوض کند تیربار را می بنندد و او را به شهادت می رسانند. 🔹بعد از شهادت وحید داعشی ها شدت حملات را بیشتر کردند، چون می خواستند به پیکر وحید دست یابند و تبلیغات رسانه ای انجام دهند. همرزمانش که متوجه این مسئله می شوند، تلاش می کنند که پیکر به دست داعشی ها نیفتند که در این درگیری منطقه وسیعی از بیجی را از دست داعشی ها پاکسازی می کنند. شهادت وحید عمل به زیارت عاشورا بود، وحید با شهادت خود اعتقادش به زیارت عاشورایی را که مدام آن را می خواند، عملا نشان داد... 🌷 ولادت : ۱۳۶۱/۵/۵ تبریز شهادت : ۱۳۹۴/۸/۲ بیجی ،عراق نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
فراموش نکنیم که ابن ملجم یکی از ارزشی‌ترین و مذهبی‌ترین نیروهای زمان خود بود که برای ثواب بالاتر شب قدر ماه رمضان را برای کشتن حضرت علی انتخاب کرده بود
روز آدینه دلم خوش به همین تک بیت است: رفته سردار نفس تازه کند برگردد چون ظهور گل نرگس به خدا نزدیک است... ✍شاعر اسماعیل علیخانی نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
1_301285501.mp3
9.53M
نماهنگ حاج قاسم: حاج قاسم! علم رو بردار..... نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
چھ قشنـگ‌ٺـࢪ از ツ ﴿صَݪـوآت‌ْ﴾براۍ‌سلـامٺۍ‌و ظہـور‌موݪامـون‌فࢪسٺـا‌دۍ؟(:
💚 دسٺـے ڪہ بہ ڪاغذ رود و "عـشـق" نویسد؛ اخٺیـارش بـہ ڪف عقـل نباشد من هم بـ قلم دسٺ زنـم دل مینویسد؛ جمعـه هم رفٺ چرا "مهــد؎" نیامـد؟💔🌱
🔰حاج قاسم در وصف شهید مهدی کازرونی می گفت: 🔹هر جا کار قفل می‌شد ،کازرونی کلید دست ما بود. او کلید لشکر بود، در جبهه همه کاری می کرد، رانندگی، کارهای اطلاعاتی .. 🔹دو قلوهای شهيد حاج مهدی كه به دنيا آمدند، برای نامگذاری شان هر كسی اسمی پيشنهاد می داد، اما حاج مهدی گفت: هر چی قرآن بگه. قرآن را كه باز كرد، آيه «بشيراً و نذيراً» آمد ،اسم پسرهايش را گذاشت بشير و نذير. از شهید کازرونی سه فرزند پسر به یادگار مانده است: آقابشیر، آقانذیر و آقاظهیر. 🌷شهید مهدی کازرونی ،۲۳ ساله معاون طرح و عملیات لشکر ۴۱ ثارالله شهادت: ۱۳۶۲/۷/۳۰ ،عملیات والفجر ۴ ،منطقه مریوان
زمانی که به زیارت کربلا و مکه رفتیم، خواستم لباس آخرت (کفن) بگیرم، او گفت: من نیازی ندارم؛ شما اگر می‌خواهید برای خودتان تهیه کنید، او به شهادت خود یقین داشت، بارها می گفت: حالا فرصت جهاد پیش آماده است چرا از آن استفاده نکنیم، اگر در این مسیر به درجه شهادت برسیم چه بهتر ولی حتی اگر به درجه جانبازی هم نایل شویم باز هم در این فرصت جهادی که خدا به ما داده است پیروزیم و با رفتن خود به عنوان مدافع حرم حداقل توانسته ایم تکلیف خود را در این مسیر درست انجام دهیم. نصف شبی همراه با حسینعلی گلزار شهدای رشت و بالای سر قبر شهید سید مسافر رفتیم، حسین از این شهید که همرزمش بود خیلی تعریف کرد و برگشت به من وصیت کرد: وقتی شهید شدم من را در همین جایی که ایستاده‌ام دفن کنید، اینجا جای من است، مطمئن باشید کنار شهید مسافر جای من است و خالی می‌ماند. 🍁شهید حسینعلی پورابراهیمی🍁 راوی: همسر شهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گذشتہ جمعہ ولے یار ما نیامده است امید امّت مـرحـومہ ها نیـامده است بہ نُـدبہ ها نظـرے از خـدا مگـر بشـود وَگرنہ صحبت هر جمعہ ها .. نیامدهِ است ! نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از وسط میدان مین رد شد و رفت لب رودخانه وضو گرفت تا نماز ظهر عاشورا را بخواند. نمازش را که بست ،ترس بچه ها ریخت و صف نماز جماعت پشت سرش تشکیل شد. نماز جماعت که تمام شد، همه ی بچه ها از صف جماعت بلند شدند. محمود برگشت به طرفشان و گفت: کجا برادرا ؟ بشینید. هر روز چه کار می کردید؟ : هر روز تعقیبات و دعای فتح مکه و تسبیحات حضرت زهرا می خوندیم. ولی امروز، زیر این آتش شدید؟؟؟… گفت :  امروز هم بخونید، مگر امروز چه فرقی کرده؟ امروز عاشوراست. باید کار رو یک سره کنیم. 🌷 ولادت : ۱۳۴۰/۸/۲ کرمان شهادت : ۱۳۵۹/۸/۲۸ سومار نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
ای صبا ، سوختگان بر سر ره منتظرند .. گر از آن یار سفر کرده پیامی داری! اللهم عجل لولیک الفرج واجعلنا من انصاره و اعوانه نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
آه از این فاصله ها فاصله ها می دانند دلتنگ و تو باران من اینجا چه کنم شاعر یاس خادم الشهدا رمضانی نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
. . حرفایی که زینب زد باورش برام سخت بود حالا فهمیدم این حس دو طرفست دروغ چرا خیلی خوش حال شدم وقتی زینب گفت علی بخاطر کارش میترسه بیاد جلو کلی ذوق کردم که این حس دو طرفست سعی کردم به روی خودم نیارم ولی نشد و این دور از چشم زینب نموند خیلی زود متوجه شد منم جوابم مثبته 😅😅 قبل این که زینب بامن حرف بزنه با حسین صحبت کرده انگار 🙁 تقریبا همه در جریان قرار گرفتن جز خودمون😄 نیازی به فکرکردن راجبعش ندارم من علی رو با همه سختیاش قبول دارم باهمه دلواپسی هاش انقدر خوبی داره که بشه سختیاشو ندید از طرفی من این عشق پاک رو به تنهای انتخاب نکردم خواست خدا بوده یادمه تو نجف که بودیم از حضرت علی خواستم کسی رو قسمتم کنه که عاشق شما باشه عاشق اهل بیت باشه دلی رو به دلم نزدیک کنه که صلاحمه ازشون خواستم و مهر علی افتاد به دلم☺️حالا هم که فهمیدم این حس دو طرفست مطمعن شدم . الان میتونم درک کنم چرا میگن همه چیز رو بسپارید بخداا تا به بهترین شکل رقم بخوره نیازی به حرف زدن نبود زینب بانگاه تاته دلمو خوند گفت علی که از ماموریت بیاد به طور رسمی میایم خواستگاری منم هی خجالت میکشیدم😂الکی مثلا😁☺️😅😅 چند روز از حرفای زینب میگذره و از علی همچنان خبری نیست دیشب که باازینب صحبت میکردم خیلی نگران بود این نگرانی به منم منتقل شده داشتم زیارت عاشورا میخوندم مامان صدام کرد . . . مامان_حلما مادر کجای حلما_جونم مامان تو اتاقم مامان_داشتم باخانوم موسوی حرف میزدم گفت علی صبحه زود اومده حلما_عههه 🙄🙄 خب خداروشکر چشمشون روشن مامان_اره خداروشکر امشب قراره بریم دیدنش حلما_😕😕مگه از کجااومدن برین دیدنش😐 مامان_تو این چند روزیی که ازش خبری نبوده و دیر کرده بیمارستان بوده خبر نداده که مثلا اینا نگران نشن😔 بنده خدا خانوم موسوی تو این دو هفته صدبار مردو زنده شد حلما_ای وای😱پس اینجوری شده دیرکرده چیشده که بیمارستان بوده مامان_نمیدونم والا کجا درگیربودن دستش تیر خورده حلما_وای😢😢 خدا رحم کرده . . . ادامه دارد... 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 نویسنده: معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🍃ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ 💚اَللّهُمَّ‌عَجِّل‌لِوَلیِّکَ‌الفَرَج💚 ❤پویش چله قرائت نادعلی و دعای هفتم صحیفه سجادیه 🌾🍃 شنبه ( ۱۳۹۹/۰۸/۰۳) 🌟نمازگزاری ک براستی نماز میخواند،هیچگاه دروغ نمیگوید؛دزدی نمیکند؛دشنام نمیدهد؛ خودبین و گردنکش نیست؛ بدنبال هرزگی نمیرود و با بدان همنشین نمیشود. [الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍو‌عَجّل‌فَرَجَهم] ‌ التماس دعای فرج🌱 التماس‌دعاۍشهادت🌱 ⏬قابل جستجو⏬
سَلامٌ عَلى قَلبِ زَينَبَ الصَّبور
{بسم الله الرحمن الرحیم...