eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
349 دنبال‌کننده
27.4هزار عکس
9.9هزار ویدیو
137 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
ما توی بین الطلوعین ظهوریم! در بین الطلوعین شاید خیلی‌ها خوابشون ببره. اما فضل الله المجاهدین علی القاعدین. "فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ عَلَى الْقَاعِدِينَ أَجْرًا عَظِيمًا" ﻭ ﺟﻬﺎﺩﻛﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺧﺎﻧﻪ ﻧﺸﻴﻨﺎﻥِ [ﺑﻲﻋُﺬﺭ] ﺑﻪ ﭘﺎﺩﺍﺷﻲ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﺮﺗﺮﻱ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ. سوره‌نساء_آیه۵۵ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
لبنانی‌‌باشی‌وپولدارباشی😍 ‌وعشق‌وحالورهامیکنی؟😎 احمداین‌کاروکرد...😳 اینم‌یه‌تیکه‌از‌وصیتش:👇 🌈دنیاراهمه‌میتوانندتصاحب‌ کنندولی‌آخرت‌رافقط‌بااعمال🌺 نیک‌میتوان‌تصاحب‌کرد.🌱 🌪میگویندکه‌من‌این‌مسیر جهادراطی‌کردم‌که‌خیلی💥 💐هافکرمیکنندسخت‌است ولی‌اگرازدیدخدایی‌بودن🎨 به‌آن‌بنگری‌جزآسانی‌ در‌آن‌نمیبینی...❤️
• خدایا! مرابخاطرِگناهانی‌که درطول‌روز باهزاران‌قدرت‌ِعقل توجیهشان‌می‌کنم ببخـش.. 💔🌱` شهیدچمران
«هذا یَومُ الجُمعه و هُوَ يَومُکَ المُتَوَقَّعُ فيهِ ظهورک» امروز روز جمعه، روز توست! و روزی‌ست که در آن؛ ظهور تو انتظار می‌رود... زیارت امام‌زمان(عج) در روزجمعه🌱‌•
[ آیا‌ ڪسۍنشستھ است پشتِ ابر؟ ‏ڪھ نِے مۍزند ‏یا سھ‌تار؛ ‏نِمےدانمــ! ‏آوازۍ، اما یڪ آواز؛ ‏از گوشھ‌ے آسمان جمعھ مۍریزد...‌‌ღ :) ‌‌🌱• ...‌‌♡
ای خوشا سر به سر زلف تو دلبند شدن... ♥️ 🇮🇷 شهادت: بیست و چهارم مرداد ۹۶ر سراوان، درگیری با قاچاقچیان مواد نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
پشتم از هجر تو شد گوژتر از قامت دال... ♥️ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این بویِ ‏ زلف کیست ‏ که جان ‏ می‌دهد به من؟ 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸 الهی فَحَقِّقْ فيكَ اَمَلى‏، وَ اخْتِمْ بِالْخَيْرِ عَمَلى‏ ‎اى خدا! به آرزوى من جامه عمل پوشان و پایان کارم را به خیر گردان . 🔹اولین آرزویی که با خواندن این فراز به ذهنتان آمد، چه بود؟! . . خدایا آرزوی بزرگی است اما کَرَمِ تو از آن بزرگتر ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید باران پاییزی در مزار شهید حاج قاسم سلیمانی نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
محبوب من! اما زنده ماندن بی شما دشوار است... 🌱 🍂
تصاویر امروز مرزبانی در آذربایجان غربی 😔 💔 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
شهادت ۳ نفر از پرسنل پلیس در شمال غرب کشور عناصر مسلح ضد انقلاب در حوزه گروهان مرزی "تکور" در استان آذربایجان غربی ظهر امروز با تعدادی از عوامل مرزبانی به صورت مسلحانه درگیر شدند که با حضور عوامل کمکی به منطقه و با رشادت نیروهای جان بر کف مرزبانی ضمن دفع حمله تروریستها از نفوذ آنان به خاک مقدس کشور جمهوری اسلامی جلوگیری به عمل آمد. در این درگیری سه نفر از نیروهای مرزبانی به نامهای استوار دوم "مسلم جهان‌آرا"، استوار دوم "مالک طاهر" و سرباز وظیفه "کامران کرامت" به درجه رفیع شهادت نائل و دو نفر مجروح شدند. با توجه به تبادل آتش پرحجم نیروهای خودی شواهد حاکی از وارد شدن تلفات سنگین و مهلکی به عناصر مسلح ضد انقلاب است. نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
بیعانه ی هزار غلام است خنده ات... ♥️ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🦋🌈🍄☔️ 🌈🦋 🍄 ☔️ 🌟مژده🌟 🦋 🌈 عاشقانه ای شور انگیز را بخوانید. 💖 🦋 باقلم شیوای بانو فاطمی🍄🌈 🦋⚡️ رمانی متفاوت با آنچه که تا به حال خوانده اید.❣ روایتی عاشقانه❣مذهبی ، از دختری بد حجاب که بعد از شناخت دلبسته استاد راهش می شود.🌟 💖عشقی پاک که شاید او را از فرش به عرش برساند.🍄🌈 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 ☀️هوالحبیب 🌈 🦋 🍄 📝نویسنده: ☔️ 🖇 نگرانی به جانم افتاده بود .فکر و خیال کیان و سفر پرخطرش لحظه ای از ذهنم خارج نمیشد . با صدای راننده که صدایم میزد به خودم آمدم: _خانم ......خانم کرایه اتون _بله؟؟ صدای روهام را کنار گوشم شنیدم که به راننده گفت: _بفرمایید _این زیاده اقا _ایرادی نداره .ممنونم ماشین که از مقابل دیدگانم محو شد .به روهام نگاه کردم .نمیدانم در چشمانم چه دید که با نگرانی گفت: _خوبی عزیزم؟ _هاااا _روژان جان تصادف کردی؟ماشینت کو؟ _ماشینم؟ _اره.مگه با ماشینت نرفتی بیرون ؟ تازه به یاد آوردم که ماشینم را جلوی درب دانشگاه پارک کرده بودم . انقدر در فکرکیان بودم که به یاد نداشتم ماشینی هست. حتی باورم نمیشد با تاکسی به خانه آمده ام . ذهنم خالی بود از هر اتفاقی . به روهام گفتم: _داداشی ماشینم رو جلو در دانشگاه جا گذاشتم میشه بری واسم بیاری؟؟ _ماشینت سالمه و تو با تاکسی اومدی؟ _فکرم مشغول بود .میشه بری بیاری؟لطفا؟ _میرم ولی به شرط اینکه برگشتم بگی چی فکرتو اونقدر مشغول کرده که ماشینتو یادت رفته _چشم.بفرما اینم سوییچ! روهام خداحافظی کرد و رفت. وارد خانه شدم. حوصله هیچ کس و هیچ چیز را نداشتم فقط از خدا میخواستم کسی داخل خانه نباشد تا من بتوانم مدتی را در اتاقم فقط فکر کنم ولی دعایم مستجاب نشد . هنوز اولین قدم به سمت اتاقم را برنداشته بودم که با صدای مادرم به عقب برگشتم: _سلامت رو خوردی عزیزم _سلام مامان _روژان بیا بشین میخوام باهات حرف بزنم _مامان جان میشه بزارید واسه یه وقت دیگه .الان حالم خوب نیست. _نه نمیشه ,باید الان حرف بزنیم با ناراحتی به سمت مبل رفتم و روبه روی مادرم نشستم و بی حوصله گفتم: _بفرمایید من سرو پا گوشم _امشب مهمونی خونه هیلدا دعوتیم . _خب به سلامتی بهتون خوش بگذره تا ایستادم به سمت اتاقم بروم مادرم با عصبانیت گفت: _من اجازه دادم به اتاقت بری؟!!بشین حرفم هنوز تموم نشده! _جانم مامان.بفرمایید؟ _میری اتاقت و آماده میشی .نبینم مثل دفعه پیش لباس بپوشی _مامان جان من نمیام _من نمیام نداریم روژان خانم.میری یه دست لباس شیک انتخاب میکنی .آرایش میکنی و موهاتو به بهترین شکلی که میتونی درست میکنی .نبینم مثل دفعه قبل آماده بشی.وگرنه من می دونم و تو! _قبلا هم گفتم من حجاب رو انتخاب کردم و حاضر نیستم بگذارمش کنار _با من لج نکن روژان .تو امشب میای و اونقدر خانومانه رفتارمیکنی که فرزاد یک دل نه صد دل عاشقت بشه. _ماماااان .مگه من چقدر سن دارم که گیر دادید حتما باید بافرزاد ازدواج کنم ؟من خودم ملعبه دست شما و دیگران نمیکنم .من برای پسری که با هزار نفر در ارتباط بوده خودم رو کوچیک نمیکنم!!! _منم نگفتم خودتو کوچیک کن .من میگم یکم به خودت برس یکم باهاش بگو و بخند بزار ببینه هرجا بگرده بهتر از تو پیدا نمیکنه .همونطور که فکر نمیکنم بهتر از فرزاد واسه تو پیدا بشه. _من به اون مهمونی نمیام .من برای اون دلبری نمیکنم .دست از سر من بردار مامان . _من مادرتم و تا وقتی تو این خونه زندگی میکنی باید هرچی میگم قبول کنی! من خیر و صلاحت رو میخوام چرا نمیفهمی؟ در حالی که عصبانی شده بودم و گریه میکردم گفتم: _بس کن مامان . من از این خونه میرم.چرا نمیزاری به درد خودم بمیرم !!! کیفم را برداشتم گریان از خانه خارج شدم و بی هدف شروع به قدم زدن کردم. &ادامه دارد... 🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 ☀️هوالحبیب 🌈 🦋 🍄 📝نویسنده: ☔️ 🖇 ساعت ها در خیابان قدم زدم .با شنیدن صدای اذان به خودم آمدم . دلم هوای خانم جون را کرده بود فقط آغوش او می توانست مرا از این همه سردرگمی و درد نجات دهد. دستم را برای اولین تاکسی دراز کردم و به سمت خانه ی کودکی هایم به راه افتادم. خانه ی خانم جون در یکی از محله های باصفای قدیمی شهر است.محله ای که هنوز برج های سر به فلک به آن راه پیدا نکرده بود. خانه های ویلایی پر از دار و درختی که نبض زندگی در آن میزند. تا دستم را روی زنگ گذاشتم در باز شد و خانم جون باهمان چهره مهربانش روبه رویم ایستاد . لبخندی زدم و گفتم : _سلام خانجونم _سلام به روی ماهت دخترم _خان جون مهمون ناخونده نمیخوای؟ _قدمت رو چشمم عزیزم .الهی دورت بگردم چقدر ماه شدی با این حجاب دخترجانم _کاش بقیه هم مثل شما فکر میکردند؟یه قطره اشک بر روی گونه ام جاری شد .عزیز با گوشه روسری سفیدش اشکم را پاک کرد و گفت: _چی شده عزیزم؟ _درمونده و حیرونم خانجون _بیا بریم داخل ببینم چی شده عزیزکم _شما جایی میرفتید؟ _میخواستم برم سرکوچه شیر بخرم _شما بفرمایید داخل من میخرم و میام خدمتتون _برو عزیزم زود بیا به سمت سوپری سرکوچه رفتم و بعد از گرفتن یک پاکت شیر برگشتم. وارد حیاط شدم. روی تخت چوبی گوشه حیاط نشستم و به آسمان شب زل زدم . با یادآوری کیان و نگاه اخرش دوباره1 اشکهایم جاری شد . خانجون با سینی چای کنارم نشست وگفت: _دخترکم این مرواریدا واسه چی میریزه؟ _خانجون خیلی دلم گرفته.خانجون دلم میخواد مثل بچگیام سرمو بزارم رو پاتون . _بیا عزیزم سرتو بزار گلکم سرم را روی پای خانم جون گذاشتم.درحالی که اشک میریختم گفتم: _خان جونم میشه دیگه نرم خونه _تو تا ابد میتونی اینجا بمونی گلکم _خانجون بده که من تغییر کردم؟ _نه فدات شم خیلی هم خوبه,مثل ماه شدی دخترکم _پس چرا مامان انقدر اذیت میکنه؟ _بابا مامانت دعوات شده _خانجون مامان میخواد که من خودم حقیر و ذلیل پسر مردم کنم.دلش میخواد برم واسه یه پسرطنازی کنم.خانجون من نمیتونم؟چرا درکم نمیکنند؟چرا تا حالا که با یک پوشش باز میگشتم واسشون مهم نبود ولی حالا که ارزش خودم رو میدونم باعث آبروریزی خانواده هستم.خانجون خسته ام .دلم گرفته _تو قویتر از این حرفا بودی که بخاطر خواسته اونا اینطور اشک بریزی.اونی که تو دلته و غمش از چشمات میریزه چیه؟ _چیز خاصی نیست _چیز خاصی نیست و تو دلت انقدر پره؟ _اوهوم _به من نمیگی چیشد که این همه تغییر کردی؟ با هیجان نشستم و گفتم : _میدونی خانجون تازه فهمیدم امام زمان عج واقعا وجود داره .تازه فهمیدم اونایی که خیلی ارزشمند هستن زیبایی هاشون رو به نمایش نمیگذارند.میدونی خانجون! تازه فهمیدم یک زن چقدر ارزشمنده . _خیلی عالیه که باورات انقدر تغییر کرده .کی باعث شده که این باورها تغییر کنه؟ با یادآوری کیان ,اشکهایم جاری شد .نگاهم را از چشمان خانم جون گرفتم و به گلهای شمعدانی اطراف حوضه آب انداختم و گفتم: _یه آدم خیلی خوب .کسی که مستقیم نگات نمیکنه.کسی که بخاطر پوشش بدت سرزنشت نمیکنه .کسی که میگه پوشش ولنگارت بخاطر ذات بدت نیست _پس عاشق شدی!!!! احساس کردم خون زیر گونه هایم دوید و از خجالت سرخ شدم.با شرم و حیایی دخترانه به خانم جون گفتم: _اِ خانجون.این چه حرفیه؟ _یعنی میخوای انکار کنی؟ _خانجونم از کجای حرفم اینو برداشت کردید که من عاشق کیان شدم _پس اسمش آقا کیانِ .خدا واسه خانواده اش حفظش کنه. با شنیدن این حرف چشمانم لبالب از اشک شد .دست های خانم جون را گرفتم و با عجز گفتم: _خانجون ,واسش دعا کن .دعاکن خدا حفظش کنه _روژان جان چرا بیقرار شدی گلکم _خانجون داره میره سوریه.آرزوش شهادته . _پس خیلی مردِ و با غیرته.ان شاءالله خدا به دل نگرون و عاشق تو نگاه کنه و برات حفظش کنه _دعا... با صدای موبایلم ادامه حرفم را نزدم و به گوشی ام نگاه انداختم .اسم پدرم روی گوشی خودنمایی میکرد.تماس را وصل کردم &ادامه دارد... 🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ . • ° 🌙🌿 . • ° ~ بسم‌اللـہ‌الرحمـن‌الرحیــم ~ " إِلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِيبا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ يَا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ " هر‌شب‌بہ‌نیابٺ‌ازیڪ‌شـ‌هیدعزیـز '🌱 • . •
🍃ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ 💚اَللّهُمَّ‌عَجِّل‌لِوَلیِّکَ‌الفَرَج💚 ❤پویش چله قرائت نادعلے و دعاے هفتم صحیفه سجادیه 🌾🍃 شنبه (۱۳۹۹/۰۸/۲۴) ... 🍃امام كاظم(ع) : خوب است که بچه در ایام کودکی‌اش بازیگوش باشد ، تا در بزرگسالی بردبار گردد... ‌‌ 📚أصول الكافی [الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍو‌عَجّل‌فَرَجَهم] ‌ التماس دعاے فرج🌱 التماس‌دعاۍشهادت🌱 ⏬قابل جستجو⏬