فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای گل شوخ که در شیشه گلابت کردند
هیچ یادت ز اسیران قفس می آید؟!
#شهیدابومهدیالمهندس💔°.
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
تو بِه زِ مَن سرِ کویَت هِزارها داری
وَلی بِدان کِه گِدایَت فَقط تورا دارَد(:
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
#صبحم_بنام_شما
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
علیرغم همه توطئهها، بشار اسد با کسب ۹۵ درصد آرا مردمی، رئیس جمهور کشور سوریه باقی ماند.
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩 ای عزیز اولیاء
یابن العسکری بیا!
#نوای_انتظار
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🍃🇮🇷🍃
🔴 فقط به عشق حضرت آقا همه میآییم
❣حضرت #امام_خامنه_ای:
✅✅ بنده جداً امیدوارم که با همّت ملت ایران این انتخابات بر خلاف خواستهی دشمن مایه آبروی ملت ایران بشود
💯💯حالا نوبت همت ماست
❣حضرت امام خامنه ای:
✅✅ بنده امیدوارم مردم همت کنند و خدای متعال لطف کند و این انتخابات مایه سربلندی و عزت کشور شود
#لبیک
#انتخابات
#مشارکت_حداکثری
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
شهید مهدی باڪرۍ:
″رأی ندادن″ خودش رأی است؛
رأی بہ اینکه دیگران بهجای من انتخاب ڪنند!
رأی بہ استمرار وضع موجود!
رأی بہ حاکمیت اقلیت!
پیام اصلے رأۍ ندادن این است ڪہ:
«لطفاً سرنوشت مرا شما تعیین ڪنید»
#انتخابات
#من_رای_میدهم✌😉
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
دعوت_شهدا از #مردم_ايران برای حضور پُر شور در #انتخابات
۱⃣ #شهید_آیتالله_مساح_بوانی: با حفظ شور و شوق انقلابی و حضور در صحنه انتخابات مشت محکم بر دهان ایادی استکبار بزنید.
۲⃣ #شهید_علی_طباطبایی: ای مردم در صحنه باشید و افرادی را انتخاب کنید که ثمره خون شهیدان را پایمال نکنند که در این صورت شما مسئول خواهید بود.
۳⃣ #شهید_محمدعلی_قیصری: در انتخابات شرکت کنید که تکلیف الهی است. رأی شما دفاع از اسلام و قرآن است و مواظب باشید به کسانی که برای شهرت و قدرت خود را مطرح ساختهاند رأی ندهید.
۴⃣ #شهید_قدمعلی_عابدینی: همیشه در صحنه باشید و پا به پای مردم صحنهها را پر نگه دارید و در انتخابات فعالانه شرکت کنید و مواظب دشمنان داخلی و خارجی باشید.
۵⃣ #شهید_علی_گودرزی: مواظب ضربه منافقین باشید. اینها در نهادها، انتخابات در اجتماعات نفوذ میکنند و ضربه میزنند. امام عزیزمان فرمود خطر منافقین از کفار بدتر است....
#انتخابات
#رزمایش_سایبری_انتخابات_1400
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
حسین میگفت: در مدت ۱۸ سال اسارت، گاهی هفتهها و ماهها در حسرت یک لیوان آب سرد یا یک حمام یا یک دقیقه استفاده از نور آفتاب بودم.
راوی: همسر اولین اسیر جنگ تحمیلی خلبان #شهید_حسین_لشکری
#رای_میدهیم
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
اولین تسبیح از تربت شهید
حضرت زهرا (س) هر هفته دو تا سه بار به زیارت قبر مطهر حضرت حمزه عموی پیامبر(ص) میرفتند و به زیارت ایشان مداومت داشتند و تا زمان رحلت این شیوه را ترک نکردند. حتی تعمیر و اصلاح قبر حمزه را نیز انجام دادند.
مطابق برخی از منابع علمای شیعه، حضرت زهرا (س) از خاک مدفن آن حضرت تسبیح درست کرده بودند و بعد هر نماز با آن ذکر میگفتند.
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
#روایت_عشق^'💜'
کنارش ایستاده بودم
شنیدم کہ مےگفت :
•صلےاللّٰہ علیک یآ صاحبالزمان•♥️
بهش گفتم:
چرا الان به امامزمان سلام دادی ؟!
گفت: شاید این وزشِ باد و نسیم
سلام منو به امامزمانم برساند☁️🍃
#شهیدابومھدیالمھـندس'🌸
🦋🌈🍄☔️
🌈🦋
🍄
☔️
🦋🌈عاشقانه ای شور انگیز را بخوانید #رمان_روژان 🦋
باقلم شیوای بانو فاطمی🍄🌈
🦋⚡️ رمانی متفاوت با آنچه که تا به حال خوانده اید.❣
روایتی عاشقانه❣مذهبی ، از دختری بد حجاب که بعد از شناخت #امام_زمانش دلبسته استاد راهش می شود.🌟
💖عشقی پاک که او را از فرش به عرش برساند.🍄🌈
🌟💕بعد از ازدواج عاشقانه ی #روژان و کیان ادامه ماجرای زیبا و خواندنی را به زودی در #فصل_دوم دنبال میکنیم😍💕
😍 #فصل_دوم رمان زیبای
#روژان را در کانال زیبای
زخمیان عشق دنبال کنید
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️
☔️🍄🌈🦋☔️
🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝به قلم #زهرا_فاطمی☔️
📂 #فصل_دوم
🖇 #قسمت_صد_نود_دوم
کیان به سمت نجلا رفت و او را به آغوش کشید
_چطوری دخمل بابا،میبینی مامانی چقدر خوش خنده است .من که میمیرم برای خنده هاش!
با لبخند به سمتش رفتم.
_موافقی یک عکس سه نفره باهم بگیریم؟
_معلومه که دلم میخواد.آخه کدوم دیوونه ای بدش میاد از اینکه با دوتا خانم خوشگل و ناز عکس بگیره؟
_خودشیرین کی بودی عشقم؟
هردو خندیدیم و چند عکس باهم گرفتیم.
کیان با رفتارهایش مرا از فکر فائزه و اتفاق فردا دور کرد.
برای اولین بار شب را پیش ما ماند تا فردا همراه من، به پیشواز فائزه خانم برویم.کیان پیشم ماند تا شب با فکرهای عجیب و غریب خودم را آزار ندهم!
چقدر خوب بود که کنارم بود.
فائزه با کیان احوالپرسی کرد و سپس با تعجب به نجلاء چشم دوخت
_چقدر نازه،بچه کیه؟
_دختر من و آقامون
زهرا خندید
_جدی پرسیدما
دست تپل نجلاء را بوسیدم
_پدر و مادرش شهیدشدند.قراره ما به فرزندخوندگی بگیریمشون.
فائزه احساساتی من،چشمانش پراز اشک شد
_عزیزم ،چقدر سخته که تو این سن یتیم شده
کم مانده بود من هم بزنم زیر گریه و بگویم که کودک چهل روزه تو هم یتیم شده.
بغضی که به گلویم چنگ زده بود را کنار زدم.
_ماشین منتظرمونه تا بریم حرم بفرمایید.
من و کیان سوار ماشین یکی از دوستان کیان شدیم .فائزه و پدر و مادرش هم سوار ماشین دیگری شدند و همگی به سمت حرم به راه افتادیم.
&ادامه دارد...
☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️
☔️🍄🌈🦋☔️
🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝به قلم #زهرا_فاطمی☔️
📂 #فصل_دوم
🖇 #قسمت_صد_نود_یکم
روز بعد کیان روهام و زهرا را راهی ایران کرد.
چندباری اصرارکرد بخاطر ناامنی عراق با آنها به ایران برگردم ولی زیر بار نرفتم من باید با او به ایران بر میگشتم
همان روز حمید آقا و صابر هم پیدایشان شد.خداروشکر حمیدآقا حالش خوب بود فقط دستش تیر خورده بود که چیز مهمی نبود، دکتر زخمش را بخیه زده بود.
من دو روز با کیان و دوستانش در همان خانه ماندم روز سوم کیان در هتلی نزدیک حرم برای من و نجلاء اتاق گرفت.خودش نمیتوانست زیاد به ما سر بزند ،شبها یک ساعتی می آمد باهم شام میخوردیم و او می رفت.
یک هفته به همین منوال گذشت.
یک شب با حالی آشفته آمد.
در را که به رویش باز کردم، با دیدن حال و روزش ،ترسیدم
_چی شده ؟
_علیک سلام عزیزم
_ببخشید سلام،خوبی کیانم؟
دستش را دور کمرم گره کرد
_حالا که تو کنارمی خوبم.
_بیا بشین ببینم.
کیان روی مبل نشست ،با عجله از یخچال آبمیوه را برداشتم .
لیوان را به سمتش گرفتم
_بخور یکم حالت سرجاش بیاد.
لیوان را گرفت و سرکشید
_ممنونم عزیزدلم
_نوش جان بگو چیشده؟مردم از نگرانی!
لبخندی به رویم زد
_نگران نباش عزیزم.راستش فائزه خانم داره میاد کربلا!
با تعجب گفتم :
_فائزه اون که ماهه آخر بارداری...
تازه به یادم آمد که وقتی کیان در ماموریت بود ،فرزندش به دنیا آمده بود و من حالم مساعد نبود تا به دیدنش بروم.
_الان یادم اومد بچه اشون یک ماهی میشه به دنیا اومده .حالا چرا میخواد تو این اوضاع بیاد کربلا.چطوری علی آقا قبول کرده ؟
کیان برخواست و به سمت پنجره رفت.پرده را کنار زد و به حرم چشم دوخت.
_حاج علی دوهفته پیش رفته بود سوریه،فردا قراره....
شانه هایش که لرزید با ترس به سمتش رفتم.
_چرا گریه میکنی؟اتفاقی افتاده؟
با بغض گفت:
_فردا جنازه اش رو میارن کربلا،وصیت کرده همسرش خبر شهادتش رو تو کربلا بشنوه!
_ای وا....ی
روی زمین نشستم و گریه کردم.
بیچاره فائزه،چقدر برای آینده کودکش کنار علی آرزوها داشت.
کیان کنارم نشست و دستم را گرفت.
_میخوام که تو بیای و به استقبال فائزه خانم بریم.تو کنارش باش و آرومش کن .البته مادر فائزه خانم که همراهش میاد خبر داره ولی خب تو باشی خیلی بهتره!
با گریه نالیدم.
_چطوری بگم مردی که عاشقش شدی پرکشیده،چطوری بگم کیان؟چطوری بگم بجه تازه به دنیا اومدت بعد یک ماه یتیم شده.چی بگم که داغ دلش کم بشه؟
سر روی شانه کیان گذاشتم و زار زدم.کیان سرم را نوازش کرد.
_همه ما آدم ها رسالتی داریم که باید به انتها برسونیم .شاید وظیفه امثال ما اینه که از بندگان خدا محافظت کنیم و جونمون رو فدای حفظ دین اسلام و تشیع کنیم.واسه اونایی که عاشق اهل بیت هستند مردن دردناکه ،جسممون تبدیل به مرداربشه دردناکه! ما آرزو داریم مثل اربابمون جونمون رو فدای دین کنیم و به شهادت برسیم.برای هدف مقدس کشته شدن کجا و مردار بودن کجا! امثال علی برای مردار بودن حیف بودند، چه خوب که پایان ماموریتشون به شهادت ختم شد.روژان من هم از اون روزی که تبدیل به یک مردار بشم میترسم.اگر قرار فردا بمیرم، ترجیحم اینه همین امشب شهادت نصیبم بشه.
با گریه گفتم:
_رسالت تو چیه کیان؟تنها گذاشتن من!
بوسه ای روی سرم گذاشت.
_به وقتش میفهمی رسالت من چی بوده !میخوای بدونی رسالت تو چیه؟
با چشمانی بارانی نگاهش کردم،اشک هایم را پاک کرد و روی چشمانم مهر زد.
_رسالت تو اینه که امثال نجلا رو به سمت مذهبی شیعه ،به سمت امام زمان عج دعوت کنی.یادت که نرفته قراربود به جای من سه شنبه های مهدوی رو برگزار کنی و به شبهات دانشجوها جواب بدی.رسالت آدمها مشخصه فقط باید دنبالش بگردند.
با یادآوری کلاس های مهدویت لبخندی زدم.
_هیچ کس نمیتونه جای استاد خوش تیپ و خوشگل و خوش خنده دانشگاه رو بگیره.استاد بره دخترا برای کی خودشون رو بکشند؟
خندید
_فعلا که من برای یکی از اون دخترا جونمم میدم .یه دختر تخس و شیطون که سعی داشت منو زمین بزنه ولی به خواست خدا خودش به زمین خورد و بعد از ضربه مغزی عاشق استادش شد.در ضمن میخوام بهت نشون بدم خوش خنده کیه خانم خانما!
به سمتم حمله کرد و آنقدر قلقلکم داد که از خنده دلدرد گرفته بودم.
_نکن کیان الان خودمو خیس میکنم.وا..ی خدا.
با خنده گفت:
_پاشوبی جنبه جان، نی نی کوچولو سرویس بهداشتی اون طرفه.
با خنده از زیر دستش فرار کردم.
دختر شیرینکم هم با خنده های ما میخندید و برای اینکه کیان بغلش کند دست و پا میزد.
&ادامه دارد...
☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
دعـای هفتمـ صحیفـهـ سجادیهـ
به توصیهـ #رهبر عزیزمون،جهت رفع بیماری #کرونا ... ان شالله🍃
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
در قیامت قیمتیتر چیست ، غیر از یاحسین
قیمت یک یاحسین آنجا قیامت میکند ..
#شبجمعهسهوایتنکنممیمیرم
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
#صبحم_بنام_شما
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
استقامت کنید
راه خدا امیدبخش است
اما هموار نیست
در این راه ثابت قدم باشید.....
#امامخامنهای
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
خاطره ای از عقد شهید #محسن_حججی 💞
همه به عشق بین من و آقامحسن غبطه میخوردند
یادم هست سر سفره عقد که نشسته بودیم، به من گفت: «الان فقط من و تو، توی این آینه مشخص هستیم، از تو میخواهم که کمک کنی من به سعادت و شهادت برسم.» من هم همانجا قول دادم که در این مسیر کمکش کنم.
محسن واقعا راحت از من و فرزندمان دل کند. چون عشق اصلیاش خدایی بود. همه میدانستند که چقدر من و محسن به همدیگر علاقه داشتیم، همه غبطه میخوردند به عشق بین من و شوهرم. اما او همیشه میگفت «زهرا درعشق من به خودت و پسرمان علی شک نکن ولی وقتی که پای حضرت زینب (س) بیاید وسط، زهرا جان من شماها را میگذارم و میروم.»
#راوی_همسر_شهید
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
سوال منطقهای و پاسخ بینالمللی
هر وقت کسی از سردار سلیمانی در مورد سوریه یا لبنان سوال میکرد، ایشان پاسخ خود را از تحلیل بینالملل شروع میکرد و به منطقه تعمیم میداد و میگفت حالا در نگاه بینالملل و منطقهای جایگاه سوریه یا لبنان کجاست؟
راوی: حسین امیرعبداللهیان
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
💕مهـــــربانی و همسرداریِ شهــــــــــدا 💕 #الگوبرداری_از_شهدا
#شهیدمدافع_حـــرم #پویا_ایزدی 🕊🌺
ایشون در کار خونه هیچ #توقعی از من نداشت.
میگفت تو اصلا هیچ #وظیفه ای نداری.
اگه داری برا من پخت و پز میکنی یا کارای دیگه رو انجام میدی، داری به من #لطف میکنی
حتی در حین کار کردن #دست منم میبوسید.
همیشه میگفت خدا خیرت بده دمت گرم.
تنها چیزی که ازم میخواست این بود که همیشه میگفت:
" فقط میخوام در مقابل موقعیت کاری من #صبوری کنی مقاوم باشی که دوری من اذیتت نکنه."
وقتی میرفت ماموریت یا نامه میفرستاد یا پیام میداد.
همیشه تا میرفت یه پیامک برام میفرستاد که من و خدا همیشه کنارتیم.
تو قلبت هستیم. فکر نکن تنهات گذاشتم.
الان به خودش میگم این حرف رو مدام بهم میزدی چون میدونستی یه جایی بدردم میخوره...
💠 #رسول_خدا_ص
هر چه ایمان انسان #کامل_تر باشد...
به همسرش بیشتر اظهار محبت می نماید.
#بحارالانوار #جلد103
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
༺••◇--◆🌾◆--◇••༻
دید در معرض تهدید دل و دینش را
رفت با مرگ خود احیا کند آیینش را
رفت و حتی کسی از جبهه نیاورد به شهر
چفیه و قمقمه اش، کوله و پوتینش را . . .
#شـهیدحسینولایتیفــر
༺••◇--◆🌾◆--◇••༻
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
انگشت و انگشتری که دست داعشیها افتاد
انگشتر پسرم کمی به انگشتش تنگ شده بود؛ به او گفتم: تو در سن رشد هستی و یک وقت به انگشتت تنگ میشود و خطرناک است.
سید اسحاق گفت: مامان! من به ۲۴ سالگی نمیرسم و انگشت و انگشترم را میبَرَند.
او ۳۱ فروردین ۹۴ در عملیات آزادسازی منطقه بصریالحریر درعا در سوریه به شهادت رسید و پیکر مطهرش بعد از یک سال به آغوش مادر بازگشت؛ پیکری که نه سر بر آن بود، نه دست و نه پایی.
#شهید_سیداسحاق_موسوی
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
۱۵ خرداد ۱۳۴۲،شاید کسی باور نمی کرد که بشه ظلم ریشه داری به اندازه ۲۵۰۰ سال رو از بین برد.
جز یه نفر...
حالا هم شاید کسی باور نکنه که میشه فساد و ظلم اقتصادی رو هم،هرچه قدر ریشه دار، نابود کرد.
باصبر
باامید
باانتخاب درست
با حتی یک رای...
#امام_زنده_است
#روح_امام_زنده_است
#انتخاب_در_مکتب_خمینی
#رزمایش_سایبری_انتخابات_1400
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
#شهید_محمد_منتــظر_قائم
#ولادت:1363/6/25
#شهادت:1390/6/13
#علت_شهادت:درگیری با گروهک تروریستی پژاک.
#خصوصیات_اخلاقے_شهید🔻
به لحاظ اخلاقي فردي #صبور، #مهربان و با اخلاق بود.هميشه بنده را شرمنده اخلاق و رفتارش مي كرد.
در طول مدتي كه با هم زندگي كرديم حتي يك بار هم #خشم وعصبانيتش را نديدم،جز يك بار،وقتي يكي از اقوام مطلب نادرستي را در خصوص مقام معظم رهبري عنوان كردند ديدم خيلي عصباني شد و همان لحظه يك جواب
محكم،درست و دندان شكن به ايشان داد و خيلي خوب و به جا از رهبري دفاع كرد.
#اهل_نماز_شب و گريه هاي نيمه شب بود طوري كه گاهي از اوقات با گريه هاي نماز شب ايشان بنده براي نماز بيدار مي شدم،ميديدم دارد با خدا راز و نياز مي كند و اشك ميريزد.
يك #قرآن توجيبي داشت كه هميشه همراهش بود و آنرا قرائت ميكرد.معمولاً
هر زماني كه در زندگي با مشكلي مواجه ميشد،با ذكر #صلوات حلش مي كرد.با اين ذكر زياد مانوس و محشور بود.
يک روز برادر ايشان تصادف خيلي سختي داشتند.طوري كه همه فاميل از اين موضوع ناراحت بودند. اما محمدآقا خيلي #صبور و خونسرد بود.مي گفت تا خدا نخواد هيچ اتفاقي نمي افتد.
#راوے_همســـر_بزرگوار_شهید🌺🕊
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh