فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیشبازکربلاء...🌸!
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
-
ما ڪھ روۍ حجاب این قدر مقیّدیم؛ بھ
خاطر این است ڪھ حفظ حجاب بھ زن
کمڪ مۍکند تابتواند بھ آن رتبھ معنوۍ
عالـے خود برسد🌱. رهبرانقلابـ !'
«وقد ملأ الله عقلی
بكلمات ليقولها لک»
و خداوند ذهن مرا
پر از کلمھ كرده
تا تُـو را جمله كنم
#یاامیرالمؤمنین💚
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند
و تماشای تو زیباست اگر بگذارند
من از اظهار نظرهای دلم فهمیدم
#عشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند
دل درنایی من اینهمه بیهوده مگرد
خانه دوست همین جاست اگر بگذارند...
پ.ن: #چشمهایش؛
بخشی از مجموعه عکس [یاد]
روایتی از جانبازان اعصاب و روان جنگ ایران و عراق؛ اسفند ۱۳۹۹
#خراباتیان
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#این کلیپ رو از دست ندین😔👌👌
در سرمـ نیست
بجز حال و هواے
تـــــو و عشـق
شادمـ از اینکہ
همہ حال و هوایمـ
تـــــو شدے🌱
#شهید_محمد_ابراهیمــــ_همٺ💕
🕊#شهیدانه🥀
خدایا میشه عاشق چشای ما هم بشی😭
#کانال_زخمیان_عاشق
🌸فــرازی از وصیتــنــامــــه
عزیزانم! شرافت و آزادگی واقعی بدون تحمل رنج بهدست نمیآید، باید سینه ظلمت شب را شکافت و به ظالمان هجوم آورد تا فجر و آزادگی و شرافت به دست آید، قدرتهای استکباری سالیان دراز زندگی انسانی مردم را جولانگاه تمایلات نفسانی و تقاضای ضد انسانی خود قرار دادند، اینها از آنجا که بنیاد نظام فکری و اجتماعی آنها قلدری است، جز زبان اسلحه نمیفهمند پس به هر یک از ما واجب است که با مستکبران بجنگیم.
🌻شــھیــدصمصـامطــــور
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
💠نحوه شهادت پاسدار رشید اسلام مدافع حرم حضرت زینب(س) آقامحمودرضا بیضائی
▪️ احمدرضابیضائی:
🌷شهادت محمودرضا به نقل از برادر
"م .ج " که خود در منطقه حضور داشته و در منزل شخصی و بر روی نقشه برای بنده توضیح دادند بدین گونه است :
محمودرضا فرمانده یکی از سه محوری بود که عملیات در آن محورها با هدف آزاد سازی منطقه قاسمیه در جنوب شرق دمشق انجام میگرفت.
مسئولیت کار در دو محور دیگه با رزمندگان حزب الله لبنان و مجاهدین عراقی بوده که کار، نسبتا در آن مناطق سبکتر بوده و سخت ترین محور همین محوری بود که محمودرضا تحویل گرفته بود. محمودرضا کار را با درگیری و پاکسازی در این محور به پایان رسانده و در انتهای این محور دو کارخانه، یکی کارخانه تولید آلومینیوم و یکی کارخانه تولید روغن موتور قرار دارشت که درگیری سختی در محوطه کارخانه آلومینیوم با مسلحین اتفاق میافتد و نهایتا با موفقیت پاکسازی منطقه صورت میپذیرد.
محمودرضا برای تثبیت منطقه پیشنهاد میکند که خاکریزی در پشت آن کارخانه ایجاد شود.
برای آوردن تجهیزات ایجاد خاکریز و نفربرهای مستقر در پشت خط، که در یک سه راهی بنام غریفة مستقر بودند، محمودرضا همراه با چندتن از نیروهایش به سمت عقبه حرکت میکند که در همان حین متوجه تیرهای مستقیمی میگردد که از سمت چندین خانه که با فاصله از جاده قرار داشتند بسمت آنها شلیک میشود.
مسیری که در آن در حال حرکت بودند زمین های زراعی و کشامحمودرضا به نیروهای تحت امر خود خطاب میکند که وارد کانال متروکه ای که سابقا برای هدایت آب به زمین های کشاورزی مورد استفاده قرار میگرفت بشوند.
بعد از ورود به کانال ، محمودرضا احتمال آلوده بودن کانال به تله های انفجاری رو تذکر داده و به همراهانش که دو سه رزمنده عراقی و یکی دو رزمنده افغانی بودند میگوید که با نفر پشت سری و جلوی خود چند متر فاصله ایجاد کنند که در صورت وقوع انفجار، همه آسیب نبینند محمودرضا خود جلوتر از همه و در رآس ستون حرکت کرده و بعد از طی مسافتی در داخل کانال، پایش به مدار استتار شده یک تله انفجاری خورده و بمبی که در دیواره کانال جاسازی شده بود منفجر میشود و در اثر اصابت ترکشها که سمت چپ بدن رو بطور کامل از سر تا پا گرفته بود به شهادت میرسد
🌷روحش شاد و یادش گرامیباد🌷
🌾🌱🌾🌱🌸🌱🌾🌱🌾نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
روز آخر که می خواست برود سوریه، آمد دیدنم، دست انداختم دور گردنش و گفتم: آقا محسن رفتنی شدیها یادت باشه حرم بی بی حضرت زینب (س) که رفتی من رو دعا کن موقع برگشت هم یه دونه پرچم برام بیار، نگاهم کرد و گفت:
من دیگه بر نمی گردم،
گفتم: این حرفها چیه؟
تو بچه کوچیک داری، حرف از نیامدن نزن.
دستش را زد به گردنش و گفت: این رو می بینی؟
گفتم: خُب
گفت: «بابِ بریدنه».
🌹شهید آقا محسن حججی
📚 کتاب "حجت خدا"
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
بعضے ها را هر چقدر بخوانی
خسته نمے شوی!
بعضی ها را هر چقدر گوش دهی
عادت نمیشوند!
بعضی ها هر چه تڪرار شوند
باز بڪرند و دست نخورده!
مثل شهدا...
مثل برادر شهیدم محمد مهدے عزیز
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌸فــرازی از وصیتــنــامــــه
عزیزانم! شرافت و آزادگی واقعی بدون تحمل رنج بهدست نمیآید، باید سینه ظلمت شب را شکافت و به ظالمان هجوم آورد تا فجر و آزادگی و شرافت به دست آید، قدرتهای استکباری سالیان دراز زندگی انسانی مردم را جولانگاه تمایلات نفسانی و تقاضای ضد انسانی خود قرار دادند، اینها از آنجا که بنیاد نظام فکری و اجتماعی آنها قلدری است، جز زبان اسلحه نمیفهمند پس به هر یک از ما واجب است که با مستکبران بجنگیم.
🌻شــھیــدصمصـامطــــور
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
#رمان_زیبای_هیوا
💞بهترین ها را با زخمیان عشق دنبال کنید 💞
به دنبال تو میگردم میان کوچهها گاهی
عجب طوفان بیرحمیست،
عطری آشنا گاهی 🌹
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂
🌺🍂🌺 🍂🌺🍂
🍂🌺🍂
🌺
♡یالطیف♡
📒رمان عاشقانه هیجانی #هیوا ❣
🖊به قلم:ریحانه عزت پور؛ #نهال 🌷
🍂 #قسمت_نود_چهارم
با حرص خیره میشم به محمد حسین،مظلومانه نگام میکنه ،برای جلو گیری از سکته پام رو روی زمین می کوبم ولی بی فایده است انگار .
-تو مگه نرفتی خونه؟
-چرا
-پس چرا برگشتی دنبالم؟
-خب منم می خواستم برم ملاقات پاشا
-لابد نخوابیدی؟
-حموم رفتم،اومدم
-محمد حسین
-پناه مگه تعارف دارم خوابم بیاد میخوابم
-هفتاد و دوساعته نخوابیدی بعد خوابت نمی یاد؟!
نگاهی به سارا میکنم،سرش تو گوشیش بود،اشاره ای به سارا میکنم و با زبون مورس هر دوتامون میگم میشه بیاد؟!
سری تکون میده و به سمت جلوی ماشین میره و سوار میشه ،سری به تاسف تکون میده:سارا جان بیا دیگه
نگاهی به پژوی نیمه درب و داغون میکنم و سوار ماشین میشم ،پشت میشینم ،محمد حسین چشم هاش رو به زور باز نگه میداره،اونوقت میگه خوابم نمیاد از همین الان فهمیدم که خیلی لج بازه حتی بیشتر از پاشا .
-شنیدم امروز استاد حسابی،حالت رو گرفته
اشاره ای به محمد حسین میکنم و هیسی میگم اگه میشنید قاطی میکرد ،با چهره ی شرمنده به من نگاه میکنه و بی خیال جواب میشه .
-رسیدیم
نگاهی به بیمارستان میکنم و به تابلوی که خیلی ازش بدم میومد ،از ماشین پایین اومدم و به سمت پله ها رفتم و سارا هم همراهم !محمد حسین بیچاره ماشین رو جلوی بیمارستان پارک کرد و دنبالمون راه افتاد .پاهام دست خودم نبود با عجله دوئیدم جلوی سی سی یو رسیدم .منتظر اجازه پرستار نموندم و به سمت در رفتم که نمی دونم یهو از کجا سبز شد و جلوم رو گرفت .
-کجا؟
-تو
-ممنوع الملاقاته
-خواهش میکنم
-گفتم که نمیشه
-تو رو خدا
-برو خانوم
-خانوم پرستار تو رو خدا
ساکت شد ،شاید دلش برای التماسم سوخت رو کرد بهم و گفت:فقط پنج دقیقه
لباس مخصوص رو پوشیدم و وارد اتاق شدم ،نگاهی به پاشا کردم ،رنگ پریده اش ،چشم های بسته اش آزار دهنده بود، چقدر بی حد و اندازه آزار دهنده بود .دستم رو گره زدم به دست های نیمه سرد پاشا ،محکم گرفتم با تمام وجود تا شاید یکم گرم شود ولی بی فایده بود ،روی صندلی نشستم ،صدای در هم بوق مانیتور گوشم رو آزار می داد: پاشا بلند شو داداش،چرا هنوز خوابیدی ،بلند شو دیگه
دستی به موهاش میکشم و مرتبشون می کنم ،چقدر رنگش پریده بود مثل گچ دیوار،سرم رو روی تخت میذارم و گریه میکنم،دل رحم بود اینطوری شاید دلش نرم میشد.
-پاشا بلند شو ..آنقدر من رو اذیت نکن دلم برات تنگ شده برای خنده هات ،چرا بلند نمی شی؟
بی فایده بود،دلش نرم نشد،همون پاشای سابق بود،بی هوش و بی جون نمی دونستم چی باید بگم فقط گریه می کردم با تمام وجودم ،اشکم رو پاک میکنم :پاشا جان من،جان پناه بلند شو،اگه جون من واست مهمه بلند شو
تکونی نخورد ،دمق بلند شدم به سمت در رفتم ،نگاهی به پاشا کردم و از اتاق خارج شدم، سارا با نگرانی نگام کرد،بی حوصله لباس ها رو در آوردم و سارا رو بغل کردم.
-فدات بشم من الهی غصه نخور عزیز دلم ،روز های سختم میگذره
آروم روی روی صندلی میشینم ،محمد حسین هم روبه روم نشسته بود و سرش رو در میان دستاش گرفته بود، بی حوصله بود این رو فهمیدم کنارش نشستم ،سرش رو بالا آورد و چشم های قرمز ش رو دوخت به چشم هام و آروم گفت:چی شد؟
-هیچی
-بهوش نیومد؟
-نه
متاثر سرش رو پایین گرفت و خیره شد به کاشی های بیمارستان،نگاهی به ساعتش انداخت ،جلوی شیشه ایستادم وخیره شدم به پاشا،احساس کردم دستش تکون خورد ،باشوق گفتم:دستش ،دستش رو تکون داد .محمد حسین مثل جنی ها از جا بلند شد و به سمت ایستگاه پرستاری دوید.مثل بچه ها خیره شدم به پاشا که حالا آروم آروم چشم هاشو باز کرد،دستی براش تکون دادم ،بی رمق نگام کرد و لبخندی زد و من با تمام وجود جوابش رو دادم .دکتر با محمد حسین جلو آمدند،دکتر نگاهی به من کرد باپرستار وارد اتاق شد.سارا بغلم کرد و با تمام وجود فشارم داد:تبریک میگم پناه
-ممنون
محمد حسینم لبخندی بهم میزنه و کنارم می ایسته دکتر داشت معاینه میکرد ،گوشیم رو در میارم و کنار گوشم می گیرم:الو سلام مامان خوبی؟ خواب نبودی که؟ آره ...مژده گونی بده ...بگو چی میدی؟...نه بگو ...باشه ...پاشا بهوش اومد ...آره به جان خودم ..از محمد حسین بپرس ...بیا ..بیمارستانم دیگه ...باشه
محمد حسین وا رفت روی صندلی نشست،مهربون رو به روش نشستم :محمد حسین خوبی؟ سری تکون داد و خنده ای چاشنی کرد که به دروغش شک نکنم .
🌺🍂ادامه نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂
🌺🍂🌺 🍂🌺🍂
🍂🌺🍂
🌺
♡یالطیف♡
📒رمان عاشقانه هیجانی #هیوا ❣
🖊به قلم:ریحانه عزت پور؛ #نهال 🌷
🍂 #قسمت_نود_پنجم
نگاهی بهش کردم که از خستگی بیهوش افتاده بود ،خواستم در رو باز کنم که صدای آژیرش بلند شد .چه حساس از صدای آژیر بلند شد ،خودم رو لعن و نفرین کردم که چرا در رو باز کردم که از خواب بلند شه تازه داشت یکم استراحت میکرد.در رو برام باز میکنه سوار میشم مثل بچه های خاطی معذرت میخوام .
-ببخشید
-خواهش میکنم
تو آینه خودش رو میبینه از داشبرد شونه شو در میاره و موهاش رو شونه میکنه .
-بریم خونه
-باشه
-خونه خودتونا
-خونه ما؟
-آره
-باشه
استارت میزنه و ماشین رو با چنان مهارتی از پارک درمیاره مبهوت میمونم ،متوجه میشه و خنده ای میکنه.
-صدقه سری ماموریتاس
پشت چراغ قرمز وایمیسته ،سرش رو میون دستاش میگیره ،مهلتش کم بود با صدای بوق میفهمه که چراغ سبز شده.
-خوبی؟
-سرم درد میکنه
-قرص میخوای؟
-نه با جوشونده های فرشته خانوم بیشتر حال میکنم
خنده ای میکنم و به روبه رو خیره میشوم ،ساکت میشوم.
-محمد حسین
-جانم
-چی شد اومدی خواستگاریم؟
-کور شدم ،کر شدم اومدم خواستگاریت
-جدی
-چی شد این رو پرسیدی؟
-حالا
-دوستت داشتم اومدم
-واقعا؟
-آره
خیالم راحت شد و راحت تر تیکه دادم به صندلی .
-بیا یه قرص بخور
-نه بخوابم خوب میشه
جلوی خونه پارک میکنه ،از تو ماشین پیاده میشم ،دلم برا خونه سنتیشون تنگ شده بود و مسخره بازی های ملکا .محمد حسین با کلید در رو باز میکنه .آقا محمد حسن داشت گل توی گلدون میکاشت .
-محمد حسن
بنده خدا زهره ترک میشه به سمت ما بر میگرده و سلام میکنه .
-چرا این گل رو کاشتی تو گلدون آخه
-وا مگه کار بدی کردم ؟
-الان فصل گلدون عوض کردن
لبخندی برای خراب کاریش میزند و بعد مثل بچه های مودب وایمیسته .
-ببخشید نمی دونستم
سری به تاسف تکون میده و وارد خونه میشه ،جلو میرم نگاهی به باغچه میکنم .
-سلام
-سلام زن داداش
-چن وقته نخوابیده اعصاب نداره
-اشکال نداره
-حال داداشتون خوبه ؟
-آره بهوش اومد
-خدا رو شکر پس باید بریم ملاقات
-قدمتون رو چشم
-پناه
بر میگردم به سمت صدا ،محمد حسین بود .نگاهی به ما میکنه:چرا وایستادین بیاین تو سرده
-الان میام
به سمت در ورودی رفتم ،کفش هامو در آوردم و وارد خونه شدم .فرشته خانوم جلو میاد :سلام دخترم
-سلام فرشته خانوم
-خوش اومدی
-ممنون
-حال داداشت چطوره؟ میخواستم بهت زنگ بزنم عزیز دلم ،به ملکا گفتم شماره رو بده یادش رفت .
لبخندی میزنم و کاپشنم رو در میارم و به چوب لباسی آویزون میکنم .
-بیاین ناهار بخوریم
-من میرم بخوابم
-مامان جان بیا اول ناهار بخور
-نه سرم درد میکنه
-وا چرا؟
-نمی دونم
-بزار واست جوشانده بیارم
-باشه
روی صندلی نشست ،صدای جیغ ملکا بلند شد ،پله ها رو پایین اومد و خودش رو پرت کرد بغلم .
-پناه ...خوش اومدی
-خدا شانس بده
نگاهی به قیافه خنده دار محمد حسن میکنم و سعی میکنه از بغل ملکا جدا شم ،یه جوری بغلم میکرد، نگاه تا حالا بغلم نکرده بود .
-چیه حسودیت میشه؟
محمد حسن شونه ای بالا میندازه و کنار محمد حسین میخوابه ،سرم رو فشار میدم .
-خوبی محمد حسین ؟
-سرم درد میکنه
ملکا از بغلم جدا میشه و به سمت محمد حسین میره :قربونت برم چون اصلا نمی خوابی
محمد حسین چیزی نگفت ،مامان فرشته جوشنده رو بهش داد .
-بیا ..ملکا بیا سفره رو بنداز ناهار بخوریم ..آقا محمد حسین الان یادم اومد صبحم صبحانه نخوردی باید ناهار بخوری
محمد حسین چیزی نگفت ،ملکا سفره رو گرفت و انداخت جلو رفتم که کمک کنم .
-تو چرا؟
-وا فرشته خانوم مگه تعارف داریم
ملکا ظرف رو ازم گرفت و به سمت سفره رفت :بده من
-فرشته خانوم نشدا
محمد حسین جوشونده رو خورد و بعد ظرف رو آورد ،پشت سرشم محمد حسن بقیه رو آورد ،هر لحظه بیشتر با این خونه آشنا میشدم ،عجب خونه ای چه همکاریی .تو خونه ما فقط زیور خانوم کار میکرد .کنار سفره نشستم و به قیمه بادمجون فرشته خانوم نگاه کردم ،همه دعا کردند مثل مسیحی ها منم دعا کردم .چه خانواده ی
خوبی نصیبم شد . محمد حسین به زور چند لقمه خورد و رفت .
🌺🍂ادامه دارد.....
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
•
هُوَالمُصَوِّر
يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ!
میان تمام دستها و مقابل همه چشمها...
فقط دست یدالله است که بالا میرود!
رخ وجهُالله از سرور گل انداخته...
سر بلند است!
وجود علی؏ دین خدا را کامل و پسندیده
و نعمت را بر خلق تمام کرد؛امروز دوستان
خدا و پیامبر(ص) شاد و مسرور هستند و
دشمنان مایوس!
.
دیگر حتی با مرگ پیامبری که به گمانشان
بی وارث بود، اسلام پابرجا خواهد!
چادری بر پا میشود و
طشت آبی در کنارش، دو روز توقف...
.
عهدها بسته میشود؛مرد و زن که اولین
آنها خود پیامبر اکرم(ص) هستند بیعت
میکنند،اما این بیعت فقط بیعت با
شخص علی؏ نیست بلکه پذیرش
علی؏ و وارثان بعد از او برای ولایت
است تا آخرین آل محمد(ص)!
اکنون دوباره غدیر است...
.
در طول این چندروز بغضی گلویم را میفشارد...
آخرین وارث غدیر را هر لحظه تصور میکنم...
اما انگار ما شدهایم وارثان کوفه!
چادرش برپاست... با طشت آبی کنار آن!
چگونه میشود علی؏ را تنها تصور کرد!
چشمهایش به راه است...
اما جز باد کسی پرده چادر را تکان نمیدهد...
بر آب طشت جز نسیم موج نمیاندازد!
.
نه همین قدر تنها...! بلکه دنیایی از تنهایی!
او منتظر است... و ما همچنان جشن میگیریم...
منتظر است تا جشن ما تمام شود...
روز تمام شود... ذی الحجه دوباره تمام شود...
و این طشت شود طشت عزا و این چادر
دوباره عمودش بیوفتد ودوباره عصر عاشورا
آتش زده شود و باز آتش بگیرد
دل و چادر زینب (س) و باز خون گریه کند...
.
هزار و چند صد غدیر را برایت به عزا
و عاشورا و محرم تبدیل کردهایم مولا؟
ما حتی نشان خیمهات را هم گم کردیم...
حقیقت این است که ما زمینگیر شدیم مولا...
به حرمت دستان گره خورده،
شما برایمان یک یا علی مدد بگوئید!
ما فقط با دستان گره خورده در
دست نبوت آسمانی خواهیم شد!
لبیک ای وارث غدیر!
#رکعتنشین✨!
#یاسفاطمی🌱•
『 از خانھ دل میگذرد ؏ـلے ꔷ͜ꔷ!
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
@nasimintezar_نسیم_انتظار_محمد_رضا_طاهری.mp3
7.11M
#حاجمحمدرضاطاهری
" دل بیتاب سر زلف تو اسیره•°'
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗
قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان
اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ،
أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.
اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ.
أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً.
اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.
اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى.
اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ
اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ،
وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ،
وَاجْعَلْهُ
اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ،
وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
اللهم عجل الولیک الفرجــ✨
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
حرمتبسڪہشبیہاستبہمحرابنماز
هرڪہآمدبہتماشاےتودرسجدهفتاد
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
#صبحم_بنام_شمانشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
ما را هم از
رزق آسمانیتان
نمک گیر کنید ....
#مردان_بی_ادعا
#دفاع_مقدس
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh