yasfatemii - روزبه بمانی .mp3
4.21M
#روزبهبمانی
『 شبیه تو شدم
که آرزوتو آرزو کنم...🌱•』
♥️وَاعتَصِموا بِحَبلِ اللَّهِ جَميعًا وَلا تَفَرَّقوا
📚 آل عمران آیه ۱۰۳
♥️و همگی به ریسمان خدا [ قرآن صامت و قرآن ناطق در کنار هم ]، چنگ زنید، و پراکنده نشوید!
نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
مقام معظم رهبری:
اگر مسلمین دست در دست هم بگذارند
و با هم صمیمی باشند
ولو عقایدشان مخالف با یکدیگر باشد
اما آلت دست دشمن نشوند
دنیای اسلام سربلند خواهد شد.
🎊هفته وحدت گرامی باد🎊
نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
الابذکراللهتطمئنالقلوب
استادۍمۍفرمود : اینآیه
معنایشایننیستکهباذکرخدادلآرام
مۍگیرد !' اینجملهیعنۍخدامیگوید
جورۍبندهامراساختهامکهجزبایادمنآرام
نگیرد
فرهاد قائمیان هستن
سلبریتی داریم تا سلبریتی
نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
زیارت مرقد مطهر شهید مدافع حرم مهدی نوروزی ملقب به شیر سامرا به نیابت از شما همراهان عزیز کانال بیسیمچی
نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
در یکى از دورهمى های پارک لاله, حرف این به میان آمد که چرا برای طلبگى آمده ایم. مصطفی می گفت: دنبال گمشده ای هستم که باید پیداش کنم. دلمـ یه معنویت خاص می خواد!
این جور وقت ها حرف شهادت و شهدا را وسط می کشید. کسی هم نمی توانست درباره این قضیه خیلى با او بحث کند طوری از شهدا حرف می زد که انگار جزئی از آن ها بود. همیشه می گفت: تو نمیدونی به شهدا چى گذشته و اینا برای چی شهید شدن!
آن قدر جسارت و مردانگى داشت که می دانستم اگر دست مصطفی چاقو باشد و دشمن تیربار دستش باشد, حتما مصطفی با همان چاقو می رود سروقت دشمن.
📚 کتاب قرار بی قرار
شهید مصطفی صدرزاده
نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استورى
جشن خدابه وسعت دنیامبارک است
تکرار عید دیگـر «طاهـا» مبـارک است
در لیلــــۀ ولادت پیغمبــــر عظیــــم،
میلاد علم و دانش و تقوا مبارک است
📗 کتاب تو برادر من نیستی
شهید مدافعحرم محمد_ تاجبخش از بسیجیان شهرستان گتوند و دیار شهدای عملیات یا مهدی (عج) است که در مرداد ۱۳۹۶ همزمان با شهادت شهید حججی در منطقهی تدمر سوریه به فیض شهادت رسید.
✅در قسمتی از کتاب میخوانیم :
محمد دلاورانه میجنگید بچهها را سازمان میداد و دوباره مشغـول شلیک میشد؛ انگار سالهاست تجربهی جنگ دارد. نزدیک دو ساعت از آغاز حمله گذشته بود و فشنگ های ما رو به اتمام بود، حمید کنار من تیر به پایش خورد و زمینگیر شد. محمـد با یک فاصله از ما در انتهایخاکریز و خطرناکترین جا نشسته بود. گهگاهی بلند میشد و به طرف داعشیها شلیک می کرد.، مدام تصویر اسارت و بریده شدنِ سرهایمان را میدیدم. در اوج نا امیدی رو به محمد فریاد زدم : «حسین میگوید جناح راست با شما. جناح راست با شما.» به حالت سجده درآمده بود تا حرف هایم را بشنود ، فریاد زد: «خیالت راحت. به حسین بگو تا آخرین گلوله میجنگم و اگر تیرهایم تمام شد، باز هم از جایم تڪان نمیخورم.» این را گفت و اسلحه را برای شلیک دوباره آماده ڪرد. روی زانو ایستاد، تمرکز ڪرد و قبل از اینکه تیری بزند نقش زمین شد...
نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
#کلام_شهید
شهید کاظمی:
برای خوشایند هیچ کس جهنم نروید، که بخواهد کسی خوشش بیاد شما جهنمی بشوید.
نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌼🍃🌼
📚 #عشقی_به_پاکی_گل_نرگس 🌼🍃
🌼
📝 نویسنده: #فاطمه_اکبری
🔻 #قسمت_بیستم
بعدازپوشیدن کتونیام ازخونه بیرون زدم،هدفونم وتوگوشم محکم کردم وآهنگی روپلی کردم.
سرخیابون که رسیدم گوشه ی شالم وروی صورتم کشیدم تاگشت من ونبینه،زیرچشمی نگاه کردم
ببینم ماموراش بازهم همان هاهستندیانه،آخه همیشه ماموراش عوض میشه.ازاونجایی که من
خیلی خوش شانسم بازهم همون مامورها بودن، سرم وانداختم پایین وسرعت قدماموزیادکردم.
کتابخانه زیاددورنبود،کلاده دقیقه ازخونمون فاصله داشت.
رسیدم کتابخانه،کارتم وبه مسئول کتابخانه نشان دادم وبعدبه سمت میزرفتم،پشت میزنشستم ومنتظر دنیاموندم.
خوبه گفتم ساعت چهارکتابخانه باش،بهش پیام دادم:
+دنیاکجایی؟
بعدازیک دقیقه جواب داد:
دنیا:دارم میام چنددقیقه دیگه اونجام.
سرم وگذاشتم روی میزوچشمام وبستم.
بادستی که روی شانه ام نشست چشمام وباز کردم،دنیابود،بعدازسلام واحوال پرسی معمولی دنیاپشت میزنشست وگفت:
دنیا:زودتندسریع بگوچی شده؟
بازهم بغض لعنتی راه بازکرد،بااولین کلمه ای که گفتم اشکام جاری شد،جریان وکامل بهش گفتم، دنیاهمچنان که چشماش ازتعجب گردشده بودگفت:
دنیا:باورم نمیشه،اصلابچه ی ناخواسته یعنی چی؟
کلافه گفتم:
+نمیدونم دنیانمیدونم.
دنیا:خب ازیکی بپرس.
+کی مثلا؟
دنیاکمی فکرکردوگفت:
دنیا:مثلاخانم جون.
+خب اگه خانم جون بامامان وبابام هم دست باشه چی؟
دنیا:خب هالین تانپرسی که چیزی معلوم نمیشه.
+والاچی بگم.
هردوتامون سکوت کردیم وبه فکرفرورفتیم، بعد از چندلحظه گفتم:
+میگی چیکارکنم؟
دنیایکم فکرکردوگفت:
دنیا:ببین به نظرم بایددوتامرحله روطی کنی،اول اینکه تمام سعیت روبکنی تامنصرفشون کنی اگه منصرف شدن که چه عالی ولی اگه نشدن میری
سراغ مرحله ی دوم. باکنجکاوی گفتم:
+مرحله ی دوم چیه؟
گلوش وصاف کردوگفت:
دنیا:مرحله ی دوم اینه که اصلی کاریارومنصرف کنی.
عین خنگاگفتم:
+اصل کاریا؟
پوف کلافه ای کشیدوگفت:
دنیا:خواستگاردیگه پشمک.
پیشنهادخیلی خوبی بودولی خب بایدچیکارمی کردم؟
+ببین دنیاپیشنهادخوبیه ولی درمرحله ی دوم دقیقامن بایدچیکارکنم؟
آروم ضربه ای به پیشانی اش زدوگفت:
دنیا:اون دیگه باخودته،هرکاری که فکرش و میکنی باعث میشه اون یارو پشیمان بشه
بایدانجام بدی.
سری تکون دادم وچیزی نگفتم،خیلی آروم شدم که باهاش حرف زدم.
دنیابعدازچندلحظه دوباره گفت:
دنیا:دیگه چخبر؟
لبخندی زدم وجریان شایانم بهش گفتم،
خندید وگفت:
دنیا:ایول بابا،چه خوب موقع اومده وسط زندگیت. منم خندیدم وگفتم:
+آره برای سرگرمی خوبه.
دنیاکتاباش وگذاشت روی میزوگفت:
دنیا:خب خاطره گویی بسه بیامحض رضای خدایکم درس بخونیم.
باشه ای گفتم وشروع کردیم به درس خواندن...
&ادامه دارد....
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌼🍃🌼
📚 #عشقی_به_پاکی_گل_نرگس 🌼🍃
🌼
📝 نویسنده: #فاطمه_اکبری
🔻 #قسمت_بیست_یکم
باتک زنگی که شایان به گوشیم زدازجام بلندشدم وبه سمت بیرون ازکتابخونه رفتم. شایان به ماشین تکیه داده بودو عینک آفتابیه مارکش
وبه چشماش زده بودوزل زده بودبه افق. بدجورفاز جنتلمن بودن برداشتتش.
باقیافه ای پرازتمسخربه سمتش می رفتم، وقتی ازدورمن ودید عینکش ودرآورد ویک جوری نگاهم کرد که انگارخبرنداره من اومدم. همچین باتعجب نگاهم می کرد که رسیدم بهش،هیچی نگفتم،منتظرموندم خودش سلام بگه.
ولی ازاونجایی که اون بی شخصیت ترازمنه
به جای سلام گفت:
شایان:چطوری بُزنادان؟
نتونستم تحمل کنم وبامشتم محکم کوبیدم روی ماشینش،طبق معمول بامسخره بازی یک طوری وانمود کردکه انگار اون دردش اومده وگفت:
شایان:آخ آخ مردم وای ننه.
اخمی کردم وگفتم:
+بریم دیگه
شایان لبخندی زدوگفت:
شایان:بریم زشتوخانم.
باحرص گفتم:
+زشت عمته پشم الدوله.
نچ نچی کردوگفت:
شایان:خیلی بی ادبی هالین، عمووزن عموانقدر محترم و باشخصیت این وسط معلوم نیست توبه کی رفتی.
لبخندروی لبم محوشد، زیرلب باناراحتی گفتم:
+شایددلیلش اینه که من بچه ی ناخواستشونم.
شایان باتعجب گفت:
شایان:چیزی گفتی؟
بغض مزاحمی که این چندوقت مراحم شده بودو قورت دادم وگفتم:
+هیچی،میگم اگه میشه بریم یه مرکزخرید میخوام لباس بخرم.
شایان:اِ یعنی نریم یک چیزی بخوریم؟
سری تکون دادم وگفتم:
+اگه گشنته می تونیم اول بریم یک چیزبخوریم.
شایان:نه نه گشنم نیست، بیشتر دوست داشتم بریم یک جا بشینیم حرف بزنیم. شانه ای بالا انداختم وگفتم:
+حرف نزن پس،من فقط بخاطرخریدبهت افتخار دادم که باهات بیام بیرون.
اَدامودرآوردوگفت:
+بروبابا،راست میگن دختراعاشق خریدنا.
به بیرون نگاه کردم وگفتم:
+همه مثل هم نیستن،منم چون فردامهمانی دعوتم بایدلباس بخرم.
شایان:جدی؟چه مهمونی ای؟
+تولدیکی ازدوستامه درواقع تولدیکی ازاقوام دوستمه.
شایان:اومای گاد،مختلطه؟
+بااجازتون
شایان:خب پس بهتره بریم لباس بخرم منم بخرم.
باتعجب گفتم:
+چی شد؟یهومشتاق خرید شدی؟
شایان فازغروربرداشت وگفت:
شایان:میخوام بهت افتخاربدم فرداباهات بیام. چشمام چهارتاشد،گفتم:
+چی؟ولی دعوتت نکردن که.
شایان دستش وبه معنای بروبابا توهواتکون داد وگفت:
شایان:خب تومیتونی به دوستت بگی که منم بیام،اصلابه توچه من میام.
لبم وکج کردم شایان ابروهاش وبالاانداخت وگفت:
شایان:ازخداشونم باشه،دارم مجلسشون ومُنَورمی کنم.
+ایش،کمتربرای خودت پپسی بازکن،میخوای فرش قرمزم برات پهن کنن؟
شایان لبخندی زدوگفت:
شایان:آفرین دخترخوب،توهم عقل داریا،فقط به دوستت بگوکنارفرش شمع هم روشن کنن.خندم گرفت،گفتم:
+اوووه،حالاانگارکی هست پشمک.
خندیدوچیزی نگفت،صدای سیستم وزیادکردم وصدای بلندآهنگ توماشین پیچید.
&ادامه دارد....
نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
#رمان_زیبای_
عشقی به پاکی گل نرگس
خدايا ؛
دنیا شلوغه ؛
ما را از هر چه حُب دنیا رد صلاحيت كن ؛
از بندگی نه ...
إلهى هَبْ لى کَمالَ الْانْقِطاعِ إلَیْکَ ••
نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗
قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان
اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ،
أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.
اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ.
أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً.
اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.
اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى.
اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ
اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ،
وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ،
وَاجْعَلْهُ
اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ،
وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
اللهم عجل الولیک الفرجــ✨
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌟 #پیام_فرمانده | #هفته_وحدت
🔻 ما با مسلمین اهل تسنن یکى هستیم؛ واحد هستیم که مسلمان و برادر هستیم. اگر کسى کلامى بگوید که باعث تفرقه بین ما مسلمانها بشود، بدانید که یا جاهل هستند یا از کسانى هستند که مىخواهند بین مسلمانان اختلاف بیندازند. قضیه شیعه و سنى اصلًا در کار نیست، ما همه با هم برادریم.»
🔹سردار شهید کاوه در وصف شهید رجبعلی غلامی گفته بود: "ای کاش من ایمانی همچون این برادر افغانستانی داشتم"
📚 برگرفته از کتاب "غریبِ قریب"
#کانال_زخمیان_عاشق
شهید «رجبعلی غلامی» در سال 1343 در افغانستان به دنیا میآید و در همان دوران کودکی، مادر خود را از دست میدهد و زندگی را با پدر و 3 برادر و 2 خواهرش ادامه میدهد.پس از حمله شوروی به کشور افغانستان در سال 1359، وی افغانستان را ترک میکند و از این کشور به شهرستان بجستان مهاجرت میکند.
وقتی در بجستان ساکن میشود برای کار کردن با سواد اندکی که داشته در یک مرغداری و مدتی در کوره آجرپزی مشغول به کار شد؛ رجبعلی فردی درستکار، امین، بردبار و آرام بود و به نماز و روزهاش بسیار اهمیت میداد و در ایام محرم در عزاداری اباعبدالله الحسین (ع) شرکت میکرد. پس از مدتی وارد پایگاه بسیج بجستان میشود و دفاع از اسلام و کشور ایران را مانند یک ایرانی وظیفه خود میداند و در زمان شروع جنگ تحمیلی راهی جبهه شده و به مدت دو سال در کردستان در تیپ ویژه شهدا به عنوان «تخریبچی» فعالیت میکند.
«رجب غلامی در روز 6 اسفند ماه سال 1362 در منطقه کردستان پس از باز کردن معبر مین به سیم خارداری میرسد که به هیچ عنوان نمیشد آن را قطع کنند، چون اگر سیم را قطع میکردند سیمها جمع شده و معبر منفجر میشد.
در این هنگام، این شهید با همرزم خود با نام «شریفی مقدم» تصمیم میگیرند که یک نفر بر روی سیم خاردار بخوابد، ابتدا شریفی مقدم قصد داشته این کار را انجام دهد اما شهید غلامی به او التماس میکند و او را قسم میدهد که بگذار من این کار را انجام دهم و این افتخار را از من نگیر.سرانجام شهید رجب غلامی بر روی سیمهای خاردار درازکش قرار میگیرد و در حالی که خون از بدن پاکش جاری بوده، بیش از 160 نفر و بنا بر روایتی 300 نفر از روی بدن او عبور میکنند.وقتی همه عبور میکنند و او را از روی سیمها بلند میکنند، میبینند تمام بدنش غرق در خون است و درد میکشد.
در همین حال دست به دعا برمیدارد و میگوید خدایا شهادت مرا برسان، در این لحظه تیری از سوی نیروهای عراقی شلیک میشود و به چشم چپ او اصابت میکند و همان جا به شهادت میرسد.»
این شهید بزرگوار تمام درآمد حاصله خود را که در آن زمان یکصدهزار تومان بوده، به ستاد کمکرسانی جبهه تحویل میدهد و مبلغ 9500 تومان را هم بابت سهم مبارک امام(عج)، به امام جمعه وقت بجستان میسپارد و در وصیت نامهاش نیز متذکر میشود که «موتور وی را بفروشند و پولش را به جبهه واریز کنند.»
بسم الله الرحمن الرحیم
«مِنَ المُؤمِنینَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدوا اللهَ عَلَیهِ فَمِنهُم مَن قَضی نَحبَه وَ مِنهُم مَن یَنظُرُوا ما یَدُالله تَبدیلا» «قرآن کریم»
بعضی از مؤمنین بزرگانی هستند که به عهد و پیمانی که با خدا بستهاند کاملاً وفا دارند، پس برخی بر آن عهد ایستادگی کردند تا برای خدا شهید شدند.
سپاس و ستایش حی سبحان را که بر بندگان گنهکار خود منّت نهاد و صراط مستقیم الهی را برایش رهنمون شد. السلام علیک یا ابا عبدالله (ع)، السلام علیک یا ثارالله، سلام بر تو ای امام که چگونه زیستن و چگونه مردن را به ما آموختی و سلام بر شهیدان عزیز که با حرکت خود درس آزادگی را به ما آموختند.
اینجانب رجب غلامی افغانی، برحسب وظیفه شرعی که بر گردن خود احساس میکنم و عشق سوزانی که در اثر ارادت به حسین (ع) تمام وجودم را میسوزاند اینک به یاری خدا و همت شما ملت شهیدپرور بجستان لباس رزم به تن میکنم و برآنم که تا نابودی کامل استکبار از پای ننشینم.
جرأت جسارت سخن گفتن در برابر شما سروران عزیز را ندارم ولی بعنوان برادری کوچک لازم میدانم نکاتی را متذکر شوم،که سخت در خسرانیم. سزاوار نیست که پس از گذشت چهار سال از جنگی که به جمهوری اسلامی تحمیل کردهاند همچنان بیتفاوت بمانیم و در خانه ماندن را به جهاد کردن ترجیح دهیم و اگر به این روال حرکت کنیم اعوذ بالله که سخت در خسرانیم.
پدران و مادران عزیزی که در تشییع جنازهام شرکت کردهاید برایم افسوس نخورید بلکه بجای این افسوس خوردن خواسته فرزندانتان را جواب مثبت دهید و آنها را روانه جبهه کنید که امروز خط سرخ حسینی خون میطلبد. اگر جسدم به دست دوستان افتاد در کنار دیگر برادران و دوستان شهید بجستان بخاک سپارید. برادران عزیز، همانطور که میدانید من غریبم و پدر و مادر ندارم و همچنین برادر و خواهری، از شما عزیزان تقاضا دارم گاهگاهی که بر سر قبرم حاضر میشوید فاتحهای بخوانید و اگر ممکن بود یک شب جمعه دعای کمیل را بر سر مزارم برگزار کنید انشاءالله.
ضمناً موتورم را بفروشید و پولش را به جبهه واریز کنید. در پایان از کلیه برادران و خواهران بجستان امید عفو و بخشش دارم و اگر خطایی از من مشاهده کردهاند خواهند بخشید. از برادران عزیزم احمد باغبان و علی پوراسماعیل میخواهم که بجای برادرم جنازهام را به خاک بسپارند.