فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
قدمگاه شهدا
روایت خانم محبوبه بلباسی، همسر #شهید_محمد_بلباسی از پیاده روی اربعین
#شهید_محمد_بلباسی 🌷
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
بعد از سونوگرافی بهش زنگ زدن و گفتن بچه ت #پسره...
خندید و گفت : خدارو شکر که سالمه
گفتن شوخی کردیم بچه ت #دختره..
باذوق چند بار پرسید جدی میگین؟ واقعاً دختره؟
از خوشحالی سر از پا نمی شناخت
#اسمشو از قبل انتخاب کرده بود
♥️ #زینب
زینب خانم نازدانه ی شهید
#شهید #محمدتقی_سالخورده
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
4_5892980436199539185.ogg
202.9K
بازی کلاه نقی ، سر تقی 😅
🎙راوی : حاج داوود احمدپور
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
#وصیٺـــــ نـامہ🌹
#شهید_احمدعلی_نیري
❊⇠قرآن قرآن را فراموش نکنید. بدانید که بهترین وسیله برای نظارت بر اعمالتان قرآن است اسلام را درتمام شئوناتش حفظ کنید.
❊⇠رهبری و ولایت فقیهی که در این زمان از اهم واجبات است یاری کند.
🌹هـدیه نثـار ارواح طیبـه شـهدا و امـام شـهدا #صلوات
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
✍ #ڪلام_شـهید
🔰سپاس خدای را که توفیق خدمت در راهش را نصیبم کرد و امیدوارم این فراز و نشیب را به یاری او طی نموده و مفتخرانه در درگاهش با سرافرازی روی بیاورم و همچنین در محضر رهبر عظیم الشان اسلام و ائمه اطهار و قائم آل محمد (عج) تعالی فرجه و نایب خاصش امام خمینی خشنود و روسفید باشم.
🔰غرض از نوشتن مطالب فوق جهت آگاهی برادران از خط مشی اینجانب می باشد که خدای ناکرده مپندارند که کورکورانه در این راه قدم گزارده ام بلکه تنهای تنها برای خدا می باشد والا معنا ندارد و ضمناً به برادران و خواهران توصیه می کنم که از این راه فارغ شوند و همواره در استحکام آن بکوشند تا به یاری حق پرچم اسلام را در سراسر گیتی برافرازیم.
#شهید_مسعود_آهنگری🌷
#سالروز_شهادت
❤نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
#لالههای_آسمونے
🔰فقط یک آرزو دارم....!!!
گفت:
«توی دنیا بعد از شهادت فقط یک #آرزو دارم: اونم اینکه تیر بخوره به #گلوم»
#تعجب کردیم
بعد گفت:
«یک صحنه از #عاشورا همیشه قلبمو آتیش می زنه؛ بریده شدن گلوی حضرت علی اصغر»
والفجر یک بود که #مجروح شد. یک تیر تو آخرین حد بردنش خورده بود به گلوش.
وقتی می بردنش عقب، داشت از گلوش #خون می آمد.
می گفت: آرزوی دیگه ای ندارم مگر #شهادت.
#شهید_عبدالحسین_برونسی🌷
#سالروز_ولادت
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
#خاطرات_شهید
براي توجيه منطقه عملياتي کربلاي چهار، بايد با فرمانده گردان، محمد اسلامي نسب و فرماندهان گروهانهایش را روي يک دكل سي متري که بر فراز منطقه ديد داشت مي بردیم. عيبش اين بود که آن دکل لو رفته بود و در ديدرس کامل دشمن قرار داشت. چند تانك عراقي هم روي دكل، حساس شده و مرتب اطراف آن را هدف قرار ميدادند. به جز چهری نوراني محمد، رنگ ترس در چهره همه پاشيده شده بود. به هر طریق بود رفتیم بالای دکل. كار توجيه كه تمام شد همه را پايين فرستاد. آتش دشمن روي دكل، چند برابر شده بود. تركشهاي آواره به پايههاي دكل ميخوردند و صدايي ناقوسوار ايجاد ميكردند. محمد نگاهي به ساعتش انداخت، وقت نماز ظهر بود. مُهرش را از جيب بیرون آورد و رو به قبله نشست. با اشاره ی سر، من را هم پايين فرستاد. چه لذتي داشت نماز اول وقت، در آن ارتفاع، زير سيل ترکشها!
#شهید_محمد_اسلامی_نسب ❤️
#شهدای_فارس 🌹
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
گوشۂ لعل لبم یک غزل الهام شود وصف لبخند قشنگت به غزل شیرین است شاعر #یاس_خادم_الشهدا_رمضانی_ #رم
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
💜🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸
قسمت #شصت_ویک
لبخند محوی زد🙂
وبی توجه به من مشغول تکوندن لباساش شد
یه کم نزدیک تر رفتم و با خنده گفتم:
_حالا من چند شب پیش یه چیزی گفتم بهت، دیگه توقع نداشتم بری تو کار خیر و رحمت های آسمونی رو از دست شیاطین جامعه نجات
بدی😁😜
دستشو تو آب حوض برد تا روم آب بپاشه
که سریع دویم سمت پله ها 😂🏃♀
گفتم:
_چیه خب، بده بهت میگم خَیّر
خندید 😃و درحالی که مشت پر آبش رو به سمتم مینداخت💦💦 گفت:
_بذار دستم بهت برسه
با خنده وارد اتاقم شدم،😁مهسا با تعجب نگاهم میکرد😳
- چیشده؟!!!
فقط میخندیدم،
راستش خودمم از خودم تعجب میکردم که بعد این مدت بازم میتونستم از ته دل بخندم..😊
.
.
.
کیک رو که تو فر گذاشتیم
منو عاطفه رفتیم تو اتاق، امروز پنج نفره تصمیم گرفته بودیم کیک درست کنیم،😍😋
مهسا و فاطمه و سمیرا هنوز تو آشپزخونه بودن و بلند بلند حرف میزدن و میخندیدن،
😀😁😄
برام خیلی جالب بود
که هر سه شون با عقاید و علایق مختلف چه زود باهم جور شده بودن😟
نرگس👶 رو بغل کردم و لپشو محکم بوسیدم
رو به عاطفه که رو تخت نشسته بود و مشغول تا کردن لباسای نرگس بود... گفتم:
_حالا بابای نرگس جون کی میاد؟!😉
🌳💞🌳💞🌳💞🌳💞🌳
💜🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸
قسمت #شصت_ودوم
لبخند عمیقی رو لبای عاطفه نشست☺️ وگفت:
_دیگه چیزی نمونده، هفته ی دیگه میاد
بعدم نگاهش به یه گوشه ی اتاق که گهواره ی نرگس رو اونجا گذاشته بود و قشنگ تزیینش کرده بود کشیده شد وگفت:
_به نظرت هادی خوشش میاد از تزیین گهواره نرگس
لبخندی زدم😊
درحالی که نرگسی که چشماش به خواب رفته بود و تو گهواره اش میذاشتم گفتم:
_خوشش بیاد؟؟ من که میگم عاشقش میشه، انقدر که با ذوق تزیین کردی😍
- وای نمیدونی چقدر خوشحالم، معصومه باور کن یکی از بزرگترین آرزوهام این شده که ببینم هادی نرگس رو بغل کرده و رو سینش گذاشته و داره نازش میکنه☺️😍
کنارش نشستم وگفتم:
_آرزوت براورده میشه حتما آبجی جون!!
عاطفه این روزها خیلی خوشحال بود،
روزهایی که دلتنگیاش داشت به پایان میرسید، براش خیلی خوشحال بودم،😊
یه کم نگاهم کرد و گفت:
_من آخرش نفهمیدم، این آقا عباس تون چیشد که خارج و ول کرد اومد اینجا تا بره جنگ، عجیب نیست؟!!😅☺️
نگاهم رو به گهواره ی هدیه ی خدا دوختم و
گفتم:
_اونقدر ها هم عجیب نیست، آدم که عاشق باشه هر کاری میکنه برای رسیدن به معشوقش، از همه چی حاضره بگذره😊😇
خندید و گفت:
_پس قضیه عشق و عاشقی بوده ما خبر نداشتیم😉
سریع گفتم:
_نه نه، منظورم این نبود، یعنی، یعنی عباس به عشق خدا و حضرت زینب “سلام الله علیها “اومده☺️🙈
#ادامه_دارد...
💚💛💚
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
❌#کپی_فقط_با_نام_نویسنده_و_ایدی_کانال_مجازه❌
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh