از باران خاطرهی خوبی
نمانده برایمان...
بارانِ تیر برای پدر...
بارانِ سنگ برای پسر...
#حسن_بن_علی
#قاسم_بن_حسن 🖤
#میثم_علوی
...♡
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
💠مداحان معروف در جبهه
🔺تصویر مداح اهل بیت (ع) حاج حسین سازور در دوران دفاع مقدس
#حاج_حسین_سازور از رزمندگان لشکر ۱۰ سیدالشهداء استان البرز می باشد .
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
▪️تفحصِ در شب اول محرم
سال۹۱ مقابل دریاچه نمک فاو عراق مشغول تفحص شهدا بودیم، روز آخر ذی الحجه بود و قرار شد به منظور ورود به ماه محرم با توسل به حضرت سیدالشهداء علیه السلام، مشغول کار بشیم. همون ساعت اولیه و در حین کار پرچم کوچک و سه گوش یا ثارالله از زیر خاک نمایان شد وبعد از آن پیکر مطهر شهیدی پیداشد
بدنبال مدارک وپلاک شهید می گشتیم که دیدیم زیر لباس نظامی پیراهن مشکی پوشیده بود.😔 بعداً که هویت شهید مشخص شد گفتند: شهید موذن ومداح بوده و آن سال گروه با این شهید بزرگوار به پیشواز محرم رفت این شهید بزرگوار اهل مازندران و شهید حسن درستی نام داشت🌷
✔️راوی :حسین عشقی(جانشین کمیته جستجوی شهدا و مفقودین)
👆تصویر شهید حسن درستی
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
#برباݪ_سـخن
انقلاب هیچگاه تسلیم زور و کفر نگشته بلکه همانند نهضت خونین سیدالشهدا امام حسین (ع) عاشقانه در این راه خون دادهاند و آن را پایدار و مستحکم مقابل هجوم شیاطین نگه داشته و این نهضت نباید هیچوقت از موضعهای اسلامی خود در مقابل دشمنانش عقبنشینی بکند.
#شهید_جمشید_نعیمامینی
#سالروز_ولادت
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
در عصر آدینه ۱۵ شهریور ماه ۹۸
#شهید_گمنام والا مقامی میهمان خانواده شهیدان نیازمند بود .
مادر شهیدان محمد رضا و علیرضا نیازمند ،
شهید گمنام را مادرانه در آغوش گرفت .آخر او بهتر از هر کس دیگری میدانست داغ فرزند در اوج جوانی یعنی چه ؟!
#مادران_صبور
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
#خاطرات_مادر_شهید_ازفرزندش
علیرضا یک روز از من سوال کرد مادر اگر زمان امام حسین علیه السلام بودی در رکابش می جنگیدی؟
مادر با تعجب جوابش را میدهد، بله که میرفتم.
در ادامه پسر دل مادر را با همین بله برای حسین علیه السلام نرم میکند و می گوید : خب مادر الان هم امام خمینی میخواهد ما جنگ برویم این لیبیک به امام حسین علیه السلام در این زمان است . و این چنین اجازه والدین برای عزیمت به حبهه صادر میشود .
🕊▪️🕊▪️🕊▪️🕊▪️🕊
مادر از از خوابی که پسرش دیده بود گفت :
خواب دیدم که تابوتی را به خانه ما آوردند . نزدیک رفتم و داخل تابوت خودم را دیدم که سمت چپ صورت و چشم چپم نبود . تابوت را بلند کردند اما به جای اینکه به سمت شیخان ببرند تابوت را به سمت امامزاده علی ابن جعفر قم بردند .
مسافری از کربلا
مادر گفت با شنیدن این خواب چیزی را باور نکردم و گفتم پسرم حتما سنگین خوابیدی .
اما بعد از مدتی علیرضا با دستکاری شناسنامه و اصرار برای رضایت من و پدرش بالاخره به جبهه رفت و بعد از مدتی به شهادت رسید .
پیکرش را که نگاه میکردم یاد خواب علیرضا افتادم .
نشانی ها درست بود. به دلیل اصابت خمپاره دقیقا سمت چپ صورت و چشم چپ از بین رفته بود . ..
#شادی_روح_شهدا_صلوات
آدرس زیارت شهدای نیازمند
قم . گلزار علی ابن جعفر قطعه ۲ ردیف ۲
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
#شهدای_حسینی
از دو سه ماه مانده به محرم روزشماری
میکرد برای نوکری ابا عبدالله الحسین...
با شوق خاصی برنامه ریزی میکرد
هر سال تو میدان امام زاده علی اکبر، جایی که اکنون مزار مطهرش در آنجاست، چای خانه راه اندازی میکرد؛ خرید ملزومات و وسائل چای خونه رو با وسـواس و سلیقه خاصی خریداری میکرد تمامی رو هم از بهترین ها...
معتقد بود برای اهل بیت نباید کم گذاشت، تا زمانی که اونها دستت رو با بزرگواری میگیرند تو هم شرمنده نباشی که چرا میتونستی و بیشتر انجام ندادی
خادم امام زاده و هیات بود ولی همیشه جلوی در هیئت می ایستاد...معتقد بود
دربانی این خاندان بهتره و خاکـی بودن برای ائمه لطف بیشتری دارد میگفت: هر
چی کوچیکتر باشی برای امام حسین(ع) بیشتر نگاهت میکند...
#شهید_امیر_سیاوشی ❤️
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
4_6008216676493955032.mp3
6.02M
سخنران #دانشمند
خادمی #امام_حسین❤️
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
💢 محرم دوباره بوی شهادت گرفت
دقیقا شب گذشته در ساعاتی که همه مردم در حال عزاداری برای سید و سرور شهیدان اباعبدالله الحسین بودند، این جوان خمینی مجید شیری پز در مرز مریوان زمانی که گروهک های تروریستی قصد نفوذ به داخل خاک ایران داشتند، با آنان درگیر و در این درگیری به شهادت می رسد.
🔹 ما برای این امنیت خون ها داده ایم...
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
#قبله_ی_من
#قسمت10
شک داشتم مسیری که میروم اشتباه است یانه. ته دلم میلرزید،اما من مثل اسبی سرکش با وجدان و لکه های سفید و امید دلم به راحتی می جنگیدم. احساس خوب کلاس تنها زمانی بود که رستمی گیتار می زد و هم زمان شعر می خواند! ناخن انگشت کوچش بلند بود و این حالم راحسابی بد می کرد! گیتارم را هر بار به مهسا می دادم تا باخودش به خانه ببرد و خودم باوسایل خطاطی به خانه می رفتم. یک چادرملی خریدم و به جای چادر ساده و سنتی سر کردم.
دیگر ساق دست برایم معنا و مفهومی نداشت. بندهای رنگی خریدم و به کتونی ام میبستم. به ناخن های بلندم برق ناخن می زدم و ساعت های بزرگ به مچ دستم می بستم. مادرم هر بار بادیدن یک چیز جدید در پوشش و چهره ام، عصبی می شد و سوال های پی در پی اش را برایم ردیف می کرد. اما من باحماقت محض پیش می رفتم و روی خواسته ام پافشاری می کردم. زمان کمک کرد تا جرئت پیدا کنم که با آرایش کامل ولی نسبتا ملایم به خانه بروم و این برای خانواده ی من نهایت آبروریزی بود. جلسه اول تا دهم به خوبی پیش رفت و من هم درطول سه هفته خنده هایم بوی آزادی گرفت و تا شکستن بعضی مرزها پیش رفتم.
↩️ #ادامہ_دارد...
#نویسنده:مهیاسادات_هاشمی
#کپی بدون ذکر منبع و نام نویسنده پیگرد الهی دارد.
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
#قبله_ی_من
#قسمت11
صدای گریه ی نازک و ضعیف حسین مرا از مرداب خاطراتم بیرون می کشد. روزهایی که هر بار با یادآوریشان عذاب می کشم. دفتر را می بندم و زیر بالشتم می گذارم. از روی تخت پایین می آیم و حسین رااز گهواره اش بیرون می آورم و تنگ درآغوشم می فشارم. گریه اش قطع می شود و چشمان روشنش را باز میکند، کمرنگ لبخند می زنم و لبهایم راروی پیشانی سفیدش می گذارم. آرام به چپ و راست تکانش می دهم . صورت کوچکش را به سینه ام فشار می دهم و چشمان اشک آلودم را می بندم.
پسرعسلی من در همسایگی تپش هایقلبم دوباره به خواب می رود; صورتش را ازسینه ام جدا و یک دل سیر نگاهش می کنم. روی تخت می نشینم و دفترم را از زیر بالشت بیرون می آورم و بازش می کنم، حسین را کنار خودم می خوابانم و به فکر فرو می روم. می خواهم ویدیوی زندگی ام را جلو بزنم، دوست دارم به تو برسم. می خواهم از لحظه ی ورودت به زندگی ام بنویسم، طاقت مرور لجبازی هایم را ندارم. باید زودتر از خنده های تو تعریف کنم.
تنها یک هفته به مهر مانده بود و من بدون داشتن آمادگی ذهنی برای درس خواندن روزها را پشت سر می گذاشتم. من و مهسا درکلاس گیتار دو دوست جدید به نامهای پریا و پرستو که دوقلو بودند، پیدا کردیم. یک خواهر کوچک تر از خودشان به نام پریسا داشتند که دانشجوی دانشگاه تهران بود. چهره های بانمکشان هر چشمی را جذب می کرد. خوش لباس و خوش مشرب بودند و به سرعت باما گرم گرفتند. رفتار رسمتی درنظرم دیگر بد نبود.تقریبا ازحرکاتش خوشم می آمد. ازهم صحبتی با او لذت می بردم. چند باری هنرجوها را به کافی شاپ دعوت کرده بود و من در این جمع احساس راحتی می کردم. یک ترم به سرعت تمام شد و من در آخرین جلسه جرئت زدن یک موزیک ساده را پیدا کردم. به تشویق رستمی چند بیت شعر هم خواندم و مقابل چشمان شگفت زده استاد موزیی را تمام کردم، ومن در آرزوی یافتن خودم، خودم را گم کردم.
ناخن های بلندم را روی سیم های گیتارحرکت می دهم و لبخندی از سر رضایت می زنم.
آیسان بادهانش دود قلیان را به صورت حلقه بیرون می دهد و درعالم خودش سیر می کند. زیر لب شعر قدیمی امید را زمزمه می کنم:
ای گل رویایی
ای مظهر زیبایی
تو عروس شهر افسانه هایی...
پرستو ریز می خندد و سرو گردنش را با صدای ضعیف من تکان می دهد. سحر با یک سینی شربت و شیرینی وارد اتاق می شود و باغیض به آیسان می توپد: بوی گند گرفت اتاقم! جم کن بساطتو!
آیسان گوشه چشمی نازک می کند و جواب می دهد: اووو...ول کن بابا، بیا توام بکش!
سحر سینی را روی میز دراورش میگذارد و کنار من روی زمین می نشیند. مهسا روی تخت دراز کشیده و ژورنال های سحر را تماشا می کند. پریا یک لیوان شربت برمیدارد و می پرسد: خب کی راه بیفتیم؟
پرستو از جا بلند می شود و جواب میدهد: فک کنم تا شربتامون رو بخوریم و حاضر شیم ساعت سه شه!
آیسان تایید می کند و یک حلقه ی دودی دیگر می سازد. همگی به منزل پدری سحر آمده ایم و قرار است رأس ساعت چهار به خانه ی استاد برویم. درجلسه ی آخر کلاس گیتار همه را در روز چهارشنبه یعنی امروز به منزلش برای صرف عصرانه دعوت کرد. بعد از خوردن شیرینی و نوشیدن شربت همگی حاضر شدیم. من یم مانتوی بلند مه در قسمت بالاتنه سفید و ازکمر به پایین قهوه ای سوخته است می پوشم. ساپورت مشکی، کفش های چرم و یک روسری کرم و بلند ترکیب زیبایی را ایجاد می کند.مقابل آینه ی میز دراور می ایستم و به لب هایم ماتیک کمرنگی می زنم.
↩️ #ادامہ_دارد...
#نویسنده:مهیاسادات_هاشمی
#کپی بدون ذکر منبع و نام نویسنده پیگرد الهی دارد.
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ فدای اون دست و پاهایی که نیستن بشم
ببینید مراسم اهتزاز پرچم مقدس گنبد حضرت عباس ع در مجتمع سیدالشهدا بیروت توسط جانبازان حزب الله
مگه میشه تو همچین مراسمی صاحبشون نباشه؟
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh