eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
352 دنبال‌کننده
29.2هزار عکس
11.5هزار ویدیو
143 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
#رمان #قبله_ی_من_ دو چشم تو مناجات است و بغض من اذان صبح و باران محبت را درون چشم تو دیدم #یاس_خادم_الشهدا_رمضانی_ نشر معارف شهدا در ایتا #کانال_زخمیان_عشق @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
#رمان #قبله_ی_من_ دو چشم تو مناجات است و بغض من اذان صبح و باران محبت را درون چشم تو دیدم #ی
از جا بلند میشوم و به آشپزخانه میروم. یلدا چای در لیوان کمر باریک می ریزد و هر از گاهی در نور به رنگش نگاه می کند. یحیی به یخچال تکیه می دهد و می گوید: من میوه می برم. به طرفش میروم -نه من میبرم. زحمت نکش رویش را بر می گرداند. اما جلویش می ایستم و نزدیک تر میشوم -میخواید شما میوه ببر و من شیرینی؟! لبش را گاز می گیرد و از کنارم رد میشود. یلدا درعالم خودش سیر می کند. جعبه ی شیرینی را روی میز میگذارم و سریع درش رابرمیدارم. به سمت یحیی میدوم و جعبه را مقابلش میگیرم و می گویم: -اول داداش عروس. از حرکت سریعم جا میخورد و بی هوا نگاهش به من می افتد. سریع پشتش را می کند و میگوید: یلدا چقدر طول میدی بدو دیگه! کارخودم راکردم. کمی فشار برایش الزم است! آراد به عنوان یک دوست اجتماعی همیشه کنارم بود و هوایم راداشت. با او صمیمی شدم و تاحدی هم اعتماد کردم. گاها داداش صدایش میزدم اما او خوشش نمی آمد و قیافه اش درهم میرفت! یلدا چهارجلسه با سهیل صحبت کرد و بله را گفت! برای مراسم عقدش یک پیراهن گلبهی بلند و پوشیده خریدم. قرارشد با یلدابه آرایشگاه بروم. آذر طعنه میزد: معلوم نیست دختر من عروسه یامحیا! یحیـی انگشت سبابه اش را در یقه اش فرو میبرد و باکمک شصتش دکمه ی اول پیرهنش را باز می کند. با کت و شلوار ابی کاربنی و پیرهن سفید رنگ کناریلدا ایستاده. هرکس نداندگمان می کند که داماد خوداوست. موهایش را کمی کوتاه کرده و مرتب عقب داده. مثل همیشه یک دسته روی پیشانی و ابروی راستش رها شده. ته ریش کوتاه و مرتبش چهره اش را جوان تر کرده. دوربین را بالا می اورم و می گویم: -لبخند بزنید. هردو لبخند می زنند. یلدا باتمام وجود ولی یحیی. آذر به اتاق عقد می آید و می گوید: دختر شما برو بشین زحمت نکش. یکی دیگه میگم بیاد عکس بگیره. میدانستم میخواهد کمتر مقابل چشمهای خیره جولان دهم. باخونسردی جواب میدهم: -یه شبه، ازدستش نمیدم. یحیی یک دستش را در جیبش فرو می برد و با دست دیگر یقه ی کتش را میگیرد و این بار پشت سر یلدا می ایستد. یلدا هم دست به کمر میزند و سرش را کج می کند. دامن پف دار و دست کش های سفیدش مرا یاد سیندرلا میندازد. لبخند دندان نما که میزند، دل برایش قنج میرود. موهایش را بالای سرش جمع و تاج بزرگ و زیبایی هم جلویش گذاشته اند. عمو حسابـی به خرج افتاده. یک تالار بزرگ و مجلل برای اثبات علاقه به دخترش گرفته. یک ربع میگذرد که اذر دوباره سرو کله اش پیدا می شود و میگوید: عاقد داره میاد، بیاید بیرون. قبلش اقا سهیل میخواد با یلدا تنها باشه. ریز میخندم: چقدرم طفلک هوله. یحیی شنل را روی سر یلدا میندازد و به چشمهایش خیره میشود. چقدر ناز شدی کوچولو! دلم می لرزد! اولین باراست که صدای خشک و جدی اش رنگ ملایمت گرفته. یلدا خجالت زده تشکر می کند و سرش را پایین میندازد. یحیی چانه اش را می گیرد و سرش را بالا میاورد. خم میشود و لبش راروی پیشانی اش می گذارد. همان لحظه یک عکس میندازم. مکث طولانی هنگام ب*و*س*یدنش، اشک یلدا را در می اورد. بعداز ده ثانیه یا بیشتر لبش را بر میدارد و میگوید: یادت باشه قبل اینکه زن کسی باشی آبجی خودمی. لبخند میزند و به طرف در اتاق میرود. یلدا بغضش را قورت میدهد. به سمتش میروم -دیوونه اینا. خوبه عقدته نه عروسی! یلدا باچشمان اشک الود می خندد و میگوید: آخه یه لحظه دلم براش تنگ شد. تاحالا اینقدر عمیق ب*و*س*م نکرده بود. -خب حالا! گریه نکنی آرایشت بریزه! بذار اقاسهیل گول بخوره راضی شه بله رو بگه! ↩️ ... :مهیاسادات_هاشمی بدون ذکر و نام نویسنده پیگرد الهی دارد. نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
#قبله_ی_من #قسمت62 از جا بلند میشوم و به آشپزخانه میروم. یلدا چای در لیوان کمر باریک می ریزد و ه
بامشت به شانه ام میزند: مسخره. اذیت نکن بچه سرتق! جوابی نمیدهم و باخنده به طرف در میروم که می گوید: امیدوارم تورو جای عروس نگیرن! -دیوونه! ازاتاق بیرون می روم و کناری می ایستم. دنباله ی دامن بلند و کلوشم روی زمین می کشد. استین های حریرم تا دو سانت پایین مچ دستم می اید. پایین دامن و بالاتنه ام دانتل و حریر کار شده. یقه ی لباسم به حالت ایستاده گردنم را می پوشاند. یک گردنبند که جای زنجیر ساتن صورتی دارد، انداخته ام. سنگ سفید بارگه های سرخش چشم را خیره نگه میدارد. موهایم فر درشت و باز اطرافم رهاشده. یک حلقه ی گل به رنگهای سفید و صورتی هم روی سرم گذاشتند. پشت میز میشنم و یک شیرینی داخل پیش دستی ام میگذارم. دختربچه ای بانمک باموهای لخت و مشکی اش مقابلم می شیند و زیرچشمی نگاهم می کند. لبخند میزنم و می پرسم: -شیرینی میخوری خاله؟! سرش را به چپ و راست تکان میدهد: آ. آ... به صورتم خیره میشود و می پرسد: چطوری اینقد موهات درازه؟! خنده ام میگیرد: -موهامو ازوختی کوشولو بودم مث تو دیگه کوتاه نکردم. توضیح بهتری برایش نداشتم. جلوی دهنش را با دودست میگیرد و چیزی را نامفهوم میگوید. -چی گفتی؟! سرش را میخاراند و بامن و من میگوید: عین فرشته. اون کارتونه که می دادش اون موقع! و بعد به سرعت می دود و فرارمی کند. بی اختیار لبخند میزنم. بچه ها موجوداتی پاک و لطیفند. مثل خوردن کیک وانیلی باچایـی حسابی به ادم می چسبند. کنار دخترعموهای داماد می ایستم و به عاقد نگاه می کنم. پیرمرد بانمکی که عینک بزرگی روی بینی عقابی اش دهن کجی می کند. کمی انطرف تر اذر ایستاده و اشک می ریزد. طرف دیگر سفره ی عقد یحیی کنار عمو، سینا حاج حمید ایستاده. سارا خودش را به من میرساند و با ذوق لبخند میزند. زیرلب می گویم: بله رو که گفت شما دست بزنید من سوت! اوکی؟ سارا با تعجب نگاهم می کند. اذر هم سرش را با تاسف تکان می دهد. چند تادختر حرفم را تایید می کنند. یلدا بعداز سه بار وکالت میگوید: -با اجازه ی اقاامام زمان ...پدر و مادرم. و همه ی بزرگترای جمع بله. همان لحظه من و چند نفر دیگر دست میزنیم و کل میکشیم. عمو بادهان باز و چشمهای ازحدقه بیرون زده نگاهم می کند. یحیی سرش پایین است و شوکه به سفره ی عقد خیره شده. سارا دستم را سریع می گیرد و میگوید: نامحرم وایستاده آبجی جون! توخونه این کارو می کنیم اعتنا نمی کنم و بلند می گویم: -ایشاال خوشبخت شی عزیزدلم! یحیی این بار سرش را بالای میگیرد و بلند میگوید: -الهی عاقبت بخیر شن. برای خوشبختی و سلامتیشون صلوات. مردها بلند و زنها زیرلب صلوات میفرستند. چه مسخره! مگه ختمه؟! مهمانها خداحافظی می کنند و تنها یک عده درسالن میمانند تا عروس و داماد را همراهی کنند. دردلم خداروشکری می گویم و شالم راروی سرم مرتب می کنم. اگر پدر و مادرم می آمدند، اینقدر ازادی ممکن نبود. پدرم عدزخواهی کرده بود که: مراسم خیلی سریع و اتفاقی بوده! من هم قرار مهمی دارم و به کسی قول داده ام. اگر خانوم بخواد بیاد میفرستمش. و تاکید کرده بود کادوی عقد یلدا محفوظ است. مادرم هم مگر بدون پدرم اب میخورد؟! به گمانم اگر یک روز قرار باشد بعداز صدو بیست سال جان به عزرائیل بدهد، اول میگوید پدر بمیرد تا پشت سرش مادرم راضی به رفتن شود. ازپله ها پایین می روم و وارد خیابان می شوم. یلدا باکمک سهیل در دویست و شش سفید رنگ می نشیند و همه اماده ی رفتن می شوند. اذر را می بینم که به سینا و سارا میگوید بایحیی بیاید و بعد خودش سوار ماشین عمو میشود. به دنبال این حرف چشم میگردانم تا یحیی راببینم. به پرشیا تکیه داده و به ماشین عروس خیره شده. لبخند مرموزی میزنم و به طرف پرشیای نوک مدادی اش می روم. صدای تق تق پاشنه های کفشم باعث می شود به طرفم برگردد و نگاهش اتفاقی به مو و صورتم بیفتد. احتمالا فکر کرد اذر است. سریع برمی گردد، ↩️ ... :مهیاسادات_هاشمی بدون ذکر و نام نویسنده پیگرد الهی دارد. نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
گر رفت عاشورا ، ولیکن اربعین هست ما از صفر ، مثل محرم خیر دیده‌ایم . . . شبتون شهدایی نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗 قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ. اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ. اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ. ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ اللهم عجل الولیک الفرجــ✨ @zakhmiyan_eshgh
4_5949258406291309454.mp3
6.02M
زیارت عاشورا با صدای آهنگران خیلی زیبا التماس دعا #کانال_زخمیان_عشق نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
✅ چله ترک گناه 💓زیارت عاشورا💓 سلامتی و ظهور امام زمان عج هدیه به شهدای کربلا شهدای جنگ تحمیلی شهدای مدافع حرم و حاجت روایی اعضای محترم کانال شروع اول محرم 1398/6/10 ⬅️ روز36 هدیه به شهید صفر علی نژاد سید ابراهیم❤️ #کانال_زخمیان_عشق نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_396596098996639827.mp3
811K
#کانال_زخمیان_عشق
💐 💐 ۱۴مهر_ماه_۹۸ 💐 ۴۳۴ 💐 ╔═ ⚘════⚘ ═╗ @zakhmiyan_eshgh ╚═ ⚘════⚘ ═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا