پیرمردی نارنجی پوش در حالی که
کودک را در آغوش داشت، با سرعت وارد بیمارستان شد و به پرستار گفت: خواهش می کنم به داد این بچه برسید. بچه ماشین بهش زد و فرار کرد.
پرستار: این بچه نیاز به عمل داره باید پولشو پرداخت کنید.
پیرمرد: اما من پولی ندارم. پدر و مادر این بچه رو هم نمی شناسم. خواهش می کنم عملش کنید، من پول رو تا شب براتون میارم.
پرستار: با دکتری که قراره بچه رو عمل کنه صحبت کنید.
اما دکتر بدون اینکه به کودک نگاهی بیاندازد گفت: این قانون بیمارستانه. باید پول قبل از عمل پرداخت بشه.
صبح روز بعد، همان دکتر، سر مزار دختر کوچکش ماتش برده بود و به دیروزش می اندیشید.
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
عیسى بن مریم همراه حواریون از شهری عبور کردند که اهل آن و پرندهها و جاندارانش یک جا مرده بوند.
ایشان به یارانش گفت:
اینها بخشم و عذاب (خدا) هلاک شدهاند، و اگر به مرگ خود به تدریج مرده بودند هر آینه یک دیگر را به خاک سپرده بودند، حواریون گفتند: یا روح اللَّه از خدا بخواه اینان را براى ما زنده کند تا به ما بگویند کردارشان چه بوده (که باین عذاب گرفتار شدهاند) تا ما از آن دورى کنیم، عیسى(ع) از پروردگار خود خواست، پس از جانب فضا به او ندا شد: که آنان را صدا بزن. پس عیسى(ع) شب هنگام بر تپهای از زمین فرمود: اى مردم این ده!!
یک تن از میان آنها پاسخ داد بله اى روح خدا و کلمهاش
فرمود: واى بر شما کردار شما چه بود؟ در پاسخ گفت: پرستش طاغوت، و دوستى دنیا به همراه ترس اندک (از خدا) و آرزوى دور و دراز، و غفلت در سرگرمى و بازى.
فرمود: دوستى شما به دنیا چگونه بود؟ گفت: مانند دوستى کودک به مادرش، هر گاه به ما رو مىآورد شاد و خرسند میشدیم و چون از ما رو مىگرداند گریان و غمناک میشدیم.
فرمود: پرستش شما از طاغوت چگونه بود؟ گفت گناهکاران را فرمانبرى داشتیم.
فرمود: سر انجام کار شما به کجا کشید؟ گفت: شبى را به خوشى به سر بردیم و بامدادان در هاویه افتادیم.
فرمود: هاویه چیست؟ گفت: سجین است.
فرمود: سجین چیست؟ گفت: کوههایی از آتش گداخته است که تا در روز قیامت بر ما فروزان است.
فرمود: پس چه گفتید و به شما چه گفتند:؟ گفت: گفتیم ما را به دنیا برگردانید تا در آن زهد ورزیم. به ما گفته شد: دروغ میگویید.
فرمود: واى بر تو چه شد که جز تو دیگرى از این جماعت با من سخن نگفت؟ گفت یا روح اللَّه همه آنها به دهنه و لگام آتشین مهار شدهاند و به دست فرشتگان سخت و تند گرفتارند و من در میان آنها به سر میبردم ولى از آنها نبودم، تا آن هنگام که عذاب خدا آمد مرا هم با ایشان در برگرفت؛ پس من به تار موئى بر لبه دوزخ آویزانم و نمیدانم که آیا در آن برو در افتم و یا از آن رهائى یابم.
پس عیسى(ع) به سوى حواریین رو کرده فرمود: اى دوستان خدا خوردن نانى خشک با نمکى زبر و خوابیدن بر مزبلهها که با عافیت دنیا و آخرت همراه باشد، بیشترین خیر را دارد؛ (یَا أَوْلِیَاءَ اللَّهِ أَکْلُ الْخُبْزِ الْیَابِسِ بِالْمِلْحِ الْجَرِیش وَ النَّوْمُ عَلَى الْمَزَابِلِ خَیْرٌ کَثِیرٌ مَعَ عَافِیَةِ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ.)
منبع: داستانهای اصول کافی
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
▪️فکرش را هم نمیکردم خاندان آل سعود از پشت شتر و با تاسیس یک تلوزیون بتواند هدایت افکار بخشی از طبقه متوسط ایران را دست بگیرد.
دقیقا همان بخش پر ادعایی که خودش را سفید اروپایی میداند و اعراب را عقب مانده بوگندو. اما واو به واو مواضع ابلهانهاش از تلوزیون آل سعود دیکته میشود.
💬 Ehsan Mansouri
#اینترنشنال
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
✨﷽✨
#پندانه
✅ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﭘﻠﯽ ﻋﺒﻮﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺑﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺧﺮﻭﺷﺎﻥ ﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺪ …ﻫﻤﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻧﺪ ﺗﺎ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﮐﻤﮏ ﺭﺳﺎﻧﻨﺪ …ﻭﻟﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﺷﺪﺕ ﺁﺏ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺯﻳﺎﺩ ﺍﺳﺖ، ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﺷﻪ ﺑﺮﺍﺷﻮﻥ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﺮﺩ …
✍ﺑﻪ ﺁﻥ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﻧﺠﺎﺗﺘﻮﻥ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﻩ ! ﻭ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺯﻭﺩﯼ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﻣﺮﺩ !!!ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺁﻥ ﺩﻭ ﻣﺮﺩ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﺎﺩﯾﺪﻩ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﮐﻮﺷﯿﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﻴﺎﻳﻨﺪﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﺩﺍﺋﻤﺎ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺗﻼﺵ ﺗﻮﻥ ﺑﯽ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﻫﺴﺖ ﻭ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﻣﺮﺩ !!!ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﺗﻼﺵ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺟﺮﻳﺎﻥ ﺁﺏ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺩ .
🔹ﺍﻣﺎ ﺷﺨﺺ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺑﺎ ﺣﺪﺍﮐﺜﺮ ﺗﻮﺍﻧﺶ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪﻥ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺗﻼﺵ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ .…ﺑﻴﺮﻭﻧﯽ ﻫﺎ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﺯﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺗﻼﺷﺖ ﺑﯽ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﻫﺴﺖ …ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﺑﺎ ﺗﻮﺍﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﺗﻼﺵ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺎﻻ ﺧﺮﻩ ﺍﺯ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺧﺮﻭﺷﺎﻥ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪ . ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪ، ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﻧﺎ ﺷﻨﻮﺍﺳﺖ .
🔺دﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﺍﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﺕ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﺸﻮﯾﻖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ! ﻧﺎﺷﻨﻮﺍ ﺑﺎﺵ ﻭﻗﺘﻰ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﻣﺤﺎﻝ ﺑﻮﺩﻥ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﻳﺖ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ
🔅امام علی علیه السلام فرمود:
ناامیدی، صاحب خود را می کشد.
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
10.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▫️اثبات حقانیت مذهب شیعه در چند ثانیه!!
▫️علامه امینی (ره) با یک سئوال چه تردیدی در دل ۸۰ تن از حفاظ حدیث عربستان ایجاد کرد!
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
✨﷽✨
#پندانه
🔴آب و سنگ
✍دو قطره آب که به هم نزدیک شوند، تشکیل یک قطره بزرگتر را میدهند اما دو تکه سنگ هیچگاه با هم یکی نمیشوند!
پس هر چه سختتر و قالبیتر باشیم، فهم دیگران برایمان مشکلتر و در نتیجه امکان بزرگتر شدنمان نیز کاهش مییابد.آب در عین نرمی و لطافت در مقایسه با سنگ، به مراتب سرسختتر و در رسیدن به هدف خود لجوجتر و مصممتر است.
سنگ، پشت اولین مانع جدی میایستد اما آب راه خود را به سمت دریا مییابد.در زندگی، معنای واقعی سرسختی، استواری و مصمم بودن را در دل نرمی و گذشت باید جستجو کرد.
گاهی لازم است کوتاه بیایی،
گاهی نمیتوان بخشید و گذشت... اما میتوان چشمان را بست و عبور کرد،
گاهی مجبور میشوی نادیده بگیری،
گاهی نگاهت را به سمت دیگر بدوز که نبینی
ولی با آگاهی و شناخت
آنگاه بخشیدن را خواهی آموخت.
✅ چون آب روان باش
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
🔴سالی که احتمال حمله به ایران میرفت و ایران تحریم بود ،امیرکبیر یک مهندس اتریشی را استخدام کرد تا برای ایران توپ جنگی بسازد.
اما فلز مورد نیاز موجود نبود و راه واردات هم به علت تحریم مثل امروز بسته بود .امیرکبیر فراخوان عمومی به مردم داد که مردم دیگ های اضافه خود را بیاورید برای ساخت توپ برای دفاع از میهن .
🔴 نفوذی های انگلیس در شهر و «روزنامهها» که تازه راه اندازی شده بود بین مردم شایعه کردند که میرزا تقی خان میخواهد ظرف غذای شما را بگیرد و جنگ راه بیاندازد.
طرح امیرکبیر شکست خورد .
🔴 چند وقت بعد انگلیس به ایران حمله کرد.
جزیره خارک را اشغال کرد و ایران را تحت فشار قرار داد تا این که افغانستان از ایران جدا شد. و آغازی بود بر دوره قحطی و آبله اواخر قاجار که قریب به ۱۰میلیون ایرانی از بین رفتند.
🔴 و چهجالب مردمی که دیگهای خود را برای دفاع ازمیهن و دوری از جنگ ندادند،هم جنگ سراغشان آمد هم گرسنه ماندندهم کشورشان کوچک شد.
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
چه زیبا گفت پیرمرد :
یک عمر
من و سلامتی
دنبال پول بودیم...
اکنون
من و پول دنبال سلامتی..!
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
☘ داستان آیت الله شفتی و دعای سگ گرسنه
نمی دانم نام آیت الله شفتی را شنیده اید یا خیر؟
اما داستان جالب و آموزنده ای است. 🌸یکی ازعلمای ربانی قرن دوازدهم مرحوم سید محمد باقر #شفتی رشتی معروف به حجه الاسلام شفتی است که از مجتهدین برازنده و پرهیزکار بود، او بسال 1175 ه-ق درجرزه طارم گیلان دیده به جهان گشود و بسال 1260درسن 85سالگی در #اصفهان از دنیا رفت و مرقد شریفش درکنار مسجد سید اصفهان، معروف ومزار علاقمندان است.
وی درمورد نتیجه ترحم، و فراز و نشیب زندگی خود، حکایتی شیرین دارد که دراینجا می آوریم:
حجه السلام شفتی درایام تحصیل خود در نجف و اصفهان به قدری #فقیر بود که غالبا لباس او از زیادی وصله به رنگهای مختلف جلوه می کرد، گاهی ازشدت گرسنگی و ضعف غش می کرد، ولی فقر خود را کتمان می نمود و به کسی نمی گفت.
روزی درمدرسه علمیه اصفهان، پول نماز وحشتی بین طلاب تقسیم می کردند، وجه مختصری از این ناحیه به اورسید، چون مدتی بود گوشت نخورده بود، به بازار رفت و با آن پول جگر گوسفندی را خرید و به مدرسه بازگشت، درمسیر راه ناگاه درکنار کوچه ای چشمش به سگی افتاد که بچه های او به روی سینه او افتاده وشیر می خوردند، ولی از سگ بیش ازمشتی استخوان باقی نمانده بود و از ضعف، قدرت حرکت نداشت.
حجه الاسلام به خود خطاب کرده وگفت: اگر از روی انصاف داوری کنی، این #سگ برای خوردن جگر از تو سزاوارتر است، زیرا هم خودش و هم بچه هایش گرسنه اند، از این رو جگر را قطعه قطعه کرد و جلو آن سگ انداخت.
خود حجه السلام شفتی نقل می کند: وقتی که پاره های جگر را نزد سگ انداختم گویی اورا طوری یافتم که سربه آسمان بلند کرد و صدائی نمود، من دریافتم که او درحق من دعا می کند.
ازاین جریان چندان نگذشت که یکی از بزرگان، از زادگاه خودم شفت مبلغ دویست تومان برای من فرستاد وپیام داد که من راضی نیستم از عین این پول مصرف کنی، بلکه آن را نزد تاجری بگذار تا با آن تجارت کند و از سود تجارت، از او بگیر و مصرف کن.
من به همین سفارش عمل کردم، به قدری وضع مالی من خوب شد که ازسود تجارتی آن پول، مبلغ هنگفتی بدستم آمد و با آن حدود هزاردکان وکاروانسرا خریدم و یک روستا را در اطراف محلمان بنام گروند به طور دربست خریداری نمودم، که اجاره کشاورزی آن هرسال نهصد خروار برنج می شد، دارای اهل و فرزندان شدم و قریب صد نفر از در خانه من نان می خوردند، تمام این ثروت و مکنت بر اثر ترحمی بودکه من به آن سگ گرسنه نمودم، و او را برخودم ترجیح دادم.
📙 اقتباس ازکتاب صد و یک حکایت ،ص ١۵٨
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir
7.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 این یک آزمایش واقعی است !
چرا تک فرزندی کودک را نابود می کند
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
قیام_سیستان:
اولین قیام در خونخواهی امام حسین علیهالسلام
#اختصاصی_داناب| @DasTanaK_ir
بر اساس اقوال مختلف اولین قیام مردمی بعد از شهادت امام حسین (ع) به خونخواهی شهیدان کربلا در سال ۶۵ هجری توسط توابین از کوفه آغاز شد و سپس در سال ۶۶ هجری مختار ثقفی در کوفه قیام کرد و حال آن که نخستین قیام، در این زمینه، قیام مردم سیستان به خونخواهی سید و سالار شهیدان بود.
یکی از فضائل و افتخارات مهم مردم سیستان این است که در مقابل سب و لعن امیرالمؤمنین (ع) قیام و مخالفت میکنند و این در دوران بزرگترین خلیفه اموی یعنی معاویه بوده است. پایداری و پافشاری مردم سیستان در راه ولایت امیرالمؤمنین (ع) آن قدر محکم و پابرجاست که حاکم اموی را به جنگ تهدید میکنند
محمدحسین رجبی دوانی، قیام مردم سیستان در خونخواهی از سیدالشهداء علیهالسلام را حداكثر ۲ ماه پس از حادثه عاشورا دانسته و میگوید:
بر اساس نقل های معتبر و منابع دسته اول به خصوص كتاب تاریخ سیستان، مردم سیستان به محض شنیدن خبر شهادت امام حسین(ع) به خونخواهی آن حضرت قیام كردند و فرمانروای وقت سیستان كه برادر عبیدالله بن زیاد بود را از شهر اخراج كردند و برای مدتی شهر را در اختیار داشتند.
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
🔹ماجرای دعبل خزاعی و صله امام رضا ع به او و دزدان
#اختصاصی_داناب | @dastanak_ir
دعبل خزاعی از شعرای معاصر با امام ابوالحسن الرضا علیه السلام بوده و با اشعار خود از حریم اهل بیت علیهم السلام دفاع می کرده است. «مدارس آیات خلت من تلاوه»، آن را که در حضور امام رضا علیه السلام خواند، وقتی به این بیت رسید، امام علیه السلام سخت متأثر شد و گریه کرد.
اری فـــــیئهم فی غـــــیر هم متقســــما و ایدیهم عن فیئــهم صفـــرات
«می بینیم که اموال و حقوق آنها در میان دیگران دست به دست می گردد، اما دست خودشان از اموال و حقوقشان خالی مانده است».
امام علیه السلام فرمود: راست گفتی ای خزاعی، دست ما خالی مانده است. وقتی قصیده به پایان رسید، امام علیه السلام برای این که صله ای به او داده باشد، دستور داد کیسه ای که صد دینار طلا در آن بود به دعبل بدهند. دعبل به آورنده ی کیسه گفت: پول را خدمت امام برگردان و از طرف من عرض کن، به خدا قسم، من برای پول شعر نگفته ام، صرفا برای ابراز محبت به شما گفته ام. تنها چیزی که از شما می خواهم این است که یک قطعه از لباس های تنتان را به من بدهید تا من به آن تبرک بجویم. امام مجددا پول را با جبه ای از لباس خودشان به او برگرداندند و فرمودند: این پول را نگه دار که مورد احتیاجت خواهد بود. او از طوس به سمت کوفه حرکت کرد. در راه، کاروان به راهزن ها رسید. راهزن ها اموال کاروان را گرفتند و دست های کاروانیان را بستند. حتی جبه ای را که امام به او داده بود، بردند. دعبل می گوید: من در گوشه ای غمگین نشسته بودم و می دیدم که اموال ما را راهزنان در میان خودشان تقسیم می کنند، اتفاقا دیدم یکی از آن ها همان جبه را پوشیده و سوار بر اسبی است و دیگران مشغول تقسیم اموال ما هستند و عجیب این که او در همان حال همان شعر مرا می خواند:
اری فـــــیئهم فی غـــــیر هم متقســــما و ایدیهم عن فیئــهم صفـــرات
من گفتم: ای سرور من، این شعر که می خوانی مال کیست؟ گفت: به توچه مربوط است؟ گفتم: منظوری دارم. گفت: گوینده ی این شعر مداح آل محمد صلی الله علیه و آله وسلم دعبل خزاعی، است، و بنا کرد از شعر و گوینده ی آن تجلیل کردن که اخلاص در حب آل محمد صلی الله علیه و آله وسلم دارد. من گفتم: من دعبلم. گفت: تو دروغ می گویی، اگر راست می گویی، قصیده اش را بخوان، تنها این یک بیت که نیست. قصیده را از اول تا آخر خواندم. مرا پیش رئیسشان بردند که بر سر تل خاکی به نماز ایستاده بود. تعجب کردم که نماز و زاهزنی! پس از فراغت از نماز، مرا به او معرفی کردند. او خیلی تعجب کرد و سپس وقتی مطمئن شد که دعبل هستم، دستور داد تمام اموال کاروان را برگرداندند. دعبل به قم رفت و قمی ها وقتی فهمیدند که دعبل جبه ی امام رضا علیه السلام را دارد گفتند: ما این جبه را به ده هزار دینار می خریم. گفت: من این را به هیچ قیمتی نمی فروشم. از قم بیرون رفت جمعی از جوان ها رفتند و وسط راه جبه را از او گرفتند. ناچار به شهر برگشت و هرچه خواست جبه را بگیرد، ندادند، گفتند: تو دیگر جبه را نخواهی دید. پولش را بگیر و برو. گفت: پس قطعه ای از آن را به من بدهید. تکه ای از جبه را به او دادند و رفت. وقتی به خانه رسید، دید دزد به خانه اش زده و همه چیزش را برده است، تنها همان صد دیناری که امام رضا علیه السلام به او داده و فرموده بود نگه دار که مورد احتیاجت خواهد بود، در دستش باقی مانده بود و مردم هر دینار آن را به ده دینار از او خریدند.
سیدمحمد ضیاء آبادی- کتاب حبل متین ج ۱ ص۳۸۱
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b