eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
47.7هزار عکس
34.7هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
يك مقدار راجع به بني اسرائيل و يهود صحبت كردم، بعد از مدت كمي، من را بازداشت كردند! البته نه به آن بهانه، بي جهت و به عنوان ديگري بازداشت كردند، به زندان بردند. جزو بازجوييهايي كه از من مي‌كردند، اين بود كه شما عليه اسرائيل و عليه يهود، حرف زده ايد! توجه مي‌كنيد؟! يعني اگر كسي آيه ي قرآني را كه راجع به بني اسرائيل حرف زده بود، تفسير مي‌كرد و درباره ي آن حرف مي‌زد، بعد بايد جواب مي‌داد كه چرا اين آيه ي قرآن را مطرح كرده است! چرا اين حرفها را زده و چرا راجع به بني اسرائيل، بدگويي كرده است! يعني وضع سياسي، اين گونه وضع سخت و دشواري بود و سياستها اين قدر ضد مردمي و وابسته ي به خواست اربابها بود! البته با اين دو، سه كلمه نمي شود اوضاع و احوال دوران اختناق را بيان كرد، من اين را به شما بگويم كه حقا و انصافا اگر ده جلد كتاب هم نوشته بشود و همه ي آنها تشريح و توصيف آن دوران باشد، باز هم نمي شود بيان كرد! و البته بعضي از حرفها هست كه اصلا نمي شود با زبان معمول بيان كرد، بعضي از تصورات هست كه جز با زبان ادب و هنر بيان نمي شود. در شعر مي‌شود بيان كرد، در كارهاي ادبي و هنري مي‌شود بيان كرد، اما خيلي از آنها را در زبان معمولي نمي شود گفت. (۵) مبارزات تحت لواي قيام حضرت امام خميني قدس سره در مدت شش سالي كه آقا سيد علي جوان در قم اقامت داشتند - ۱۳۳۷ تا ۱۳۴۳- علاوه بر اشتغال به تحصيل در حوزه علميه قم، به مسايل سياسي روز و حركتي كه حضرت امام خميني قدس سره، آرام آرام در قم عليه رژيم استبدادي و وابسته پهلوي شروع مي‌كردند، توجه داشتند و در مسايل مربوط به آن حضور جدي داشتند. در همان سالها بود كه روحاني جوان و پرشور، در قم با عناصر بزرگ و مؤثر در انقلاب اسلامي آشنا و با آنان همگام شد. من در سال اول و دوم ورودم به قم اطلاع پيدا كردم كه مرحوم علامه طباطبايي شبهاي پنجشنبه و جمعه جلسه اي دارند و عده اي از فضلا در آن جلسه شركت مي‌كنند. ايشان مباحث فلسفي را در آن جلسات مطرح مي‌كردند و اين همان جلسه اي است كه منتهي به تدوين اصول فلسفه و روش رئاليسم شد كه شروع آن در سال ۳۴- ۳۵ بود و اين كه من مي‌گويم مربوط به سالهاي ۳۸- ۳۹ مي‌باشد كه اين جلسه آن وقت تشكيل مي‌شد و من تصادفا با آن جلسه ارتباط پيدا كردم و چند ماهي در آن جلسه شركت كردم. (۶) شهيد بهشتي در اين سالها، اقدام به تاسيس دبيرستان دين و دانش در قم مي‌كنند و نيز براي آشنايي طلاب با علوم جديد و فراگيري زبان انگليسي، كلاس تشكيل مي‌دهند، و گروهي از كساني كه بعدها نقش مهمي در انقلاب به عهده داشتند، در اين كلاسها شركت مي‌كنند. اولين كار ايشان كه من اطلاع دارم، تاسيس دبيرستان دين و دانش در قم بود كه با تحريك كردن بزرگان قم و كمك گرفتن از آنها تاسيس كرد و خود ايشان هم مدير آن شد. حالا شما ببينيد رئيس دبيرستان شدن يك طلبه، آن هم در قم، خيلي كار غير معمول بود و علاوه بر اين، دبير زبان انگليسي هم بود و حال اين كه معمولا يك طلبه بايد دبير شرعيات مي‌شد... كار دوم را در سال ۱۳۴۰ يا ۴۱ كرد كه ايشان در قم يك كلاس تشكيل داد و از سي نفر دعوت كرد كه - يكي از آن سي نفر من بودم - برويم در آن كلاسها، درسهاي جديد، از جمله زبان و تعدادي ديگر از علوم را فرا بگيريم، و از آن سي نفر هم من و آقاي رفسنجاني و مرحوم رباني شيرازي و آقاي مصباح يزدي و ديگران بوديم. در همان جلسه ي اول كه كلاس تشكيل شد، خود ايشان شركت كردند و گفتند ما فكر مي‌كنيم آقايان احتياج دارند به اين كه حداقل يك زبان بيگانه، يعني زبان انگليسي را بدانند و ما اين را براي شما فراهم مي‌كنيم، و در كنارش هم يك ساعت ديگر مي‌گذاريم براي اين كه بعضي از مسائل علمي امروز را ياد بگيريد... من البته در اين كلاس كم شركت كردم، لكن بعضي از برادرهاي ما در همين كلاس انگليسي دان شدند، و من چون كارم زياد بود و آن مقدار زبان و علومي كه در آن جا درس مي‌دادند را قبلا خوانده بودم و بلد بودم، خيلي برايم جاذبه نداشت و نرفتم. (۷) در همين سالهاست كه آقا سيد علي با تلاشهاي شهيد «محمد جواد باهنر» (نخست وزير كابينه ي شهيد رجايي) آشنا مي‌شوند. https://eitaa.com/zandahlm1357
خانه ي حضرت زهرا (سلام الله عليها) و بركات آن سادگي خانه ي فاطمه (عليها السّلام) ) حضرت امير- سلام الله عليه- كه خليفه مسلمين بود، خليفه يك مملكتي كه شايد ده مقابل مملكت ايران بود، از حجاز تا مصر، آفريقا، كذا (و) يك مقدار هم از اروپا، اين خليفه الهي وقتي توي جمعيت بود مثل همه ماكه نشسته ايم با هم، اين هم۱ زير پايش نبود، همين بودكه يك پوست داشتند- به حسب نقل- يك پوست داشتندكه شب خودش و حضرت فاطمه (عليها السّلام) رويش مي‌خوابيدند، و روز روي همين پوست علوفه ي شترش را مي‌ريخت. پيغمبر هم همين شيوه را داشت. اسلام اين است. (۱۵) ۱۳/۴/۵۸ عصاره ي وحي الهي مكتبي كه مي‌رفت با كجرويهاي تفاله ي جاهليت و برنامه‌هاي حساب شده احياي مليگرايي و عروبت با شعار «لا خَبَرٌ جاءَ وَلا وَحْيٌ نَزَلْ»۲ محو و نابود شود، و از حكومت عدل اسلامي يك رژيم شاهنشاهي بسازد و اسلام و وحي را به انزوا كشاند؛ كه ناگهان ------------------------ ۱. اشاره حضرت امام به زيرانداز ساده اقامتگاه خودشان در قم است. ۲. اشاره به بيتي از شعر منسوب به يزيد بن معاويه كه اساس وحي و نبوت را انكار مي‌كرد. شخصيت عظيمي كه از عصاره وحي الهي تغذيه و در خاندان سيد رُسل محمد مصطفي و سيد اوليا علي مرتضي، تربيت و در دامن صديقه طاهره، بزرگ شده بود قيام كرد و با فداكاري بي نظير و نهضت الهي خود، واقعه بزرگي را به وجود آورد كه كاخ ستمكاران را فرو ريخت و مكتب اسلام را نجات بخشيد. (۱۶) ۲۶/۳/۵۹ خانه كوچك فاطمه (عليها السّلام) تجلي قدرت حق تعالي اين خانه ي كوچك فاطمه (عليها السّلام) - سلام الله عليها- و اين افرادي كه در آن خانه تربيت شدندكه به حسب عدد، چهار- پنج نفر بودند و به حسب واقع، تمام قدرت حق تعالي را تجلي دادند، خدمتهايي كردند كه ما را و شما را و همه بشر را به اعجاب درآورده است. (۱۷) ۱۸/۱۲/۶۰ حجره محقر فاطمه (عليها السّلام) پرورشگاه زبدگان زني كه در حجره اي كو چك و محقر، انسانهايي تربيت كرد كه نورشان از بسيط خاك تا آن سوي افلاك و از عالم ملك تا آن سوي ملكوت اعلي مي‌درخشد. صلوات و سلام خداوند تعالي بر اين حجره محقر كه جلوه گاه نو ر عظمت الهى و پرورشگاه زبدگان اولاد آدم است. (۱۸) ۲۵/۱/۶۱ ما يك كوخ چهار- پنج نفري در صدر اسلام داشتيم، و آن كوخ فاطمه (عليها السّلام) ي زهرا- سلام الله عليها- است. از اين كوخها۱ هم محقرتر بوده لكن https://eitaa.com/zandahlm1357
روانشناسی قلب 79.mp3
6.53M
قلب 79 🎧آنچه خواهید شنید؛ ❣اطاعت از خدا؛ هیچ دلیلی نداره جز ؛ توی راهی قدم برداريم،که خدا روشنش کرده! راه روشن خدا؛ آخرش،تولد با قلب سالمه. 👈دنبالش برو!
🕌در محضر امام روح الله (۱۷۹) 💠 فساد مستكبران و سرمايه‌داران 📌 امام خمینی (ره ): حكومت [و] دستگاه‌هاى حكومت اگر زندگى‏شان زندگى شخصى‏شان جورى باشد كه مردم ببينند خوب آن هم نزديك به ماست، همين مقدار كمى تفاوت دارد مردم قانع مى‏شوند، مردم راضى مى‏ شوند، عصيان تمام مى ‏شود. تمام اين فسادهايى كه ملاحظه مى ‏كنيد از ناحيه اين طبقه بالاست كه در مردم سرايت كرده است يعنى قهرى است كه وقتى كه اين طبقه بالا آن بالاها هستند و براى سگ‌شان هم اتومبيل مثلًا چهارصد هزار تومانى دارند، اين طبقه ضعيف ديگر تحمل‌شان از بين مى‌رود. 📚 صحیفه امام؛ جلد ۷ ؛ صفحه ۲۵۹ 📌 بازنشر کلیه مطالب جهت روشنگری عموم مردم ، با ذکر ، بدون ذکر منبع هم مجاز است. @zandahlm1357
هر روز با امام رضا @zandahlm1357 @HashtominEmam آرشیو مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
باده حضور شفايافته: مختار عزتى ۴۳ ساله، ساكن هشتپر طالش تاريخ شفا: اول مهرماه ۱۳۷۰ بيمارى: فلج نيمه بدن آهاى سيب! سيب گلشاهى! انار قند دارم! بدو! ميوه فروش بود كه صدا مى زد و در طول كوچه پيش مى آمد. زنى چادر به سر، در آستانه در او را صدا زد: هى، مشهدى مختار! ميوه فروش، گارى دستى اش را كنارى نگه داشت، دستى به كمر خسته اش گذاشت، كلاهش را از سربرداشت، و با گوشه آستين مندرس و پاره كتش عرق از پيشانى زدود. ها آبجى! چى مى خواى؟ زن جلو آمد سيبها را وارسى كرد و پرسيد: چنده اين سيبا؟ گلشاهيه آبجى از يك كنار بيست تومن. باز كه گرونش كردى مشدى! بينى و بين الله، هيجده تومن خريدشه. اين را گفت و كفه ترازو را برداشت: چند كيلو بدم خانوم؟ كفه ترازو را زير سيبها زد. زن از توى زنبيل دستى، كيف پولش را در آورد و از داخل آن يك اسكناس صد تومانى بيرون كشيد: پنج كيلو از درشتاش مشتى! ميوه فروش سنگ پنج كيلويى را در كفه ترازو گذاشت و آن يكى كفه را پر از سيب كرد: از يه كنار آبجى، درشت و ريزش پاى هم، خاطر جمع باشين سيبش از... و حرفش ناتمام ماند. كلام در دهانش يخ زد. ترازو از دستش رها شد و سيبها بر روى زمين ريخت. چشمانش به نقطه اى خيره ماند و زانوانش شكست. زن بى اختيار جيغ كشيد. ميوه فروش بر روى گارى دستى اش فرو افتاد. گارى به راه افتاد و هيكل ميوه فروش در پس حركت آن بر زمين غلتيد. گارى در طول كوچه پيش رفت و در برخورد با تير چراغ برق از حركت ايستاد. چند زن ديگر از خانه هايشان بيرون ريختند. زن ترسيده بود و همچنان جيغ مى كشيد. روبه رو با امواج خروشان دريا، غروب خورشيد را به نظاره ايستاده بود، خورشيد به آرامى در دل امواج فرو مى رفت و خون سرخش، سطح دريا را پوشانده بود. موجى پاى او را به نوازش گرفت، احساس كرد زمين زير پايش به حركت در آمده است. به دريا كه خيره شد ديد كه امواج شكاف برداشتند، دو نيم شد و راهى براى عبورش تا آن سوى ساحل. قدم به راه گذاشت و در شكاف دريا پيش رفت. آن قدر كه ديگر ساحلى به ديده نمى آمد در هر سوى از نگاهش تنها آبى دريا بود و خروش متلاطم امواج. به يك باره روبه رو با نگاهش نورى پديدار شد. خوب كه نظر كرد بارگاهى ديد. نور باران و پرتلألو. جلو دويد، آن جا را شناخت. فرياد كشيد. يا امام رضا! او قدمهايش را تند كرد، تندتر و تندتر، پايش به سنگى گير كرد و محكم بر زمين افتاد. مختار! مختار! برادرش بود كه او را صدا مى زد. سعى كرد از جا برخيزد. دردى از كمر تا پايش را گرفت. نتوانست بلند شود. به سختى چشمانش را باز كرد، برادرش را بالاى سرش ديد، مردى سفيدپوش به درون اتاق دويد. چى شده؟ مرد پرسيد و برادر جوابش را گفت: از تخت افتاد پايين، كمك كنيد تا بذاريمش روى تخت. من كجا هستم؟ اين را پرسيد و نگاهش را به نگاه خيس برادر دوخت. طورى نيست، خوشحالم كه به هوش اومدى برادر. به پشت دراز كشيد چشمانش را به سقف دوخت و سعى كرد تا به ياد بياورد. خواب مى ديدى؟ برادر بود كه پرسيد. نگاهش را از سقف چرخاند به روى برادر و آرام زمزمه كرد: ها چه خوابى هم! ... آسمان آبى است به رنگ دريا، پاك و زلال. درياى پر خروش زائران صحن هاى حرم موج مى زنند. مختار خودش را به دل امواج مى زند و در ميان جمعيت گم مى شود رو به روى ضريح مى ايستد، چشمانش را مى بندد و دلش را به پرواز در مى آورد. در خاطر مى گذراند.. زمانى كه از بيمارستان مرخص شد. تصميمش را با برادر و همسرش در ميان گذاشت. همسرش شادمانه پذيرفت، اما برادر اصرار داشت كه منزلشان را به فروش برسانند و او را به يكى از بيمارستانهاى شوروى (سابق) كه شنيده بود درمان سكته هاى مغزى در آن جا مشهور است ببرد. مختار نپذيرفت و با اصرار از برادر خواست تا براى او و همسرش بليت سفر به مشهد را تهيه نمايد. و حالا او در مشهد بود در كنار حريم بار، مستمند و ملتمس شفا. يا شهيد ارض طوس ! يا انيس النفوس! ادركنى... احساس كرد دستى دستش را گرفت. چشمانش را گشود كودكى را ديد كه دستش را گرفته و او را به سوى حرم مى كشاند. بياييد كه براتون جا گرفتم. در شلوغى و ازدحام جمعيت در كنار پنجره فولاد جايى خالى بود، جايى به اندازه نشستن يك نفر، مختار نشست، كودك مهربانانه خنديد: همين جا بنشينيد تا پدرم بياد. مختار با تحير به چهره زيبا و نورانى كودك خيره ايستاد و پرسيد؟ پدرتون؟ بهش مى گم بياد عيادتتون. شما از راه دور اومدين، چگونه؟ مگه نه؟ آره از هشتپر طالش. كودك به ميان جمعيت دويد و در لحظه اى از نگاه محير مختار پنهان شد. خواب بود يا بيدار؟ اين را چند باراز خود پرسيد. چشمانش را ماليد و دوباره نگاهش را به جمعيت دوخت، به جايى كه كودك در آن جا از نگاهش گم شده بود.
آيا مى توانست باور كند آنچه را كه به چشم ديده بود؟ آيا منتظر بماند؟ سر به پنجره گذاشت. خستگى به جانش افتاد، مختار بخواب رفت. كودك كه آمد، مختار هنوز خواب بود، دستى بر شانه اش نهاد و او را بيدار كرد. هى آقا، پاشين پدرم اومده به عيادتتون. مختار چشمانش را كه گشود، كودك را ديد همراه با مردى سبزپوش و خوش چهره با لبخندى نشسته برلبانش، لبخندى كه تا عمق جانش را پر از سپاس كرد. تند از جا بلند شد. به آقا سلام كرد و دستش را بوسيد. سلام آقا جانم به قربان شما، شماييد مولا؟ آقا دستى بر سر و صورت مختار كشيد و زير لب زمزمه اى كرد. زمزمه اش روحانى و جان بخش بود، آهنگ دلنواز آبشاران را داشت، مثل نغمه زيباى پرندگان، روح افزا بود و آرامش بخش، خستگى و درد را از تن مختار تاراند. حس كرد سبك شده است. شوق ديدار مستش كرده، از خود بى خود شده بود. به حال كه آمد خودش بود و خيل زائران معتكف حرم. دگر نه مولايى بود و نه آن كودك نورانى و زيبا. خودش را در همان جايى كه كودك نشان داده بود يافت. پنجه در پنجره حرم افكند و با صداى بلند مولايش را آواز داد و گريست.. زار زار. دستى بر شانه اش خورد، ملتهب برگشت. برادرش را روبه روى نگاهش يافت، نگران به مختار خيره مانده بود. برادر! او را چه شده بود؟ مختار پرسيد و برادرش جواب گفت: خواب ديدم برادر تو هم؟ خواب ديدم كه آقايى سبز پوش سرت را به بالين دارد. من هم... مولاى سبز پوش؟ آرى دستى بر سرم كشيد حالم را پرسيد. يعنى؟ آرى من شفا يافتم برادر، اطمينان دارم. خدا را شكر هر دو دستشان را حلقه در شبكه هاى پنجره كردند سرها را به پنجره فولاد ساييدند و هاى هاى گريستند. گريه شوق! گريه شكر! عجبا كه گريه كارى بود. كارى كارستان! امام رضا علیه السلام https://eitaa.com/zandahlm1357
۱. قیام ابن طباطبا محمدبن ابراهیم طباطبا یکی از امامان زیدیه است [۱]، که در سال ۱۹۹ ه. ق، قیام خود را در کوفه، با شعار «الرضا من آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) » و عمل به کتاب و سنّت آغاز کرد. [۲] فرماندهی نظامی این قیام بر عهدۀ ابوالسرایا سری بن منصور بود [۳] ؛ ماجرای پیوستن این فرد غیر علوی به این قیام علوی و به دست گرفتن رهبری نظامی قیام، از این قرار است که در زمان جنگ بین امین و مأمون، ابوالسرایا که به شجاعت و دلیری مشهور شده بود، به درخواست هرثمة بن اعین به سپاه وی پیوست، ولی پس از قتل امین، هرثمه از مواجب او و یارانش کاست [۴] و این امر موجب جدا شدن ابوالسرایا از سپاه هرثمه و درگیری با وی شد، چنانکه پس از آن، ابوالسرایا به یکی از آشوبگران حکومتی تبدیل شده و به هر شهر و دیاری که می‌رفت با حاکم آنجا درگیر شده و مال و اموالی به چنگ می‌آورد [۵]، و در این گیرودار با ابن طباطبا آشنا شده و به او پیوست و این دو، قرار ملاقات و ابتدای قیام خود را در کوفه گذاشتند [۶]، و به این ترتیب ابن طباطبا رهبری معنوی قیام و ابوالسرایا رهبری نظامی آن را به عهده گرفتند. قیام ابن طباطبا و ابوالسرایا در ابتدا پیروزی‌های چشمگیری را به بار آورد، اما از آنجا که محمدبن ابراهیم (ابن طباطبا)، دارای نظرات و عقاید خاصی برای جنگ و شروع و انجام آن بود [۱]، و در این راستا به ابوالسرایا سفارشاتی می‌کرد که گرچه در ابتدا ابوالسرایا گوش به فرمان وی بود [۲] ولی پس از مدتی این اختلاف عقیده باعث ایجاد کدورت بین آنها شد [۳]، و هر چند صاحب مقاتل، مرگ محمدبن ابراهیم را در اثر بیماری می‌داند [۴] ولی در برخی منابع، مرگ ناگهانی و زودهنگام محمدبن ابراهیم را در اثر زهری که ابوالسرایا به او داده بود، می‌دانند [۵] . ابن اثیر در مورد علت قتل محمدبن ابراهیم به دست ابوالسرایا چنین می‌گوید: ابوالسرایا دانست که با بودن محمد قدرتی نخواهد داشت، بنابراین او را زهر داد و کشت. [۶] چنانکه گفته شده، پس از وفات ابن طباطبا، ابوالسرایا محمدبن محمدبن زید را که در اوان جوانی بود، به عنوان رهبر معنوی قیام انتخاب کرد و در واقع، خود، قدرت را به دست گرفت [۷] و لشکریانش را به سوی بصره و واسط و اطراف آن دو، فرستاد. [۸] حاکمانی که برای شهرهای مختلف انتخاب و فرستاده شدند، اکثراً علوی و از فرزندان امام موسی کاظم: یعنی برادران امام رضا (علیه السلام) بودند ولی نامی از امام رضا (علیه السلام) در میان آنان دیده نمی شود؛ و اما نام حاکمان تعیین شده برای حکومت ایالات مختلف که تعدادی از آنها از برادران امام رضا (علیه السلام) بودند، بدین گونه آمده است: ابراهیم و اسماعیل و زید از فرزندان امام موسی بن جعفر (علیه السلام) که به ترتیب برای حکومت بر سه ایالت یمن، فارس و اهواز انتخاب شدند. و اما در مورد نواحی بصره، مکه، مدائن به ترتیب سه فرد علوی به نامهای عباس بن محمد، حسین بن حسن و محمدبن سلیمان برای حکومت بر این نواحی انتخاب و فرستاده شدند. [۱] حاکمان منصوب به محل حکومت خود رفته و بر حاکمان عباسی فائق آمده و حکومت نواحی مذکور را به دست گرفتند. آوازۀ این فتوحات به مناطق دیگر نیز رسید و مردم شام و جزیره را به نوشتن نامه به محمدبن محمد (رهبر معنوی قیام) مبنی بر اینکه منتظر رسول و حاکمی برای اطاعت از ایشان هستند - واداشت. در نتیجۀ این امور، و شکست‌های قبلی که فرمانداران حسن بن سهل از سپاهیان و فرمانداران ابوالسرایا خورده بودند، حسن بن سهل به دنبال راه چاره ای برای این مشکل عظیم، هرثمة بن اعین را به مبارزه با ابوالسرایا فراخواند. [۲] مبارزة هرثمه و ابوالسرایا به شکست ابوالسرایا انجامید که شاید یکی از دلایل شکست ابوالسرایا در مبارزه با وی این بوده باشد که ابوالسرایا قبلاً در رکاب و سپاه هرثمه مبارزه می‌کرده و همراه وی بوده و در نتیجه هرثمه به فنون و شیوه‌های مبارزاتی ابوالسرایا آشنا بوده است و راحت تر می‌توانسته بر او چیره شود. به هر حال، مقابلۀ این فرماندۀ بزرگ (هرثمة بن اعین) که روزی به جای حسن بن سهل، فرماندۀ مقتدر و والی عراق بود، و اینک ضعف و ناتوانی حسن بن سهل عراق را به چنان آشفتگی دچار کرده بود که با بیچارگی و درماندگی دست نیاز به سوی فرماندار سابق (هرثمه)، دراز کرده و از او تقاضای کمک نموده بود- [۱] با ابوالسرایا، حکومت عباسی را از خطر جدی و عظیم رهانید، و در جنگی طاقت فرسا که بین علویان و عباسیان برپا شده بود، با حیله‌ها و تزویرهایی که هرثمه برای طرف مقابل به کار می‌بست، سرانجام ابوالسرایا شکست خورد و به همراه محمدبن محمدبن زید و عده ای دیگر، شبانه کوفه را ترک گفته و آوارۀ شهرها شدند، تا اینکه سرانجام توسط فردی به نام حماد کندغوش که فرماندار دهکده ای به نام «برقانا» بود و به آنها وعدۀ امان
---------- [۱]: ر. ک: علی بن عبدالکریم فضیل شرف الدین، الزیدیه نظریۀ و تطبیق، الطبعة الثانیة، العصر الحدیث، بیروت، ۱۴۱۲ ه / ۱۹۹۱ م، ص ۱۶۹؛ سید علی موسوی نژاد، آشنایی با زیدیه، نشریه هفت آسمان، پاییز ۸۰، ص۸۶. [۲]: ابن اثیر، پیشین، ج۶، ص۳۰۲. [۳]: طبری، پیشین، ج۸، ص۵۲۸. [۴]: ابن اثیر، پیشین، ص ۳۰۳. [۵]: ر. ک: ابن اثیر، پیشین، صص ۳۰۳ ۳۰۴. [۶]: اصفهانی، پیشین، ص ۴۲۶؛ ابن اثیر، پیشین، ص ۳۰۴. [۱]: ر. ک: اصفهانی، پیشین، صص ۴۲۹ و ۴۳۴. [۲]: ر. ک: اصفهانی، پیشین، ص ۴۲۹. [۳]: ر. ک: اصفهانی، پیشین، ص ۴۳۴؛ ابن اثیر، پیشین، ص ۳۰۵. [۴]: اصفهانی، پیشین، صص ۴۲۹ و ۴۳۴. [۵]: ابن اثیر، پیشین؛ طبری، پیشین، ص ۵۳۰. [۶]: ابن اثیر، پیشین. [۷]: ابن اثیر، پیشین؛ طبری، پیشین، صص ۵۲۹ ۵۳۰. [۸]: ابن اثیر، پیشین. [۱]: ابن اثیر، پیشین. [۲]: اصفهانی، پیشین، صص ۴۳۵ ۴۳۶. [۱]: طبری، پیشین، ص ۵۳۰؛ اصفهانی، پیشین، صص ۴۳۶ ۴۳۷. داده بود، اسیر گشته و به نزد حسن بن سهل فرستاده شدند. حسن که در ابتدا تصمیم به کشتن هر دو رهبر قیام (ابوالسرایا و محمدبن محمد) داشت، پس از شنیدن نصیحت عده ای از یارانش، از کشتن محمد منصرف شد و وی را به نزد مأمون فرستاد. مأمون که از سن کم و جوانی محمد، تعجب کرده بود پس از چهل روز او را مسموم کرد [۲] و به این ترتیب مهم ترین قیام علویان در زمان مأمون با کشته شدن دو رهبر اصلی قیام، به پایان رسید. در مورد تعامل امام رضا (علیه السلام) با قیام ابن طباطبا و موضع و نحوۀ برخورد آن حضرت (علیه السلام) نسبت به این قیام، تنها یک گزارش که ناقل آن محمدبن اثرم است، در منابع مشاهده شد. وی ماجرا را چنین نقل می‌کند که زمانی که محمدبن سلیمان علوی از سوی ابوالسرایا، حاکم بر مدینه شده بود، خاندانش و دیگر قریشیان، با او بیعت کردند و به او گفتند که اگر از امام رضا (علیه السلام) نیز بیعت گرفته شود، و او هم با ما باشد، امر ما یکی می‌شود. طبق این پیشنهاد، محمدبن سلیمان پیکی را به سوی امام رضا (علیه السلام) برای ملحق شدن امام (علیه السلام) به آنان فرستاد. ولی امام (علیه السلام) این امر را موکول به گذشت بیست روز دیگر نمود و فرمود: پس از گذشت بیست روز به نزد شما خواهم آمد. اما هجده روز پس از این تاریخ، سپاهیان جلودی که برای سرکوب این قیام به مدینه فرستاده شده ---------- [۲]: اصفهانی، پیشین، صص ۴۴۱ ۴۴۶. بودند، قیام گران مدینه را شکست داده و مجبور به فرار کردند. به طوری که ناقل این روایت (محمدبن اثرم)، که همان پیک و فرستادۀ محمدبن سلیمان به سوی امام رضا (علیه السلام) بود، می‌گوید در حال فرار بوده که با صدای امام (علیه السلام) متوجه ایشان شده که به او فرموده: بیست روز گذشت یا نه؟! [۱] این گزارش در صورت صحّت، حکایت از تیزبینی و پیش بینی یا پیشگویی امام (علیه السلام) نسبت به نتیجۀ این قیام خام را دارد. در واقع، موضع امام (علیه السلام) در برابر این گونه قیام‌های زیدیه، همان موضع پدران گرامیشان بود، یعنی اطلاع غیبی و یا تحلیل آنها این بود که این نوع حرکت‌ها و قیام‌ها نافرجام و بی نتیجه است. [۲] ---------- [۱]: صدوق، پیشین، ج ۱، صص ۲۲۴ - ۲۲۵. [۲]: جمعی از کارشناسان، میزگرد شیوه برخورد امام رضا (علیه السلام) با فرقه‌های درون شیعی، اندیشه نو (ویژه نامه امام رضا (علیه السلام) )، ش ۱، آذرماه ۸۵، ص ۴۸. ✍نعمت الله صفری https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عج 🔹 شهید خطاب به نماینده‌های مجلس: شماها پرونده دارید ولی من نه❗️ ⬅️ راز شجاعت امثال ایشان... ⬅️ دو صفتی که اگر در تو نباشد از طرز صحبتت گرفته تا اولویت‌بندیت تو زندگی، تغییر می‌کنه! @zandahlm1357
چشم به راه - قسمت بیست و دوم.mp3
11.6M
🎬 قسمت: بیست و دوم 👇👇👇👇👇👇 قابل توجه اعضاء محترم این مجموعه از فایلها تاریخشون به روز نیست @zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
43.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کارتون زیبای شهر موشکی 📼 قسمت ۲۰ : مذاکره با آقای سام 🇮🇷 بچه ها ! با هم این کانال و تبلیغ کنیم 👇👇👇👇👇👇 @zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مجموعه کلیپ های روایتگری 👌 هر روز روایتی از شهدا بشنوید❤️ شماره ۲۲ کاری از گروه راویان سردار شهید حاج عبد الحسین برونسی 🌹
ماجرای عابد و ابوطالب (علیه السلام) به این مناسبت خالی از لطف نیست ماجرایی که میان حضرت ابوطالب (علیه السلام) و عابد مسیحی اتفاق افتاده اشاره شود. جابربن عبدالله انصاری گوید: از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) درباره میلاد امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السلام) پرسیدم، فرمود: آه، آه... درباره بهترین مولود بعد از من که میلادی همچون میلاد مسیح (علیه السلام) داشت پرسیدی. خداوند تبارک و تعالی پانصد هزار سال پیش از آفرینش خلق، من و علی را از یک نور آفرید، و ما پیوسته خداوند را تسبیح گفته و تقدیس می‌گفتیم. و چون خداوند آدم (علیه السلام) را آفرید، ما را در صلب او افکند که من در پهلوی راست و علی (علیه السلام) در پهلوی چپ او مستقر گشتیم. سپس از صلب او به صلب‌های پاکیزه و از آنجا به رَحِم‌های طیّبه منتقل شدیم. این وضع همچنان ادامه داشت تا اینکه خداوند تبارک و تعالی مرا از صلبی پاکیزه و طاهر که صلب عبدالله بن عبدالمطلب باشد، به بهترین رَحِم که رَحِم آمنه بود منتقل کرد. بعد از من، خداوند تبارک و تعالی علی (علیه السلام) را از پشتی پاک و طاهر بیرون آورد که صلب ابوطالب (علیه السلام) بود و در بهترین رَحِم یعنی رَحِم فاطمه بنت اسد (علیها السلام) قرار داد. سپس فرمود: ای جابر! پیش از آنکه علی در رَحِم مادرش قرار گیرد، مرد راهبی بود که او را «مثرم بن دعیب بن شیقتام» می‌نامیدند. در عبادت شهره و نامور بود و خدا را صدونود سال عبادت کرده بود بی آنکه از وی حاجتی طلب نماید. این عابد از خداوند خواست که یکی از اولیای خویش را به وی نشان دهد، که خداوند ابوطالب (علیه السلام) را نزد وی فرستاد و چون چشم آن عابد بر وی افتاد، برخاست و بر پیشانی او بوسه زد و در کنار خود نشاند. آنگاه از وی پرسید: کیستی خدایت رحمت کند؟! فرمود: مردی از «تهامه» هستم. عابد پرسید: از کجای سرزمین تهامه؟ -: از مکّه. -: از کدام خاندان؟ -: از عبدمناف. -: کدام عبدمناف؟ -: از بنی هاشم. ناگاه راهب برخاست و بار دیگر بر پیشانی وی بوسه زده و گفت: سپاس خداوندی را که حاجت مرا برآورده ساخت و تا ولیّ خویش را به من نشان نداد از دنیا نبرد، سپس گفت: ای مرد، بشارت باد تو را که خداوند علیّ اعلی به من امری الهام فرموده که برای تو بشارتی است. ابوطالب (علیه السلام) پرسید: آن بشارت چیست؟ گفت: پسری است از صلب تو که ولیّ خداوند تبارک و تعالی است؛ او امام پرهیزگاران و وصّی رسول رب العالمین است. اگر آن پسر را دیدی سلام مرا به وی برسان و به او بگو: مثرم تو را سلام می‌رساند و شهادت می‌دهد که خدا یکی است و شریک ندارد و محمد (صلی الله علیه و آله) بنده و رسول اوست و تو جانشین بر حق اویی؛ نبوّت با محمّد (صلی الله علیه و آله) خاتمه می‌یابد و وصایت با تو انجام می‌شود. در ادامه گوید: ابوطالب (علیه السلام) بگریست و از نام آن مولود پرسید؟ گفت: نامش «علیّ» است. ابوطالب (علیه السلام) فرمود: من از حقیقت آنچه می‌گویی اطلاع ندارم مگر اینکه دلیل و برهان آشکاری به من نشان دهی تا سخنان تو را باور کنم. مثرم گفت: چه چیزی را دوست داری از خدا برایت طلب کنم تا همین جا آن را به تو بدهد و دلیلی باشد بر درستی گفتارم؟ ابوطالب (علیه السلام) فرمود: طعامی از بهشت می‌خواهم که هم اکنون حاضر گردد. آن راهب برآورده شدن حاجت ابوطالب (علیه السلام) را از خدا درخواست نمود و هنوز دعایش به پایان نرسیده بود که طبقی از میوه‌های بهشتی شامل: رطب، انگور و انار آماده گشت. حضرت ابوطالب (علیه السلام) اناری را برداشت و خندان از بشارت و هدیه بهشتی به منزل خویش مراجعت نمود، سپس آن انار را با فاطمه بنت اسد (علیها السلام) تناول کرد. حق تعالی از آن انار بهشتی در وجود آن دو نوری از خود آفرید تا حجت میان بندگان باشد و این چنین نور خدا در زمین قرار گرفت. چون فاطمه (علیها السلام) امانت و نور الهی را در دامن گرفت زمین تاب نیاورد و از مهابت آن نور الهی و عدم پذیرش مردمان به حرکت درآمد و زمین لرزید، و کوه‌ها و خانه‌های مکه تا چندین روز متوالی آرام نداشت. قریش را به خاطر این زمین لرزه اندوه عظیمی گرفت. لذا گفتند: برخیزید و بتان خود را به بالای کوه ابوقبیس برید تا از آن بخواهیم زمین را آرام کند و شما را از این گرفتاری برهاند. و چون بر بالای کوه ابوقبیس جمع شدند، کوه چنان به لرزه افتاد که سخت ترین سنگ‌ها خرد گشته و بت‌های آن‌ها با صورت بر زمین افتاد. چون چنین دیدند، گفتند: تاب تحمّل آنچه بر سر ما آمده را نداریم. حضرت ابوطالب (علیه السلام) در حالی که اهمیتی به این حادثه نمی داد بر بالای کوه رفته و فرمود: ای مردم! خداوند متعال امشب حادثه ای آفریده است و دست به آفرینشی زده است اگر او را اطاعت نکنید و به ولایتش اقرار ننمایید و به امامتش شهادت ندهید، این بلا از شما دور نخواهد گشت و کوه آرام نخواهد گرفت و دیگر
نمی توانید در سرزمین تهامه اقامت گزینید. گفتند: ای ابوطالب! ما به آنچه گفتی اقرار می‌کنیم. حضرت ابوطالب (علیه السلام) سخت گریست آنگاه دست خود را به سوی خداوند عزوجل برداشته و عرض کرد: «إلهی و سیّدی أسألک بالمحمّدیة المحموده و بالعلویّة العالیه و بالفاطمیّة البیضاء إلّا تفضّلت علی تهامه بالرّأفة و الرحمه؛ ای خدا و سیدِ من! تو را می‌خوانم به حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) که پسندیده توست، و به علی (علیه السلام) که عالیست و به فاطمۀ نورانی (علیها السلام) که به مردمان تهامه مهربانی و ترحم نمایی. » سپس رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: سوگند به آنکه دانه را شکافت و خلق را آفرید، عرب تا مدت‌ها این کلمات را می‌نوشتند و در شدائد و گرفتاری‌ها در دوران جاهلیت می‌خواندند بی آنکه از حقیقت و کُنه این الفاظ اطّلاعی داشته باشند. چون شب میلاد امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرا رسید، آسمان درخشان و نورانی گشت، و ستارگان چنان پرنور شدند که نورشان به چند برابر سابق می‌رسید و مردم قریش از این امر سخت شگفت زده شده و به هیجان آمده به یکدیگر می‌گفتند: حتماً در آسمان اتفاقی افتاده است. در این هنگام ابوطالب (علیه السلام) از خانه خارج شده و در خیابان ها، بازارها و کوچه‌های شهر می‌گشت و می‌فرمود: ای مردم حجّت خداوند بر شما تمام شد! سپس مردم از علّت درخشان شدن شب و فزونی نور ستارگان و آنچه می‌دیدند از وی پرسش می‌کردند و او را احاطه نموده بودند. ابوطالب (علیه السلام) به ایشان رو کرده و فرمود: بشارت باد شما را که در این شب یکی از اولیای خدا به دنیا آمده خداوند با تولد او خصال نیک را به کمال می‌رساند و او را خاتم الوصیین قرار می‌دهد. او امام متّقین، یاور دین، سرکوب کننده مشرکین، درهم شکننده منافقین، زین العابدین، وصیّ رسول ربّ العالمین و امام هدایت است. ستاره ای است عالی، چراغی است شب شکن و نابودکننده شرک و شبهات. او نفس الیقین و سرآمد دین است... [۱] ---------- [۱]: . روضة الواعظین ۷۷؛ مناقب ابن شهر آشوب ۲/۲۱؛ الفضائل ابن شاذان ۵۴؛ بحار الانوار ۳۵/۱۰ و ۹۹؛ الدر النظیم ۲۲۹. اَلسَّلامُ عَلَی المُزَوَّجِ فی السَّماء (سلام بر تزویج یافته در آسمان) https://eitaa.com/zandahlm1357