eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
47.8هزار عکس
34.8هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
سبک زندگی شاد 04.mp3
9.2M
۴ برای کار اقتصادی موفق برای همسرداری و فرزندپروری موفق برای دینداری موفق و اصلاً برای "انسان بودن" شادی لازمه!😊 این شادی رو از کجا میشه خرید؟
۱۳ بهمن
🕌در محضر امام روح الله (۲۲۷) 💠 پیروزی ما را منعکس نمی کنند 📌امام خمینی (ره): امروز تمامی رسانه‌های گروهی سعی می‌کنند یا ما را منعکس نکنند و یا اگر می‌کنند، بلافاصله با داد و بیداد خطر این پیروزی را در منطقه گوشزد نمایند و فریاد برمی‌دارند که اگر ایران پیروز شود با منطقه چه می‌کند، با کشورهای خلیج فارس چه خواهد کرد. 📅 امام خمینی(ره) | ۴ خرداد ۱۳۶۱ 📌 بازنشر کلیه مطالب جهت روشنگری عموم مردم ، با ذکر ، بدون ذکر منبع هم مجاز است. @zandahlm1357
۱۳ بهمن
هر روز با امام رضا @zandahlm1357 @HashtominEmam آرشیو مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
۱۳ بهمن
رؤياي صادقانه نويسنده: حميدرضا سهيلي نام بيمار: سميه نوابي، ۱۳ ساله اهل تهران، رباط كريم شهريار نوع بيماري: سياه شدن استخوان پا در اثر تصادف تاريخ شفا: سوم بهمن ماه ۱۳۷۲ همهاش تقصير خودم بود، بي احتياطي كردم و بدون توجه به تردد سريع اتومبيلها به وسط خيابان دويدم. صداي بوق ممتد و ترمز شديد اتومبيلي در گوشهايم پيچيد و تا به خود آمدم، ضربه شديدي به پا و كمرم خورد و نقش بر زمين شدم، ديگر هيچ چيز نفهميدم... از خواب كه بيدار شدم، رؤيايم را براي پدر و مادر تعريف كردم، اما آن چه انديشه كردم دنباله آن را به خاطر نياوردم. پدر با محبت دستي بر سرم كشيد و گفت: ان شاءالله خير است، فقط صدقه يادت نره. و اسكناسي كف دستم گذاشت تا در راه مدرسه آن را در صندوق صدقات بيندازم. اما من آن قدر درگير به يادآوري نيمه دوم رؤيايم بود كه از صدقه فراموش كردم. ظهر وقتي از مدرسه برميگشتم، همين كه دست در جيب مانتويم كردم، اسكناس را يافتم و تصميم گرفتم آن را در اولين صندوق صدقاتي كه جلوي راهم بود بيندازم. همين طور كه اسكناس را ميان مشتم ميفشردم و نگاهم در پي يافتن صندوقي به اطراف ميچرخيد چشمم به گدايي افتاد كه سفرهاي پيش روي خود گسترانده بود و كودك خواب آلودهاش را كنار آن نشانده بود. خواستم پول را به او بدهم اما از قيافه كثيف و ظاهر خمارآلودهاش خوشم نيامد. به سرعت از كنارش گذشتم، در آن سوي خيابان چشمم به صندوقي افتاد و بي اختيار به سمت آن روان شدم، هنوز از نيمه خيابان نگذشته بودم كه صداي ممتد بوق با صداي گوشخراش ترمز شديد اتومبيلي درهم آميخت و من بي آنكه بتوانم عكس العملي از خود نشان بدهم، در پي ضربه شديدي كه به كمر و پايم اصابت كرد به گوشهاي پرتاب شدم و نقش بر زمين شدم. همه چيز شبيه به خوابي بود كه ديشب ديده بودم. وقتي به هوش آمدم، خود را در بيمارستان يافتم. پدر و مادرم با چشماني باراني و پف كرده بالاي سرم ايستاده بودند و محزون نگاهم ميكردند. مادر همچنان اشك ميريخت و پدر همين كه ديد به هوش آمدهام با خوشحالي بيرون دويد و با فرياد دكتر را صدا زد. لبخند كمرنگي بر چهره خيس مادر نشست، اشكهايش را پاك كرد خم شد و پيشانيام را بوسيد. شنيدم كه دكتر خطاب به پدرم گفت: بايد از كمر و پايش عكسبرداري كنيم. و شنيدم كه پدر ناليد: هر كاري ميدونيد لازمه انجام بديد. يك هفته بود كه در بيمارستان بستري بودم و هنوز نتوانسته بودم پايم را روي زمين بگذارم. مرا بر برانكاردي نشاندند و به اتاقي ديگر بردند، از پا و كمرم چندين عكس گرفتند. دكتر، عكسها را كه ديد تأكيد كرد كه استخوان پايم سياه شده است. پدر نااميدانه التماس ميكرد: آقاي دكتر دستم به دامنتان، يه كاري بكنيد، شما را به خدا دخترم را نجات بديد. دكتر اظهار اميدواري كرد كه شايد بتواند جلوي پيشرفت سياهي استخوان پايم را بگيرد ولي من احساس ميكردم كه درد روز به روز در وجودم بيشتر ريشه ميدواند. ديگر نااميد شده بودم، ادامه زندگاني برايم ناممكن شه بود، دلم ميخواست بميرم و از اين همه غصه و درد راحت شوم، اما مادر، اميدواريام ميداد و برايم دعا ميكرد. هر روز تعدادي از بچهاي همكلاسي به عيادتم ميآمدند مرا كه در آن حال و وضعيت ميديدند، به زحمت اشكهايشان را از من پنهان ميكردند. سعي ميكردند لبخند بزنند، اما من ميدانستم كه در پس آن لبخند مصنوعي دنياي از دلسوزي و غم نهفته است. دكترها از هيچ تلاشي دريغ نكردند و با استفاده از همه تخصصشان توانستند از پيشرفت سياهي استخوان پايم جلوگيري نمايند. اما من بعد از مرخص شدن از بيمارستان هنوز هم نميتوانستم پايم را روي زمين بگذارم. با كمك عصا قدم برميداشتم، و پاي راستم را روي زمين ميكشيدم، به زحمت ميتوانستم چند قدمي راه بروم، پدر اميدوار بود كه به تدريج بهبودي يابم و بتوانم به طور طبيعي راه بروم، اما اين اميد در دل من شكوفه يأس زده بود. پس از گذشت چند ماه، هيچ تغييري در نحوه راه رفتن من به وجود نيامده بود و معاينه هر ماهه دكترها نيز اين نااميدي را بيشتر ميكرد. ميدانستم كه كار از كار گذشته است و ديگر هيچ اميدي به بهبودي نيست و من بايد تا آخرعمر افليج و از كار افتاده بمانم. در آخرين مراجعه به دكتر، اين حس درونيام، به طور يقين از زبان دكتر شنيده شد كه خطاب به پدرم گفت: متأسفانه اميدي نيست، يعني از دست ما كاري ساخته نيست، پاي دخترتان قدرتشو از دست داده به طور كلي سياه و خشك شده است. پدر را ديدم كه شكست، خم خورد و به پاي دكتر افتاد: چاره چيه آقاي دكتر؟ يك راهي نشون بدين. دكتر كنار پدر نشست و با يأس گفت: متأسفانه هيچ... هيچ راهي وجود ندارد.
۱۳ بهمن
بغض پدرم تركيد، دكتر او را به آغوش گرفت و دلدارياش داد: به خدا توكل كن پدر، به خدا. پدر حال ديگري پيدا كرده بود. آن روز پس از آن كه از مطب دكتر بيرون آمديم، حتي يك كلام حرف هم نزد، تا خانه سكوت بود و اشك ميريخت. من حالش را خوب ميفهميدم، ميدانستم كه به عاقبت زندگي دختري ميانديشد كه يك عمر وبال گردنش خواهد بود. به خانه كه رسيديم، قرآني برداشت و رو به روي تختم نشست، چشمانش را براي لحظهاي روي هم گذاشت و زير لب دعايي زمزمه كرد، بعد صفحهاي از قرآن را گشود و آيهاي را با صداي بلند تلاوت كرد. دانستم كه استخاره براي چه؟ چيزي نپرسيدم به صورتش خيره شدم كه با تلاوت قرآن هر لحظه گشادهتر و بشاشر ميشد. قرآن را بست، نگاه خندانش را به روي من دوخت و گفت: فردا حركت ميكنيم خودتو آماده كن. پرسيدم: كجا؟ خيلي محكم گفت: پيش طبيب واقعي، ميريم تا شفايت را بگيريم. قرآن را دوباره گشود و ادامه داد: ببين، استخاره كردم، اين آيه آمد و شروع به تلاوت كرد. « افمن زيّن له سوء عمله فراداه حسنا فانّ الله يضّل من يشاء و يهدي من يشا و فلا تذهب نفسك عليهم حسرات انّ الله عليم بما يصنعون. » (سوره فاطر آيه ۷) گفتم: من كه نميفهمم، شما راجع به چي حرف ميزنين؟ خنديد، خم شد پيشانيام را بوسيد و گفت: ميبرمت مشهد، اونجا كه رسيديم همه چيز را خواهي فهميد. تا آن موقع مشهد را نديده بودم، اما همين كه وارد حرم شدم و نگاهم بر گنبد و بارگاه امام (ع) افتاد بياختيار گريهام گرفت، آن حريم برايم آشنا ميآمد گويي قبلا اين مكان مقدس را ديده بودم و زيارت كرده بودم. اما كي؟ بياد نميآوردم. از كنار كبوتران حرم كه ميگذشتيم، به ياد آوردم روزي را كه براي كبوتران دانه ريخته بودم، اما كدوم روز؟ نميدانستم. پاك گيج شده بودم. بي آن كه به مشهد آمده باشم، تمامي حرم و صحنها را ميشناختم، وقي پدر مرا در كنار پنجره فولاد نشاند و مرا دخيل بست، احساس كردم تصوير زندهاي را دوباره به تماشا نشستهام. خداي من چه و صحنها را ميشناختم، وقتي پدر مرا در كنار پنجره فولاد نشاند و مرا دخيل بست، احساس كردم تصوير زندهاي را دوباره به تماشا نشستهام. خداي من چه اتفاقي افتاده بود؟ چشمانم را روي هم گذاشتم و سعي كردم تا بياد آورم چيزي به خاطرم نميآمد، همان طور كه در انديشه دست يافتن به جواب اين معما غرق بودم، يك باره نوري را ديدم كه در برابر نگاهم ظهور پيدا كرده، بعد كتابي سبز برابر با چشمانم گشوده شد، به آن خيره شدم، قرآن بود، با رنگي سبز برابر با چشمانم گشوده شد، به آن خيره شدم، قرآن بود، با رنگي سبز و خطوطي سفيد و نوراني، صدايي از ميان اوراق قرآن شنيده شد كه اين آيات را تلاوت ميكرد: سبح اسم ربك الاعلي. الذي خلق فسوي. والذي قدر فهدي. والذي اخرج المرعي. فجعله غثاء احوي. سنقرئك فال تنسي. (آيه ۱ الي ۷ سوره علي) بلافاصله چشمانم را باز كردم، پدر در كنارم نبود طناب پايم را كه از شبكه پنجره فولاد باز شده بود دوباره به ضريح گره زدم تكيه به ديوار دادم چشمانم را روي هم گذاشتم، دوباره همان كتاب برابر با نگاه بستهام ورق خورد، نور سبزش در نگاهم تابيد و من تصوير مردي نوراني را ديدم كه لابلاي صفحات كتاب به رويم لبخند ميزد. سلام كرم مهربانانه جوابم داد و پرسيد: چرا طنابي را كه گشوده بوديم بستي؟ بي آنكه سؤالش را پاسخي داده باشم، دست نورانياش را پيش آورد و طناب را از پايم گشود سراسيمه چشم باز كردم و به طنابي كه از پايم باز شده بود خيره شدم، انبوه جمعيتي گرد مرا گرفته بود و همه با چشماني شگفت زده به من خيره شده بودند. صداي صلوات جمعيت در فضا پيچيد. نگاهم را بر روي چهرهها ساييدم، همه آشنا بودند، گويي آنها را در جايي ديده بودم، بياد آوردم، تصاوير شبيه به خوابي بود كه آن شب، قبل از وقوع حادثه ديده بودم، آن نيمه خوابي كه فراموش كرده بودم. حالا همه خوابم تعبير شده بود. ساعت حرم چار بار نواخت و من بر دستان مردمي كه دورم را گرفته بودند به آسمان رفتم. آخرين ستاره شب در نگاهم چشمك ميزد و نقاره خانه در شادي من نواختن را آغاز كرده بود. .......: امام رضا علیه السلام https://eitaa.com/zandahlm1357
۱۳ بهمن
عبادت امام رضا نماز شب امام رجاء بي ابي ضحاك مي‌گويد: امام رضا عليه السلام در سفر و حضر، نماز شب، شفع، وتر و دو ركعت [نافله] صبح را ترك نمي كرد. [۱۰]. عبادت امام در زندان عبدالسلام هراتي گويد: به در خانه اي كه امام رضا عليه السلام را در شهر سرخس زنداني كرده بودند آمدم، و آن حضرت آنجا گرفتار بود، از زندانبان اجازه [ملاقات] خواستم، به من گفت: كه راهي بر او نداري، پرسيدم چرا؟ گفت: براي اينكه او بيشتر اوقات در روز و شب هزار ركعت نماز مي‌خواند. [۱۱]. [صفحه ۱۶] طلب بهشت رجاء بن ضحاك مي‌گويد: امام رضا عليه السلام شبها در بستر خود بسيار قرآن تلاوت مي‌كرد، و چون به آيه‌هاي بهشت و دوزخ مي‌رسيد، مي‌گريست و بهشت را از درگاه خدا طلب مي‌كرد و از آتش دوزخ به خدا پناه مي‌برد. (ع) در آثار استاد علامه حسن زاده https://eitaa.com/zandahlm1357
۱۳ بهمن
۱۳ بهمن
چشم به راه - قسمت شصت و هشتم.mp3
28.81M
🎬 قسمت: شصت و هشتم 👇👇👇👇👇👇 قابل توجه اعضاء محترم این مجموعه از فایلها تاریخشون به روز نیست @zandahlm1357
۱۳ بهمن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۳ بهمن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 شهر خونین جامگان 🔸 با نوای حاج صادق آهنگران فیلمی خاطره برانگیز از عملیات بیت المقدس و خرمشهر و حال و هوای رزمندگان اسلام شهر خونین جامگان تربت آزادگان عاشقان کربلا در رهت جان باختند سوی خاک اقدست رخش همت تاختند تا رهایت از کف دشمن دین ساختند یاد آن رزمندگان، نقش تاریخ زمان ... ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @zandahlm1357
۱۳ بهمن
🍂 🔻 5⃣1⃣ سردار علی ناصری نیروهای بومی منطقه، زیر نظر من بودند. غلام پور آمد و با من مشورت کرد. گفتم: - اگر می خواهد بیاید، من چند تا شرط دارم. . . . . . . چه شرطهایی؟ برو خودت به ایشان بگو. ... ... .. رفتم. گفتم: - آقا محسن، نیروهای بومی اینجا از نیت واقعی ما خبری ندارند و نمی دانند ما اینجا مشغول چه کاری هستیم. چنین وانمود کرده ایم که در حال شناسایی عادی و معمولی منطقه هستیم. اصلا و ابدا نمی دانند که ما اینجا قصد انجام عملیات نظامی داریم. اگر جناب عالی بروید و سوار بلم معمولی بشوید و به هور بروید، کافی است یکی از نیروهای بومی شما را بشناسد و به دشمن خبر بدهد. كل زحمات ما به هدر می رود و عراقی ها متوجه می شوند که ما اینجا مشغول چه کاری هستیم. قطعا فکر نمی کنند آقا محسن برای گردش و تفریح و ماهیگیری آمده باشد. حرفهای مرا شنید و خندید. بعد خیلی متواضعانه گفت: . هر چه شما بگویید، من رعایت می کنم. - اولا که باید لباس محلی بپوشید؛ یعنی دشداشه و چفیه.. - باشه، می پوشم. چند دشداشه در انبار داشتیم که تمیز هم نبودند. قد آقا محسن بلند بود و لباسها اندازه تنش نمی شد. پس از مدتی جست وجو، دشداشه نسبتا بلندی پیدا شد و تن آقا محسن کردیم. دشداشه تا پایین زانویش آمد. عربها معمولا دشداشه را بلند می پوشند و کوتاه آن را بد می دانند؛ اما لباس آقا محسن تا زیر زانوهایش بود. بدتر آنکه زیر دشداشه، پوتین پوشیده بود! چنیه را هم بلد نبود روی سرش مثل عرب ها بپیچد و ناچار آن را مثل بسیجی ها دور گردنش انداخت. برای رعایت مسائل امنیتی گفتم: - آقا محسن، وقتی می خواهی بروی، با دبدبه و کبکبه نیا! با ماشین استیشن نمی شود تا لب هور رفت. ممنوع است. و این مشکل این بود که عده زیادی از نیروهای ژاندارم هم در پاسگاههای مرزی آن نواحی بودند که مرتب به ما سر می زدند و ما همه چیزمان را از آنها پنهان کرده بودیم. راستش را بخواهید، به آنان اعتماد نداشتیم. روی همین اصل به آقا محسن گفتم: - باید با وانت و بدون محافظ بیایی. - باشه! فورا رفتم به موقعیت شهید بقایی و آماده باش دادم و بچه های اطلاعات شناسایی را آماده کردم. در آنجا به تازگی چادرهایمان را به دو اتاق بلوکی و سیمانی مبدل کرده بودیم. موتور برق هم داشتیم. کمی بعد، آقا محسن و چند نفر دیگر با وانت بار آمدند لب هور همانهایی که در آن جلسه بودند، همراهش آمده بودند..... 🔅 پیگیر باشید @zandahlm1357
۱۳ بهمن
اَلسَّلامُ عَلی مَنْ خاطَبَهُ جَبْرَئِیلَ بِإمْرَةِ المُؤْمِنینَ بِغَیْرِ إرْتِیابٍ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکاتُه اشاره سلام بر کسی که بدون شک جبرئیل به او با لقب «امیرالمؤمنین» خطاب کرد، که رحمت و برکات خدا بر او باد. علت نامگذاری به «امیرالمؤمنین» امیرالمؤمنین به معنی پیشوای مؤمنان لقب ویژه حضرت علی (علیه السلام) است. از امام باقر (علیه السلام) در علت نامگذاری حضرت علی (علیه السلام) به «امیرالمؤمنین» سؤال شد، فرمودند: زیرا آن حضرت مردم را از علم اطعام می‌کند، و علم را به ایشان می‌خوراند؛ چرا که خوراک مردم از اوست. [۱] امام صادق (علیه السلام) نیز فرمودند: بدان جهت حضرت علی (علیه السلام) را «امیرالمؤمنین» نامیدند چرا که او طعام و منبع علم بود و دانشمندان از دانش او توشه گرفته و دانش او را به کار می‌بستند. [۱] سلمان نیز از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در علت نامگذاری حضرت به «امیرالمؤمنین» پرسش نمود که حضرت فرمودند: ---------- [۱]: . بصائر الدرجات ۵۳۲؛ الکافی ۱/۴۱۲؛علل الشرایع ۱/۱۶۱؛ معانی الاخبار ۶۳؛ بحار الانوار ۳۷/۲۹۳. [۱]: . مناقب ابن شهرآشوب ۲/۲۵۴؛ بحار الانوار ۳۷/۳۳۴؛ نهج الایمان ۴۷۴. زیرا وی علم را به آنان می‌خوراند. او دیگران را از علم اطعام می‌کند و خود از کسی علم نمی گیرد. [۲] همچنین رسول خدا (صلی الله علیه و آله) - هنگامی که امیرالمؤمنین (علیه السلام) دیده به جهان گشوده و سوره مؤمنون قرائت نمودند - به حضرت فرمودند: «انت والله امیرهم تمیرهم من علومک فیمتارون؛ به خدا سوگند تو امیر مؤمنان هستی، از دانشت به آنان اطعام می‌دهی و آنان بهره می‌برند. » [۳] «علامه مجلسی;» پس از نقل روایات در این زمینه، سه وجه برای معنای «امیر» ذکر می‌کند و سومین وجه را اینچنین می‌فرماید: سوم: اینکه معنای آن چنین باشد که اُمرای جهان بدان سبب «امیر» نامیده می‌شوند که به تصور خودشان متکفل اطعام و تهیه نیازمندی‌های مردم هستند. اما امارت امیرالمؤمنین (علیه السلام) برای امیری، بزرگ تر از این مطلب است؛ زیرا او آن‌ها را از اطعامی تغذیه می‌کند که سبب زندگی جاوید اخروی آنان می‌گردد و طعام او قوت روحانی است، هر چند در تأمین معاش جسمانی مردم با دیگر امرا نیز وجه اشتراک دارد. [۱] ---------- [۲]: . همان. [۳]: . الامالی الطوسی ۷۰۸؛ حلیة الابرار ۲/۲۳؛ مدینة المعاجز ۲/۴۸؛ البرهان ۴/۱۳. [۱]: . بحار الانوار ۳۷/۲۹۳. https://eitaa.com/zandahlm1357
۱۳ بهمن
تهمت به وکیل وقتی وکیل خود را متهم دانستی، زبانت را کنترل کن و به آنچه دارد، مطمئن باش. برترین نشست و برخاستها، با کسی است که با اینکه موقعیت ریاست دارد، ادعای ریاست نکند. همنشینی محمد بن مکی گوید: بدترین نشست و برخاستها با کسی است که بدون موقعیت، مدعی ریاست است. مدارا ترک کردن مدارا، بخشی از دیوانگی است. نکوهش، تحقیر هرکه پیش از اینکه تو را بشناسد، در حق تو کوتاهی کرد، نباید او را سرزنش کنی. .......: شیخ بهاء https://eitaa.com/zandahlm1357
۱۳ بهمن
زمانه ات را بشناس 26.MP3
5.69M
🔰 سلسله سخنرانی های 26 🌀 بازخوانی تحلیل های مهم مقام معظم رهبری 🎬 جلسه 6️⃣2️⃣ 🎤 با تدریس 👈برای آشنا شدن جوانان انقلابی با تحلیل های رهبری عزیز، در نشر این فایلها حتی با لینک خودتان، همکاری بفرمایید @zandahlm1357
۱۳ بهمن
تلاش اميرالمؤمنين (عليه السّلام) براى كناره گيرى مسالمت آميز معاويه تلاش اميرالمؤمنين (عليه السّلام) براى كناره گيرى مسالمت آميز معاويه [۱] گفتيم كه اميرالمؤمنين (عليه السّلام) در آغاز خلافت، معاويه را از حكومت شام عزل كرد. چون عموم مهاجران و انصار, على (عليه السّلام) را به خلافت برگزيده بودند، معاويه نخست نمى توانست خلافت آن حضرت را زير سؤال ببرد؛ از اين رو بهانه آورد كه اگر على (عليه السّلام) قاتلان عثمان را براى قصاص به ما تحويل دهد، با او بيعت خواهم كرد. مقصود وى از قاتلان عثمان، تعدادى از بهترين اصحاب حضرت امير (عليه السّلام) بود و با علم بر عدم اعتناى امام به اين خواستۀ نابجا، بر آن اصرار مى ورزيد. اميرالمؤمنين (عليه السّلام) پس از اطلاع از بهانه جويى معاويه و عدم كناره گيرى از حكومت شام، طى نامه اى به او، ضمن عزل، وى را از ايستادگى در برابر خليفۀ مشروع بازداشت، ولى معاويه در برابر فرمان خليفه مقاومت كرد. [۲] هنگامى كه نعمان بن بشير پيراهن خون آلود عثمان را به شام آورد، معاويه آن را به منبر آويخت و احساسات مردم شام را تحريك كرد؛ به گونه اى كه با او به عنوان امير شامات و قصاص كنندۀ خون عثمان بيعت كردند. پس از جنگ جمل و آمدن اميرالمؤمنين (عليه السّلام) به كوفه، آن حضرت، جرير بن عبدالله بجلى حاكم عثمان در همدان را كه احضار فرموده بود به واسطۀ سابقۀ دوستى كه با معاويه داشت، به نزد وى اعزام كرد تا او را به اطاعت و بيعت و ترك مخالفت وا دارد. جرير عازم شام شد و پيام اميرالمؤمنين (عليه السّلام) را به معاويه ابلاغ كرد. معاويه، جرير را مدتى در شام نگاه داشت تا چاره اى بينديشد و پاسخ مناسبى بدهد. برادرش عتبة بن ابى سفيان به او گفت براى مقابله با على (عليه السّلام) بايد از فكر و سياست عمروعاص استفاده كند. معاويه طى نامه اى با وعده و وعيد، عمروعاص را به سوى خود فرا خواند تا با مشورت وى پاسخ على (عليه السّلام) را بدهد. پس از مذاكرات بسيار با اين شرط كه چون خلافت معاويه برقرار شود، حكومت مصر و تمام باج و خراج آن تا پايان زندگى عمروعاص از آنِ او باشد، به معاويه قول همكارى داد. با راهنمايى عمروعاص، حمايت يمنى هاى ساكن شام براى خون خواهى عثمان توسط معاويه جلب شد و ياغيان شام اقتدار بيش ترى در خود براى مقابلۀ احتمالى با اميرالمؤمنين (عليه السّلام) احساس كردند. از اين رو پاسخ آن حضرت را در قالب اين خواسته‌ها به جرير بن عبدالله دادند: ۱. تحويل قاتلان عثمان براى قصاص و كيفر به معاويه. ۲. كناره گيرى على (عليه السّلام) از خلافت و واگذارى انتخاب خليفه به شوراى مسلمانان. در اين نامه آمادگى معاويه براى جنگ با اميرالمؤمنين (عليه السّلام) در صورت عدم تحقّق خواسته هايش اعلام شده بود. هنگامى كه اميرالمؤمنين (عليه السّلام) يقين حاصل كرد معاويه قصد اطاعت ندارد و به سركشى ادامه مى دهد و سپاهى انبوه فراهم آورده است، خود را مجبور به جنگ با وى ديد. به نقلى حضرت امير (عليه السّلام) از بدو ورود به كوفه، هفده ماه در آن شهر بود و در اين مدت ميان او و معاويه و عمروعاص مكاتبه جريان داشت. [۱] ---------- [۱]: . براى اطلاع بيشتر پيرامون موضع اميرالمؤمنين (عليه السّلام) در برابر معاويه، نگاه كنيد به بحث عميق و تحليلى در كتاب زندگانى تحليلى پيشوايان ما، ص ۸۰ به بعد. [۲]: . شرح نهج البلاغة، ج ۱، ص ۲۳۰. [۱]: . نگاه كنيد به: پيكار صفّين، ترجمۀ وقعة الصفين نصر بن مزاحم، ص ۴۷ تا ۱۳۰ و الامامة و السياسة، ج ۱، ص ۸۴ تا ۹۳ و اخبار الطوال، ص ۱۵۶ تا ۱۶۱ و تاريخ يعقوبى، ج ۲، ص ۱۸۴ تا ۱۸۶ و تاريخ طبرى، ج ۴، ص ۵۵۸ تا ۵۶۲ و كتاب الفتوح، ج ۲، ص ۵۰۶ تا ۵۲۵. همچنين جهت آگاهى از مشكلات پيش روى اميرمؤمنان (عليه السلام) در برخورد با معاويه، نگاه كنيد به: «از سقيفه تا كوفه»، ص ۱۳۱ به بعد. ✍️استاد محمد حسین رجبی https://eitaa.com/zandahlm1357
۱۳ بهمن