8233236036409.mp3
1.09M
کتاب صوتی " ده قصه از امام رضا (ع) برای بچه ها"اثر مژگان شیخی
"گروه سنی #کودک_و_نوجوان"
با صدای #فرشته_همایونی
#ده_قصه_از_امام_رضا
https://eitaa.com/zandahlm1357
6.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همواره صحن و سرای خورشیدِ خراسان، گرمابخش و روشنکنندهی مسیر اعتلای انقلاب بوده است و امروز هم، نسلی نو، در پیشگاهِ امامِ رئوف(ع)، قدم در این مسیر میگذارند ...
🔹 سرودخوانیِ نوجوانان بهمناسبت آغاز دهه مبارک فجر _ حرم مطهر امام رضا علیه السلام
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
🌀 بررسی جهالت علمی #جریان_احمد_الحسن مدعی دروغین یمانی 5 🎬 قسمت پنجم ✳️ وقتی عباس فتحیه ، مبلغ ا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
18.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌀 بررسی جهالت علمی #جریان_احمد_الحسن مدعی دروغین یمانی 6
🎬 قسمت ششم
✳️ اغتشاش های متعدد جریان یمانی در کشور و پوشش رسانه های خارجی
مهدویت و خاتمیت 2.MP3
6.78M
🎤🎤🎤
💠 سلسله دروس #مباحث_تخصصی_مهدویت 2
🎬 جلسه 2️⃣
📋 موضوع : مهدویت و خاتمیت، در تعارض یا عدم تعارض؟ (قسمت دوم)
🎤 با تدریس استاد احسان عبادی ( از اساتید مهدویت کشور)
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
هنر آن است ڪه بمیرے پیش از آنڪه بمیرانندت و مبدا و منشا حیات آنانند ڪه چنین مردهاند...
.......:
@zandahlm1357
گنجیتا31حماسه تپه برهانی.mp3
6.63M
📻📻📻
#صوت #داستان
#دفاع_مقدس #کتاب_صوتی
📚 #حماسه_تپه_برهانی
✍ سید حمیدرضا طالقانی
https://eitaa.com/zandahlm1357
✨﷽✨
#قضاوت_ممنوع
✍در رستوران بودم که میز بغلی توجهم را جلب کرد. زن و مردی حدود ۴۰ ساله روبهروی هم نشسته بودند و مثل یک دختر و پسر جوان چیزهایی میگفتند و زیرزیرکی میخندیدند. بدم آمد. با خودم گفتم چه معنی دارد؟ شما با این سنتان باید بچه دبیرستانی داشته باشید.
نه مثل بچه دبیرستانیها نامزدبازی و دختربازی کنید. داشتم چپچپ نگاهشان میکردم که تلفن خانم زنگ خورد و به نفر پشت خط گفت: آره عزیزم. بچهها رو گذاشتیم خونه خودمون اومدیم. واسهشون کتلت گذاشتم تو یخچال.
خوشم آمد. ذوق کردم. گفتم چه پدر و مادر باحالی. چه عشق زندهای که بعد از این همه سال مثل روز اول همدیگر را دوست دارند. چقدر خوب است که زن و شوهرها گاهی اوقات یک گردش دوتایی بروند. چقدر رویایی. قطعا اگر روزی پدر شدم همین کار را میکنم. داشتم با لبخند و ذوق نگاهشان میکردم که ناگهان مرد به زن گفت: پاشو بریم تا شوهرت نفهمیده اومدی بیرون. اَی تُف. حالم به هم خورد. زنیکه تو شوهر داری آنوقت با مرد غریبه آمدی ددر دودور؟ ما خیر سرمان مسلمانیم. اسلامتان کجا رفته؟ زن و مرد نامحرم با هم چه غلطی میکنند؟ بیشرفها. داشتم چپچپ نگاهشان میکردم که مرد بلند شد رفت به سمت صندوق تا پول غذا را حساب کند. زن هم دنبالش رفت و بلند گفت: داداش داداش بذار من حساب کنم. اون دفعه پیش مامان اینا تو حساب کردی.
آخییی. آبجی و داداش بودن. الهی الهی. چه قشنگ. چه قدر خوبه خواهر و برادر اینقدر به هم نزدیک باشند. داشتم با ذوق و شوق نگاهشان میکردم و لبخند میزدم که آمدند از کنارم رد شدند و در همان حال مرد با لبخندی شیطنتآمیز گفت: از کی تا حالا من شدم داداشت؟ زن هم نیشخندی زد و گفت: اینجوری گفتم که مردم فکر کنن خواهر و برادریم. تو روحتان. از همان اول هم میدانستم یک ریگی به کفشتان هست. زنیکه و مردیکه عوضی آشغال بیحیا.
داشتم چپچپ نگاهشان میکردم که خواستند خداحافظی کنند. زن به مرد گفت: به مامان سلام برسون. مرد هم گفت: باشه دخترم. تو هم به نوههای گلم... وای خدا. پدر و دختر بودند. پس چرا مرد اینقدر جوان به نظر میرسید؟ خب با داشتن چنین خانواده دوستداشتنی باید هم جوان بماند. هرجا هستند سلامت باشند. ناگهان یادم افتاد یک ساعت است در رستوران منتظر دوستدخترم هستم. چرا نیامد این دختر؟ ولش کن. بگذار بروم تا همسرم شک نکرده است.
پینوشت: این داستان نانوشتهی بسیاری از ماست. هرکداممان به یک شکل. سرمان در زندگی دیگران است. زود قضاوت میکنیم و حلال خودمان را برای دیگران حرام میدانیم.
↶【به ما بپیوندید 】↷
https://eitaa.com/zandahlm1357
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
صفحه تربیت فرزند👇👇👇👇
.......:
@zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃