4_5868296202587473065.mp3
4.23M
🎵فایــل صـــوتۍ
👌یڪ #راهحـــــل عمـلی برای
اینڪه احساس تنـهایی نڪنیم..
🎤حجـت السـلام #پناهــــیان
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
ﻣﻦﺍﮔﺮﻧﯿﮑﻢ و ﮔﺮ ﺑﺪ، ﺗﻮ ﺑﺮﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎﺵ ✨ﻣﺎﺟﺮﺍﯼ ﺧﺎﮐﺴﭙﺎﺭﯼ ﺣﺎﻓﻆ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺣﺎﻓﻆ ﺍﺯ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﯽﺭﻭﺩ ﺑﺮﺧﯽ ﻣﺮﺩﻡ ﮐ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریشه ضرب المثل
⚡️قمپز در کردن ⚡️
قمپوز توپی بود کوهستانی و سرپر به نام قمپوز کوهی که دولت امپراطوری عثمانی در جنگهای با ایران مورد استفاده قرار میداد .
این توپ اثر تخریبی نداشت زیرا گلوله در آن به کار نمی رفت بلکه مقدار زیادی باروت در آن می ریختند و پارچه های کهنه و مستعمل را با سنبه در آن به فشار جای می دادند و می کوبیدند تا کاملا سفت و محکم شود . سپس این توپها را در مناطق کوهستانی که موجب انعکاس و تقویت صدا می شد به طرف دشمن آتش می کردند. صدایی آنچنان مهیب و هولناک داشت که تمام کوهستان را به لرزه در می آورد و تا مدتی صحنه جنگ را تحت الشعاع قرار می داد ولی کاری صورت نمی داد زیرا گلوله نداشت .
در جنگهای اولیه بین ایران و عثمانی صدای عجیب و مهیب آن در روحیه سربازان ایرانیان اثر می گذاشت و از پیشروی آنان تا حدود موثری جلوگیری می کرد ولی بعدها که ایرانیان به ماهیت و توخالی بودن آن پی بردند هرگاه صدای گوشخراشش را می شنیدند به یکدیگر می گفتند :
"نترسید قمپوز درمی کنند."
یعنی تو خالی است و گلوله ندارد.
کلمه قمپوز مانند بسیاری از کلمات تحریف و تصحیف شده رفته رفته به صورت قمپز تغییر شکل داده و ضرب المثل شده است .
https://eitaa.com/zandahlm1357
﷽ 💝 من که خدا را قبول دارم ، چرا نماز بخوانم؟ 💝
🍏 خداوند در #قرآن درباره بعضى مى فرماید: «لا يُؤْمِنُ بِاللّهِ الْعَظيم «سوره حاقّه ؛ آیه 32» ایمان ندارند.
🍏 و درباره گروه دیگرى مى فرماید: «نَسُوا اللّه» «سوره حشر؛ آیه 19» خدا را فراموش مى کنند و یا «نَسُوا يَوْمَ الْحِساب» «سوره صاد؛ آیه 26» قیامت را به فراموشى مى سپارند.
🍏 بعضى افراد ایمان دارند و حتى مى توانند ساعتها در اثبات خدا و معاد سخنرانى کنند؛ یا مقاله اى بنویسند؛ ولى فراموش کارند؛ لذا هم ایمان لازم است و هم توجه و یادآوری.
🍏 دلیل و راز و رمز نماز آن است که انسان (علاوه بر ایمان به خدا) به یاد خدا هم باشد. «اَقِمِ الصَّلوةَ لِذِکری» «سوره طه؛ آیه 19»
📚 #استاد_قرائتی ؛ امر به معروف و نهی از منکر ؛ ص 51
📲 حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنیدو در ثواب آن شریک باشید.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔻 ترك نماز برابر است با كفر؛
✨رسول خدا ( صلی الله علیه وآله) :« من ترك الصلوة متعمدا فقد كفر؛
هركس عمدا نمازش را ترك كند، كفر ورزیده است .» ( عوالیاللآلی ج : 2 ص : 224)
- اگر اقامه كنندگان نماز نبودند بی نمازها در دنیا هلاك می شدند.
✨ امام صادق (علیه السلام): « َ إِنَّ اللَّهَ لَیَدْفَعُ بِمَنْ یُصَلِّی مِنْ شِیعَتِنَا عَمَّنْ لَا یُصَلِّی مِنْ شِیعَتِنَا وَ لَوْ أَجْمَعُوا عَلَى تَرْكِ الصَّلَاةِ لَهَلَكُوا؛
همانا، خداوند به وسیله شیعیان نمازگزار ما از شیعیان بی نماز ما (بلا را) دفع می كند، ولی اگر همه تارك نماز بودند هر آینه همه هلاك می شدند.» ( الكافی ج : 2 ص : 451)
🔻- ورود به جهنم:
در سوره مدثر در آیات 40 تا 43 خداوند از این حقیقت پرده بر می دارد:
بهشتیان سۆال مى كنند... از مجرمان: چه چیز شما را به دوزخ وارد ساخت؟! مى گویند: ما از نمازگزاران نبودیم». می دانید چرا انسان با ترك نماز چنین روزی پیدا می كند؟ چون كسی كه با خدا در ارتباط نبود به ناچار با شیطان در ارتباط خواهد شد. از این رو جایگاه او جای جزء آتش نیست.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨﷽✨
💠سستی انسان در نماز
♥️✨ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند:
🍃🌸کسی که در نماز سستی کند، در قبر به غصه شدید و تاریکی، تنگی قبر و عذاب قبر تا قیامت و محرومیّت از بشارت ملائکه رحمت مبتلا میشود، حشر او در محشر بصورت الاغ خواهد بود نامه عملش را به دست چپ میدهند و حسابش طولانی میشود.
🍃🌸پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) ضمن حدیثی در باب احوالات برزخی مردم فرمودند: « پس از آن بر جمعیتی گذشتم که سر و صورت هایشان را با سنگ شکسته و له میکردند.
🍃🌸از جبرائیل پرسیدم: آنها کیستند؟ گفت: جمعی
از امت تو هستند که نماز عشاء را نخوانده، از روی غفلت و اهمیّت ندادن به نماز آن را ترک کرده اند.
📚 نصایح، ص 108، ح 52.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
348.7K
ایا مسئله #ولایت_فقیه و #رهبری در #اسلام هست ؟ یعنی مانند #پادشاه باید چند فقیه یه نفر رو بعنوان رهبر برای تا آخر عمر انتخاب کنن ؟
(15) گردنبند گران قيمت
علي بن ابي رافع مي گويد:
من نگهبان خزينه بيت المال حضرت علي بن ابي طالب عليه السلام بودم. در ميان بيت المال گردنبند مرواريد گران قيمتي وجود داشت كه در جنگ بصره به غنيمت گرفته شده بود. دختر امير المؤمنين كسي را نزد من فرستاد و پيغام داد كه شنيده ام در بيت المال گردنبند مرواريدي هست. من ميل دارم آن را به عنوان امانت، چند روزي به من بدهي تا در روز عيد قربان خود را با آن آرايش دهم و پس از آن باز گردانم. من پيغام دادم به صورت مضمونه (كه در صورت تلف به عهده گيرنده باشد) مي توانم به او بدهم. دختر آن حضرت نيز پذيرفت. من با اين شرط به مدت سه روز گردنبند را به آن بانوي گرامي دادم.
اتفاقا علي عليه السلام گردنبند را در گردن دخترش ديده و شناخته بود و از وي مي پرسيد: اين گردنبند از كجا به دست تو رسيده است؟
او اظهار مي كند: از علي بن ابي رافع، خزينه دار شما به مدت سه روز امانت گرفته ام تا در روز عيد قربان خود را زينت دهم و سپس باز گردانم. علي ابن ابي رافع مي گويد:
- امير المؤمنين عليه السلام مرا نزد خود احضار كرد و من خدمت آن حضرت رفتم. چون چشمش به من افتاد فرمود:
- (اتخون المسلمين يابن ابي رافع؟)
(اي پسر ابي رافع! آيا به مسلمانان خيانت مي كني؟!)
گفتم: پناه مي برم به خدا از اينكه به مسلمانان خيانت كنم.
حضرت فرمود: پس چگونه گردنبندي را كه در بيت المال مسلمانان بود بدون اجازه من و مسلمانان به دخترم دادي؟
عرض كردم: اي امير المؤمنين! او دختر شماست و از من خواست كه گردنبند را به صورت عاريه كه بازگردانده شود به او دهم تا در عيد با آن خود بيارايد. من نيز آن را به عنوان عاريه به مدت سه روز به ايشان دادم و ضمانت آن را به عهده گرفتي كه صحيح و سالم به جاي اصلي خود باز گردانم. حضرت علي عليه السلام فرمود:
- همين امروز بايد آن را پس گرفته و به جاي خود بگذاري و اگر بعد از اين چنين كاري از تو ديده شود كيفر سختي خواهي ديد.
سپس فرمود: اگر دختر من اين گردنبند را به عاريه مضمونه نمي گرفت نخستين زن هاشميه اي بود كه دست او را به عنوان دزد مي بريدم. اين سخن به گوش دختر آن حضرت رسيد به نزد پدر آمده و گفت:
- يا امير المؤمنين! من دختر شما و پاره تن شما هستم. چه كسي از من شايسته تر به استفاده از اين گردنبند بود؟
حضرت فرمود: دخترم! انسان نبايد به واسطه خواسته هاي نفس و خواهشهاي دل، پاي از دايره حق بيرون بگذارد. آيا همه زنان مهاجر كه با تو يكسانند، در اين عيد به مانند چنين گردنبند خود را زينت داده اند تا تو هم خواسته باشي در رديف آنها قرار گرفته و از ايشان كمتر نباشي؟(16)
#حجاب
باسلام خدمت استاد محترم
فوری به کمکتون احتیاج دارم
بنده الحمدالله شخص مذهبی و مقیدی هستم. در مرکز قرانی که دخترم رو میبرم با مامان یکی از بچه ها دوست شدم که ظاهر خیلی بدی داره (از لحاظ پوشش)
چند جلسه هست که باهاش دارم حرف میزنم برای اینکه حجاب داشته باشه.متوجه شدم که دوس داره بگیره ولی شوهرش به هیچ عنوان اجازه نمیده و میگه مثل منگلها میشی.برای سن تو چادر نیست.قبل ازدواجش هم چادری بوده .خودشون میگن که خانواده شوهرم از اون تیپ خفن ها هستند،حالا من چطور حجاب بگیرم؟.استاد حالا بگید چیکار باید بکنه که هم باحجاب بشه و هم از چشم شوهرشم نیفته.شوهرشم مذهبی نیست.و نمیخاد که اونم با حجاب شه.ممنون.خدا انشاالله بهتون اجر بده.
🌸 پاسخ استاد پوراحمد
#روانشناسی_اسلامی_خانواده
#محسن_پوراحمد_خمینی
i109.mp3
3.74M
#حجاب
🌸 پاسخ استاد پوراحمد
#روانشناسی_اسلامی_خانواده
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
کانال رمان عاشقانه مذهبی ( علوی) رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت صد و
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال رمان عاشقانه مذهبی ( علوی) رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت صد و هجدهم
سینی چای را که مقابل پدر گرفتم، بدون آنکه رشته کلامش را لحظه ای از دست بدهد، یک فنجان برداشت و همچنان به تعریف پُر شور و هیجانش برای عبدالله ادامه میداد: «میگفت تا الآن بیست درصد برج تکمیل شده و تا یه سال دیگه آماده میشه.» سپس چشمان گود رفتهاش از شادی درخشید و با لحنی پیروزمندانه ادامه داد: «هر سال این موقع باید با کارگر و انباردار و بازاری سر و کله میزدم که چندرغاز سود بکنم یا نکنم! حالا امسال هنوز هیچی نشده کلی سود کردم و پولم چند برابر شده! میگفت وقتی برج تکمیل شه، سرمایهام ده برابر میشه! میگفت الآن پول تو قطر ریخته، فقط باید زرنگ باشی و عُرضه داشته باشی جمع کنی!» و در مقابل سکوت سنگین من و عبدالله، سری جنباند و با صدایی گرفته گفت: «خدا بیامرزه مادرتون رو! بیخودی چقدر حرص میخورد. حالا کجاس که ببینه چه معامله پُر سودی کردم!»
از اینکه با این حالت از مادر یاد کرد، دلم شکست و دیدم که ابروان عبدالله هم در هم کشیده شد و در جواب سرمستی پدر که از معامله پرمنفعتش حسابی سر کِیف آمده بود، چیزی نگفت. فنجانهای خالی را جمع کردم و به آشپزخانه رفتم که بیش از این حوصله شنیدن حرفهای پدر را نداشتم. چهل روز از رفتن مادر گذشته بود و هر چند من و عبدالله همچنان غمگین و مصیبت زده بودیم، ولی پدر مثل اینکه هرگز مادرم در زندگیاش نبوده باشد، هر روز سرِ حالتر از روز گذشته به خانه میآمد. فنجانها را شستم و به بهانه استراحت به اتاقم رفتم که بعد از روزها نگاهم در آیینه به صورت افسردهام افتاد. هنوز سیاهی پای چشمانم از بین نرفته و رنگ غم از صفحه صورتم پاک نشده بود که اندوه از دست دادن مادر به این سادگیها از دلم رفتنی نبود.
همانجا کنار دیوار روی زمین نشستم و بنا به عادت این مدت، مشغول قرائت قرآن برای هدیه به روح مادر شدم که همدم این روزهای تنهایی و غریبیام، کلام خدا بود و دلجوییهای عبدالله و چقدر جای مجید در این روزهای بیکسیام خالی بود که گرچه آتش کینه و تنفرش در دلم سرد شده بود، اما هنوز دلم صاف نشده و آمادگی دیدارش را نداشتم و شاید هر چه این دوری بیشتر به درازا میکشید، همراهی دوبارهاش برایم سختتر میشد. من در طول چند ماه زندگی مشترکمان با تمام وجودم تلاش کرده بودم که او را به سمت مذهب اهل تسنن بکشانم و توفیقی نمییافتم و او به بهانه شفای مادرم، چه راحت مرا به سویی بُرد که همچون یک شیعه دست به دعا و توسل زده و به دامن پیشوایان تشیع دست نیاز دراز کنم و این همان عقده تلخی بود که در دلم مانده و آزارم میداد. ولی در هر حال دوره چهل روزه هم تمام شده و دیگر نمیتوانستم به بهانه خط و نشانهای پدر هم که شده از دیدارش بگریزم.
چند آیهای خوانده بودم که کسی به در اتاق زد و آهسته در را گشود. عبدالله با لبخند کمرنگی که روی صورتش نشسته بود، قدم به اتاق گذاشت و آهسته خبر داد: «الهه! مجید اومده!» با شنیدن نام مجید، قلبم به لرزه افتاد و شاید عبدالله تلاطم نگاهم را دید که به آرامی خندید و گفت: «میدونی از صبح چند بار اومده دمِ در و بابا اجازه نداده؟ حالا که بابا راضی شده و راهش داده، تو دیگه ناز نکن!» چین به پیشانی انداختم و با درماندگی گفتم: «عبدالله! من چهل روزه که باهاش حرف نزدم! الآن آمادگی شو ندارم...» که به میان حرفم آمد و قاطعانه نصیحت کرد: «الهه جان! هر چی بگذره بدتره! بلاخره باید یه روزی این کارو بکنی، پس چه فرصتی بهتر از همین امشب؟» سپس قرآن را از دستم گرفت و بوسید و روی میز کنار اتاق گذاشت و با نگاه منتظرش، وادارم کرد تا از جا برخیزم. لحظهای مکث کردم و آهسته گفتم: «تو برو، من الآن میام.» و او با گفتن «منتظرم!» از اتاق بیرون رفت.
حالا میخواستم پس از چهل روز با کسی ملاقات کنم که روزی عاشقش بودم و امشب خودم هم نمیدانستم چه آشوبی در دلم به پا شده که اینچنین دست و پایم را گم کردهام. برای چندمین بار خودم را در آیینه بررسی کردم، خوب میدانستم صورتم طراوت روزهای شاد گذشته را ندارد و در نگاهم هیچ خبری از شورِ زندگی نیست، ولی ناگزیر بودم با همین حالت اندوهگین، در برابر چشمان مشتاق و نگاه عاشقش ظاهر شوم. با گام هایی سست و لبریز از تردید از اتاق خارج شدم و همین که قدم به اتاق نشیمن گذاشتم، نگاهم برای نشستن در چشمانش بیقراری کرد و بیآنکه بخواهم برای چند لحظه محو چشمانی شدم که انگار سالها پیر شده و دیگر حالی برایشان نمانده بود.
https://eitaa.com/zandahlm1357
با ما همراه باشید🌹