eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
47.8هزار عکس
34.8هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام و خداقوت استاد چکار کنیم همسرمون به کارهای تعمیراتی خونه بیشتر اهمیت بدن مثلا اگه شیرآب یا لامپی خراب شد اصلا به فکر تعمیر نیستن درسته کارشون زیاده ولی بعضی مواقع واقعا میشه چیزایی ضروری خونه رو تعمیر کرد و وقت هست ولی ایشون هروقت بگم و یادآوری کنم میگن به فکر هستم ولی وقت نمیشه استاد من اصلا اهل زیاد گفتن و اصرار بیش از حد نیستم و درک میکنم کار ایشون رو فقط بعضی مواقع مثلا بعد دو سه ماه یاداوری میکنم که مثلا آیفون منزل خرابه و هردفعه مجبور میشم از پله زیاد برم دم در یا مثلا سه ساله لباسشویی خرابه !!و من فقط دو سه بار گفتم ولی ایشون اصلا به فکر نیستن همش میگن من نمیدونم بلد نیستم و اینا همش منتظر داداششون می مونن که بیشتر سراز این جور کارا درمیارن (چون در یک آپارتمان هستیم) نمیشه که همش متکی به ایشون بود چکارکنم بیشتر به این مسائل اهمیت بدن شما چه پیشنهادی دارید استاد 🌸 پاسخ استاد پوراحمد
کانال رمان عاشقانه مذهبی ( علوی) رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت صد و سی و سوم دقایقی نگذشته بود که پزشک به همراه یکی از پرستاران که زن به نسبت سالخورده‌ای بود، از اتاق گوشه سالن خارج شدند و به سمت تختم به راه افتادند. مجید از جا بلند شد و به دهان دکتر چشم دوخت تا ببیند چه می‌گوید که پرستار پیش دستی کرد و به شوخی رو به من گفت: «پاشو برو، انقدر از سرِ شب خودتو لوس کردی! ما فکر کردیم با این همه سردرد و سرگیجه چه مرضی گرفتی!» که در برابر نگاه متحیر من و مجید، دکتر برگه آزمایش را به دست پرستار داد و گفت: «الحمد الله همه آزمایش‌ها سالم اومده!» سپس رو به مجید کرد و حرفِ آخر را زد: «خانمِت بارداره. همه حالت‌هایی هم که داره بخاطر همینه.» پیش از آنکه باور کنم چه شنیده‌ام، نگاهم به چشمان مجید افتاد و دیدم که نگاهش شبیه شب‌های ساحل، رؤیایی شده و همچون سینه خلیج فارس به تلاطم افتاده است. گویی غوغایی شیرین در دل‌هایمان به راه افتاده و در و دیوار جانمان را به هم می‌کوبید که از پروای هیاهوی پُرهیجانش، اینچنین به چشم همدیگر پناه برده و از بیم از دست رفتن این خلوت عاشقانه، پلکی هم نمی‌زدیم که مجید دل به دریا زد و زیر لب صدایم کرد: «الهه...» و دیگر چیزی نگفت و شاید نمی‌دانست چه کلامی بر زبان جاری کند که شیشه شفاف احساسمان تَرک بر ندارد و گلبرگ لطیف خیالمان خم نشود که سرانجام کلمات شمرده دکتر ما را از خلسه پُر شورمان بیرون کشید: «فقط آهن خونِت پایینه! حالا من برات قرص آهن می‌نویسم، ولی حتماً باید تحت نظر یه متخصص باشی که برات رژیم غذایی و مکمل تجویز کنه!» و با گفتن «شما دیگه مرخصید!» از تختم فاصله گرفت که مجید سکوتش را شکست و با صدایی که تارهای صوتی‌اش زیر سر انگشت شور و هیجان به لرزه افتاده بود، از پرستار پرسید: «پس چرا انقدر حالش بده؟» پرستار همچنانکه پرونده را تکمیل می‌کرد، پاسخ داد :«خیلی ضعیف شده! همه سردرد و کمردرد و سرگیجه‌اش از ضعیفیه! باید حسابی تقویت شه!» سپس نگاهی گذرا به مجید انداخت و با حالتی مادرانه نصیحت کرد: «باید حسابی هواشو داشته باشی. زنِت هم خیلی ضعیفه، هم خیلی بَد ویار!» و شاید شاهد بی‌تابیها و گریه‌هایم بود که با اخمی کمرنگ ادامه داد: «یه کاری هم نکن که حرصش بدی! حرص و جوش کمرش رو لَق می‌کنه!» سپس به چشمانم دقیق شد و با قاطعیت تذکر داد: «مادر جون اگه می‌خوای بچه‌ات سالم به دنیا بیاد، باید تا میتونی خودتو تقویت کنی! بی‌خودی هم خودخوری نکن که خونت خشک میشه!» و باز رو به مجید کرد و جمله آخرش را گفت: «شما برید حسابداری، تصفیه کنید.» و به سراغ بیمار دیگری رفت. مجید با چشمانی که همچون یک شب مهتابی می‌درخشید، نگاهم کرد تا احساسم را از چشمانم بخواند و آهسته پرسید: «الهه! باورت میشه؟» و من که هنوز در بُهتِ بهجت انگیزِ خبر مادر شدنم مانده بودم، نمی‌توانستم به چیزی جز موهبت آسمانی و پاکی که در دامانم به ودیعه نهاده شده بود، بیندیشم که دوباره مجید صدایم کرد: «الهه جان...» نگاهم را همچون پرنده‌ای رها در آسمان چشمانش به پرواز درآوردم و با لبخندی که نه فقط صورتم که تمام وجودم را پوشانده بود، بی‌اختیار پاسخ دادم: «جانم؟» و چه ساده دلخوری دقایقی پیش از یادمان رفت که حالا با این حضور معصومانه در زندگی‌مان، دیگر جایی برای دلگیری نمانده بود. مجید با صدایی که شبیه رقص تنِ آبیِ آب روی شن‌های نرم ساحل بود، زیر گوشم زمزمه می‌کرد: «الهه! باورت میشه بعد از این همه ناراحتی، خدا بهمون چه هدیه‌ای داده؟!!!» بعد از مدت‌ها، از اعماق وجودم می‌خندیدم و با نگاه مشتاق و منتظرم تشویقش می‌کردم تا باز هم برایم بگوید از بارش رحمتی که بر سرمان آغاز شده بود: «الهه جان! می‌بینی خدا چطوری اراده کرده که دلمون رو شاد کنه؟ می‌بینی چطور می‌خواد چشم هردومون رو روشن کنه؟» و حالا این اشک شوق بود که پای چشمم نشسته و به شکرانه این برکت الهی از باریدن دریغ نمی‌کرد که خورشید لبخند زیبای خدا، زمانی از پنجره زندگی به قلب‌‌هایمان تابیده بود که دنیا با همه غم‌هایش بر سقف زندگی‌مان آوار شده و این همان جلوه عنایت پروردگار مهربانم بود. https://eitaa.com/zandahlm1357 با ما همراه باشید🌹
مهارتهای کلامی_21.mp3
10.37M
۲۱ 📌مدیران، مسئولان، کارفرمایان و ... که رأس یک مجموعه قرار دارند؛ باید بیش از دیگران مراقب سخن‌چینان و نمّامانِ اطرافشان باشند؛ 💥تا نکند خدای ناکرده، با کلام سخن‌چینان و بدگویان، به ناحق دچار بدبینی و تصمیمات اشتباه درمورد دیگران نشوند! 🎤
@shervamusiqiirani-1 - تصنیف : مطرب مهتاب رو.mp3
5.14M
‌ ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍂🌺🍂 🌺 مطرب مهتاب رو آنچه شنیدی بگو ما همگان محرمیم آنچه بدیدی بگو ای شه و سلطان ما ای طربستان ما در حرم جان ما بر چه رسیدی بگو نرگس خمار او ای که خدا یار او دوش ز گلزار او هر چه بچیدی بگو ای شده از دست من چون دل سرمست من ای همه را دیده تو آنچه گزیدی بگو می به قدح ریختی فتنه برانگیختی کوی خرابات را تو چه کلیدی بگو 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🆔 https://eitaa.com/zandahlm1357
✍الهی گرفتار مصیبت نشیم! گاهی با خـودمون فـکر ڪنیم مصیبتی که بار میاد برای چیه؟ 🔹کجا خطا کردیم 🔹کجا غیبت کردیم 🔹کجا زور گفتیــم 🔹کجا دل شکستیم از خـدا طلبکار نـباش به کوچک ترین گناهت نگاه بکن. 📚سوره شوری آیه 30 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✴️فراز تلاوت 〽️با صدای جناب آقای مصطفی آقازاده عضو محترم کانال تلاوتهای جاویدان و از قاریان خوشخوان استان شیراز -=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
هر روز با امام رضا @zandahlm1357 @HashtominEmam آرشیو مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
.......: پسر عمران به مأمون هشدار داد: « اى اميرمؤمنان! پناه بر خدا از اين كه خلافتى را كه خدا براى شما و ويژه شما قرار داد، از دست بدهى و در دستان دشمنانتان بگذارى. كسى كه پدرانت آن‌ها را مى كشت و در سرزمين‌ها آواره مى ساخت. » مأمون دندان بر دندان ساييد و زير لب نجوا كرد: « حرام زاده! » ابا يونس به امام (ع) اشاره كرد و براى شوراندن مأمون بر ضد امام گفت: « اى اميرمؤمنان! كسى كه كنارت نشسته، قسم به خدا بتى است كه (شيعيان) او را مى پرستند! » سومين، عيسى جلودى بود. هنوز خاطره اش از غارت و كشتارى شعله ور بود كه دو سال پيش در خانه هاى علويان در مكه و مدينه انجام داده بود. وجودش لبريز از ترس بود. امام به چشمان پر هراس او نگريست و رو به خليفه كرد تا برايش تقاضاى بخشش كند؛ اما مرد گمان برد كه امام مى خواهد بر عليه او چيزى به مأمون بگويد. پيش دستى كرد و گفت: « اى امير مؤمنان! تو را به خدا قسم مى دهم به خاطر خدماتى كه براى پدرت رشيد انجام داده ام، حرف او را درباره من قبول نكنى! » (۱۰۴) مأمون به رضا (ع) نگريست و هوشمندانه گفت: « اى اباالحسن! خودش مى گويد پيشنهادت را نپذيرم. » سپس خشمگينانه رو به جلودى كرد و گفت: « سوگند به پروردگار، حرفش را درباره تو نمى پذيرم. » آن گاه رو به گزمگان كرد و ادامه داد: « آن‌ها را به زندان برگردانيد. » با رفتن آنها، بار ديگر شادمانى به مجلس برگشت. مردم به شعرسرايى و خطابه خوانى شاعران و خطيبان گوش فرا دادند و شادى كردند. عباس كه برجسته ترين خطيب بود، سخنانش را با شعرى به پايان برد كه مدت‌ها زبانزد مردم بود: مردم نياز به خورشيد و ماه دارند پس شما (مأمون) آفتابى و ايشان ماه است. (۱۰۵) در پايان مراسم، سه تصميم مهم گرفته شد: ۱ بخشيدن يك سال حقوق به لشكريان. ۲ رنگ سبز براى پرچم به طور رسمى. ۳ ضرب سكه درهم و دينار تازه با نام رضا (ع). https://eitaa.com/zandahlm1357
☑️متن شبهه و سوال👇👇👇👇👇 آیا صحیح هست که امام زمان در جایی به نام وادی طوی با اصحابش دیدار میکند و اینکه وادی طوی همان جایی هست که در مورد مکان حضرت موسی به آن اشاره شده؟ إِذْ نٰادٰاهُ رَبُّهُ بِالْوٰادِ اَلْمُقَدَّسِ طُوىً (16) آن گاه که پروردگارش او را در وادی مقدس «طوی» ندا در داد. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ✅متن پاسخ به شبهه👇👇👇👇👇 💢نه این تفکر غلطی است، تفکر فرقه کیسانیه هست و چنین چیزی راجع به امام زمان (عج) غلط است که بگوییم با اصحاب خود در آنجا ملاقات می کند. غلط است و اصلا صحت خاصی ندارد. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 👤پاسخ دهنده: (👆جزو اساتید مهدویت ، پژوهشگر تاریخ و محقق)
هنر آن است ڪه بمیرے پیش از آنڪه بمیرانندت و مبدا و منشا حیات آنانند ڪه چنین مرده‌اند... .......: @zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔊🔊🔊 📻 7⃣ فصل هفتم (۷) ; دوران جدید فعالیت های انقلابی پس از دو سال - 📖 روایتی زیبا و عمیق از زندگی حقیقی مهناز امین بانوی حماسه ساز اراکی در دوران انقلاب و دفاع مقدس https://eitaa.com/zandahlm1357