eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
47.6هزار عکس
34.6هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و چهل و چهارم به یاد حوریه، انگشتانم را روی بدنم می‌کشیدم و دیگر پرواز پروانه‌‌وارش را زیر سرانگشتم احساس نمی‌کردم که همه وجودم از حسرت حضورش آتش می‌گرفت و تا مغز استخوانم از داغ دوری‌اش می‌سوخت. حالا حسابی سبک شده و دلم برای روزهایی که سنگینی امانت الهی را روی کمرم حس می‌کردم، پَر پَر می‌زد که همان سنگینیِ پُر درد و رنج، به دنیایی می‌ارزید. هنوز یک روز از رفتن حوریه‌ام نمی‌گذشت و هنوز نمی‌توانستم باور کنم که دخترم از دستم رفته که من در یک قدمی مادر شدن، مرگ کودکم را در بدنم احساس کردم و نتوانستم برایش کاری کنم که عزیز دلم پیش چشمانم تلف شد. مادرم کنارم نبود تا در این لحظات سخت به سرانگشت کلمات مادرانه‌اش نوازشم کند، پدر و برادرانم مرا به جرم حمایت از شوهر و فرزندم، از خانه و خانواده طرد کرده و امروز کسی نبود که کنار تختم بنشیند تا لااقل اینهمه تنهایی را برایش زار بزنم. حالا جز خدا کسی برایم نمانده بود که حتی غمخوار غم‌ها و مرد مهربان زندگی‌ام هم روی تخت بیمارستان افتاده و هنوز از غنچه زندگی‌مان بی‌خبر بود که چه بی سر و صدا پَر پَر شد. دیشب تا سحر آنقدر در گوش عبدالله خواندم تا پیش از نماز صبح بلاخره متقاعدش کردم که به سراغ مجید برود. حالا از صبح در این اتاق تنگ و دلگیر، تنها روی این تخت زمخت افتاده و از حال مجیدم بی‌خبر بودم. اگر بگویم از لحظه‌ای که پاره تنم از وجودم جدا شد، آسمان بی‌قرار چشمانم لحظه‌ای دست از باریدن نکشید، دروغ نگفته‌ام که با هر دو چشمم گریه می‌کردم و باز آتش مصیبت‌هایم خاموش نمی‌شد. من به خاطر خدا به تخلیه زود هنگام خانه رضایت دادم و مجید به حرمت امام جواد (علیه‌السلام) راضی شد که بدون گرفتن هیچ جریمه‌ای قرار داد را فسخ کند که هر دو ایمان داشتیم پاسخ خیرخواهی‌مان را می‌گیریم و نمی‌دانستیم به چنین گرداب مصیبتی مبتلا می‌شویم. دلم نمی‌خواست ناسپاسی کنم، ولی نمی‌توانستم باور کنم پاداش این خیرخواهی و فداکاری، از دست رفتن دخترم، زخم خوردن مجید، بر باد رفتن همه سرمایه زندگی و این حال زار خودم باشد که ما با خدا معامله کرده و همه دار و ندارمان را در این معامله باخته بودیم. هر چه بود، کابوس هولناک آن شبم تعبیر شد که مجیدم غرق به خون روی زمین افتاد و کودکم از بین رفت، هر چند شمشیر برادر نوریه به خون من و مجید رنگین نشد و پدر به ظاهر دستی در این ماجرا نداشت، اما در حقیقت فتنه نوریه وهابی بود که من و مجید را از خانه خودمان آواره کرد و به این خاک مصیبت نشاند. نگاهم زیر پرده‌ای از اشک به چله نشسته و کسی را برای درد دل نداشتم که در این کنج تنهایی با خدای خودم زیر لب نجوا می‌کردم: «خدایا! من که به خاطر تو همه این کارها رو کردم، پس چرا دخترم رو ازم گرفتی؟ تو که می‌دونستی من و مجید چقدر حوریه رو دوست داریم، پس چرا حوریه رو از ما گرفتی؟ مگه ما چه گناهی کرده بودیم؟ خدایا! دلم برای بچه‌ام تنگ شده... خدایا! من چجوری به مجید بگم؟ بهش چی بگم؟ بگم حوریه چی شد؟...» و دیگر نتوانستم ادامه دهم که باز شیشه بغضم شکست و سیلاب اشکم جاری شد. می‌ترسیدم پرستاران و بیماران اتاق‌های کناری از گریه‌های بی‌وقفه‌ام خسته شوند که با گوشه ملحفه دهانم را می‌گرفتم تا صدای ناله‌هایم از اتاق بیرون نرود و باز به یاد اینهمه زخمی که یکی پس از دیگری به قلبم خورده بود، مظلومانه گریه می‌کردم. ساعت از یک بعدازظهر گذشته بود که در اتاقم باز شد و عبدالله آمد. حالا عبدالله از پیش مجید آمده و پیک احوال یارم بود که پیش از آنکه جواب سلامش را بدهم، با بی‌تابی سؤال کردم: «مجید چطوره؟» https://eitaa.com/zandahlm1357 با ما همراه باشید🌹
جهاد با نفس 69.mp3
2.1M
🔰 سلسله جلسات 69 👌 جلساتی برای خودسازی معنوی جهت سربازی حضرت 👈 تدریس کتاب جهاد با نفس ، کتاب مورد توصیه آیت الله بهجت جهت رشد معنوی و ترک گناه ❇️ جلسه 9⃣6⃣ 🎤 با تدریس از اساتید مهدویت 👈 در نشر این فایلها کوشا باشید حتی با لینک خودتان https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@shervamosigiirani-Do Beyti Baba Taher - Alireza Eftekhari.mp3
1M
تصنیف : ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍂🌺🍂 🌺 دو زلفونت بود تار ربابم چه میخواهی ازین حال خرابم تو که با مو سر یاری نداری چرا هر نیمه شو آیی بخوابم 🎶🎶🎶🎶🎶🎶 خداوندا به فریاد دلم رس کس و بی کس تویی مو مانده بی کس همه گویند طاهر کس نداره خدا یار مو چه حاجت کس 🎶🎶🎶🎶🎶🎶 ته که نوشم نه‌ای نیشم چرایی ته که یارم نه‌ای پیشم چرایی ته که مرهم نه‌ای بر داغ ریشم نمک پاش دل ریشم چرایی 🎶🎶🎶🎶🎶🎶 دلی دیرم خریدار محبت کز او گرم است بازار محبت لباسی دوختم بر قامت دل زپود محنت و تار محبت 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🆔 https://eitaa.com/zandahlm1357
سجده ي شكر در آن روزها ما در يك حالت بُهت بوديم. در حالي كه در همه ي فعاليتهاي آن روزها ما طبعاً داخل بوديم. همان طور كه مي‌دانيد ما عضو شوراي انقلاب بوديم و يك حضور دائمي تقريباً وجود داشت. لكن يك حالت ناباوري و بهت بر همه ي ما حاكم بود. من يك چيزي بگويم كه شايد شما تعجب بكنيد. ۱ من تا مدتي بعد از ۲۲ بهمن هم كه گذشته بود بارها به اين فكر مي‌افتادم كه ما خوابيم يا بيدار. و تلاش مي‌كردم كه از خواب بيدار شوم. يعني اگر خواب هستم، اين رؤياي طلائي كه بعدش لابد اگر آدم بيدار شود هر چه قدر خواهد بود خيلي ادامه پيدا نكند، اينقدر براي ما شگفت آور بود مسأله. سجده ي شكر... آن ساعتي كه راديو براي اول بار گفت صداي انقلاب اسلامي، يك همچي تعبيري. من تو ماشين داشتم از يك كارخانه اي مي‌آمدم طرف مقرّ امام. يك كارخانه اي بود كه عوامل اخلال گرِ فرصت طلب آن جا جمع شده بودند و شلوغي راه انداخته بودند و در بحبوحه ي انقلاب كه هنوز شايد بختيار هم بود، آن روزهاي مثلاً شايد هفدهم، هجدهم و مشكلات هنوز در نهايت شدت وجود داشت و هنوز هيچ كار انجام نشده بود اينها به فكر باج خواهي و باجگيري بودند. توي يك كارخانه اي راه افتاده بودند، تحريكات درست كرده بودند و اينها، ما رفتيم آن جا كه يك مقداري سروسامان بدهيم. در مراجعت بود كه راديو اعلان كرد كه صداي انقلاب اسلامي. من ماشين را نگه داشتم آمدم پائين روي زمين افتادم و سجده كردم. يعني اينقدر براي ما غير قابل تصور و غير قابل باور بود. هر لحظه اي از آن لحظات يك مسأله داشت، به طوري كه اگر من بخواهم خاطرات ذهني خودم را در آن مثلاً بيست روزِ حول و حوش انقلاب بيان كنم يقيناً نمي توانم همه ي آن چه را كه در ذهن و زندگي آن روزِ ما مي‌گذشت را بيان كنم. ورود امام! روز ورود امام البته آن روزِ ورود ايشان كه ما از دانشگاه، مي‌دانيد كه متحصن بوديم در دانشگاه ديگر، مي‌رفتيم خدمت امام، توي ماشين من يك وقتي خدمت خود امام هم گفتم همين را. همه خوشحال بودند، مي‌خنديدند، بنده از نگرانيِ بر آنچه كه براي امام ممكن است پيش بيايد بي اختيار اشك مي‌ريختم و نمي دانستم كه براي امام چي ممكن است پيش بيايد. چون يك تهديدهايي هم وجود داشت. بعد رفتيم وارد فرودگاه شديم، با آن تفاصيل امام وارد شدند. به مجرد اين كه آرامش امام ظاهر شد نگرانيها و اضطراب ما به كلي برطرف شد. يعني امام با آرامش خودشان به بنده و شايد به خيلي‌هاي ديگر كه نگران بودند، آرامش بخشيدند. وقتي كه بعد از سالهاي متمادي امام را من زيارت مي‌كردم آن جا، ناگهان خستگي اين چند ساله مثل اين كه از تن آدم خارج مي‌شد. احساس مي‌شد كه همه ي آن آرزوها مجسم شده در وجود امام و با كمال صلابت و با يك تحقق واقعي و پيروزمندانه اين جا در مقابل انسان تبلور پيدا كرده. وقتي كه آمديم وارد شهر شديم از فرودگاه و با آن تفاصيلي كه خب همه ي شماها شاهد بوديد و بحمداللَّه هنوز در ذهن همه ي مردم شايد آن قضايا زنده است، همان طور كه مي‌دانيد امام عصري از بهشت زهرا رفتند به يك نقطه ي نامعلومي و برادرانمان حالا به طور مشخص، آقاي ناطق نوري امام را در حقيقت ربودند و به يك مأمني بردند كه از احساسات مردم كه مي‌خواستند همه ابراز احساسات بكنند و امام از شب قبلش كه از پاريس حركت كرده بودند تا دم غروب، تقريباً دمادم غروب دائماً در حال فشار كار و حضور بودند و هيچ يك لحظه استراحت نكرده بودند يك مقداري استراحت بدهند به امام. امام در مدرسه ي رفاه ما هم پائين بوديم يعني ما در آن حال، ما رفته بوديم رفاه. مدرسه ي رفاه كارهايمان را انجام مي‌داديم. قبل از آني كه امام وارد بشوند ما نشسته بوديم با برادرانمان و روي برنامه ي اقامتگاه امام و ترتيباتي كه بعد از ورود امام بايد انجام بگيرد يك مقداري مذاكره كرده بوديم، يك برنامه ريزيهايي شده بود. آن روزها يك نشريه اي ما درمي آورديم كه بعضي از اخبار و مثلاً اينها در آن نشريه چاپ مي‌شد، از همان رفاه اين نشريه بيرون مي‌آمد. يك چند شماره اي منتشر شد. البته در دوران تحصن هم يك نشريه ي ديگري آن جا راه انداختيم يك دو سه شماره هم آن درآمد. - عرض كنم كه - من برگشتم آن جا و منتظر بوديم لحظه به لحظه كه ببينيم چه خواهد شد. اطلاع پيدا كرديم كه امام رفتند به يك نقطه اي كه يك مقداري آن جا استراحت كنند، نماز ظهر و عصرشان را ظاهراً نخوانده بودند نزديك غروب شده بود، نماز ظهر و عصرشان را بخوانند و اينها. آخر شب بود، من داشتم خبرهاي آن روز را تنظيم مي‌كردم كه توي همان نشريه اي كه گفتيم چاپ بشود و بيايد بيرون. ساعت حدود ده شب بود تقريباً، يك وقت ديديم كه از در حياط داخلي (مدرسه ي) رفاه - كه از آن كوچهِ باز مي‌شد يك در كوچكي بود - يك صداي همهمه اي احساس كردم من و يك چند نفري آن جا سر و صدا كردند و {پيدا شد} معلوم شد كه يك حادثه اي واقع شده. من رفتم از دم پنجره نگاه كردم ديدم بله امام، تنها از در وارد شدن
آشنا آشنا: د. هيچكس با ايشان نبود. و اين برادرهاي پاسدار، - پاسدار كه يعني همان كساني كه آن جا بودند - كه ناگهان امام را در مقابل خودشان ديده بودند سر از پا نشناخته مانده بودند كه چه بكنند و دور امام را گرفته بودند، امام هم علي رغم آن خستگي كه آن روز گذرانده بودند با كمال خوشروئي با اينها صحبت مي‌كردند. اينها هم دست امام را مي‌بوسيدند، البته شايد يك ده پانزده نفر مثلاً مجموعاً بودند، همين طور طول حيات را طي كردند رسيدند به پله‌هايي كه به حال طبقه ي اول منتهي مي‌شد و آن پله‌ها پهلوي همان اتاقي هم بود كه من توي آن اتاق بودم. من از پنجره آمدم دم در اتاق وارد هال شدم كه امام را از نزديك ببينم. امام وارد شدند. تو هال هم عده اي از بچه‌ها بودند اينها هم رفتند طرف امام، دور امام را گرفتند كه دست ايشان را ببوسند. من هر چي كردم نزديك بشوم دست امام را ببوسم ديدم كه به قدر يك نفر مزاحمت براي امام ايجاد خواهد شد و علي رغم ميل شديدي كه داشتم بروم خدمت امام دست ايشان را ببوسم، كنار ايستادم و امام از دو متري من عبور كردند. من نزديك نرفتم چون ديدم شلوغ است دور و ور ايشان و رفتنِ من هم به اين شلوغي كمك خواهد كرد. عين اين احساس را من توي فرودگاه هم داشتم. توي فرودگاه همه مي‌رفتند طرف امام من هم خيلي دلم مي‌خواست بروم، اما خودم را مانع شدم، بعضي ديگر هم مانع مي‌شدم كه بروند طرف امام كه ايشان را خسته نكنند. امام آمدند از پله‌ها رفتند بالا و در اين حين پاي پله‌ها در حدود شايد يك سي چهل نفري، چهل پنجاه نفري آدم جمع شده بود. رفتند دم پاگرد پله‌ها كه رسيدند كه مي‌خواستند بروند بالا. يكهو برگشتند طرف اين جمعيت و نشستند روي زمين و همه نشستند، يعني خواستند كه رها نكرده باشند اين علاقه مندان و دوستداران خودشان را. يكي از برادران آن جا يك مقداري صحبت كرد و يك خير مقدم حساب نشده ي پرهيجاني - چون هيچكس انتظار اين ديدار را نداشت - گفت. بعد هم امام يك چند كلمه اي صحبت كردند و رفتند بالا در اتاقي كه برايشان معين شده بود راهنمائي شدند به آن جا. و همين طور ديگر خاطرات لحظه به لحظه... پي نوشت: ۱. در پاسخ به سوال خبرنگار اطلاعات هفتگي مصاحبه مطبوعاتي درباره دهه فجر ۲۴/۱۰/۱۳۶۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•°﷽°• 🌹لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِيٓ أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ 🌷كه ما انسان را (از نظر جسم و روح)در بهترین شکل و زیباترین سیما آفریدیم. 📖سورۀ مبارکۀ تین، آیۀ۴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ كهيعص ﴿١﴾ ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيَّا ﴿٢﴾ [آیاتی که بر تو خوانده می شود] یاد رحمت پروردگارت بر بنده اش زکریاست. إِذْ نَادَىٰ رَبَّهُ نِدَاءً خَفِيًّا ﴿٣﴾ هنگامی که پروردگارش را با دعایی پنهان خواند. 📺 تلاوت بسیار زیبا و دلنشین سوره مبارکه فاتحه و آیات 1 تا 21 سوره مبارکه مریم علیه السلام با صدای ودیع الیمنی با ترجمه و زیرنویس فارسی
هر روز با امام رضا @zandahlm1357 @HashtominEmam آرشیو مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
جنبش رافع در سال ۱۹۰ هجرى، فردى به نام رافع، نوه نصربن سيّار، در سمرقند نداى مخالفت با حاكميّت عباسيان سر داد و هارون الرشيد را از خلافت بركنار دانست. على بن عيسى بن ماهان كه از جانب هارون فرماندارى منطقه را بر عهده داشت، به مقابله با او پرداخت و سرانجام هرثمة بن اعين از سوى هارون براى نبرد با وى گسيل شد. سمرقند كه كانون شورشيان بود، به محاصره درآمد و رافع و گروهى از ياران و بستگان و همرزمانش به قتل رسيدند و شهر از اشغال خارج شد. https://eitaa.com/zandahlm1357
خاطره حرم امام رضا ع 🙋‍♀سلام دوستان عزیز،من خیلی معده درد داشتم،بقدری که ازدردش گریه میکردم،وهرکاری میکردم فایده نداشت😔😔😔ازشوهرمم خجالت میکشیدم انقدر خرج،دکترها کرده بود وهمش شوهرم غرمیزد توهمش مریضی ،یروز شوهرم گفت بیا بریم مشهد منم خوشحال راهی مشهد شدیم ،رسیدیم مشهد دوباره معده دردم شروع شد شوهرم بامن دعوا کرد،اره توفقط مریضی ،حقم داشت چندسال همش دکتر،منم دلم شکست رفتم حرم امام رضا علیه السلام،گفتم یا امام رضا،منو شفا بده خسته شدم،شوهرمم خسته شده ،گریه کردم وتاارام شدم اومدم هتل،رفتم رستورانش غذابخورم هوس ترشی کردم اما ترسیدم بخورم،اما دل زدم به دریا خوردم دوستان خداشاهد هیچ دردی حس نکردم ،😍😍چند روز هر چی خواستم خوردم،حتی ازمشهد برگشتم دیگه معده درد نداشتم قرصم مصرف نمی کردم،شوهرم تعجب کرده بود،هنوزم سالمم باسالم ترین معده وترش ترینها وشورترینها وتندترینها راهم میتونم بخورم ،خدایاشکرت ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ https://eitaa.com/zandahlm1357
☑️متن شبهه و سوال👇👇👇👇👇 استاد نشانه آمادگی مردم و ما برای ظهور چیست؟ خب همین طور که معصیت ظهور را عقب می اندازد معصیت که در جامعه تمام نمیشه و همین طور ادامه داره.. اون لحظه هایی که نشانه های حتمی اتفاق میافتد و ظهور اتفاق میافتد چه انقلابی در دل و میان مردم ایجاد شده که باعث شده که ظهور اتفاق بیفتد؟ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ✅متن پاسخ به شبهه👇👇👇👇👇 ❓شما فرمودید نشانه های آمادگی مردم برای ظهور چه هست.. شبیه مهمانی که زنگ می زند و می گوید من ده شب به خانه شما می آیم، شما منتظر و چشم به راهش هستی، این انتظار و اشتیاق برای ظهور این است که شما هر لحظه منتظر ظهور باشید، به یاد حضرت باشید، به تعبیر امام صادق (ع) حتی شده با تهیه یک تیر برای ظهور امام زمان آمادگی کسب بکنید. همین که مردم جمعه ها برای امام زمان (عج) نذری می‌دهند، نیمه شعبان برای امام زمان نذری می دهند، خود این در حقیقت نوعی آمادگی است، درست است حالا شاید صدرصد نباشد ولی صفر درصد هم نیست، در حقیقت نوعی آمادگی برای ظهور امام عصر (عج) می‌شود. 👈🏻بعد اینکه می گویید آن لحظاتی که نشانه های حتمی اتفاق می دهد چه شوری در دل مردم ایجاد می شود.. شما اگر روند انقلاب اسلامی ایران را هم نگاه بکنید قبل از سال 56 خیلی وحدت آمیز نبود ولی بعد از سال 56 مخصوصا بعد از آن مقاله ای که روزنامه ی اطلاعات با نام ″ارتحاج سرخ و سیاه″ چاپ کرد و به امام خمینی توهین کرد، بعد از آن مقاله بود که یک مرتبه دلهای همه مردم همدل شد، قیام مردم قم، قیام مردم تبریز و بعد قیام مردم ورامین و همین طور قیام های متعددی در کشور راه افتاد. بعد از آن واقعه، واقعا همدلی مردم زیاد شد، تا رسید به قضیه 17 شهریور یعنی چهار پنج‌ ماه قبل از انقلاب، یعنی دلها یک مرتبه شد. 👈🏻یا همان اوایل جنگ کسی فکرش را می‌کرد (نیروی ارتشی و سپاهی را کار ندارم، بسیج مردمی منظورم هست) این همه نیروهای بسیج مردمی گروه گروه پا بشوند و به جنگ بروند. حتی قبل از عملیات مرصاد یک عده می ‌رفتند به امام می گفتند نیروهای ما دیگر توان ندارند، مردم خسته شده اند. چون عملیات مرصاد یا همان فروغ جاویدان بعد از قطعنامه بود، بعد از پذیرش صلح بود، شما دیدید هنگام عملیات مرصاد وقتی امام خمینی به مردم گفت بریزید در جبهه ها، مردم گروه گروه به سمت جنگ رفتند. این دلها را چه کسی هدایت می کند؟ دلها دست خداست. ⚠️مطمئن باشید خدای متعال وقتی شور و شوق مردم را ببیند، وقتی ببیند که مردم واقعا امام زمانشان را می خواهند، وقتی خدا ببیند که مردم برای امام زمان (عج) زحمت می کشند، حالا هر کس به حد وسع خودش، یکی سخنران است با سخنرانی، یکی با جهاد مالی که می کند، یکی با جهاد فکری که می کند، یکی با تبلیغی که برای امام زمان (عج) می کند، خلاصه هر کسی با هر چیزی.. وقتی خدا این شور و شوق را ببیند مطمئن باشید آن جرقه را ایجاد می‌کند. 👌🏻 و ما روایات هم داریم بعد از صیحه ی آسمانی نام حضرت در دلها می افتد، در زبان ها جاری می شود، که این صدای آسمانی که فریاد زد مهدی، چه کسی بود؟ مهدی چه کسی است؟ این جرقه ها را مطمئنا باشید خدای متعال می زند ولی خُب، شرطش این است که مردم این اشتیاق را داشته باشند. قضیه ی همان است که تو یک قدم بیایی، خدا صد قدم می آید. اگر خدا شور و شوق و کارهای ما را ببیند، مطمئن باشید آن همدلی را ایجاد می کند. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 👤پاسخ دهنده: (👆جزو اساتید مهدویت ، پژوهشگر تاریخ و محقق)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا