eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
47.7هزار عکس
34.7هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸اینجا گنبد مسجد شیخ لطف‌الله اصفهان است، یکی از شگفت‌انگیزترین بناهای تاریخی جهان و از مهم‌ترین آثاری که به کار رفتن نور در آن به طرز چشمگیری پر از حکایت و رمز و راز است! برای مثال به طاووس میان خورشید ۸ پر (شمسه هشت) در مرکز تصویر این گنبد دقت کنید؛ در طول روز با کم و زیاد شدن نور، تصویری از پرهای باز طاووس ساخته شده با نور دیده می‌شود، که در هنگام اذان ظهر، پرهایش بسیار باز است! https://eitaa.com/zandahlm1357
🔸تصویری از خانه غفوری مربوط به در دوره قاجار واقع در بلوار نواب صفوی، کوچه مسجد محمدیه، پلاک ۸۵ https://eitaa.com/zandahlm1357
🔸مسجد شافعی، کرمانشاه، ایران Shafei Mosque, Kermanshah, Iran باید به کرمانشاه بروید و یکی از زیباترین و باشکوه ترین مساجد ایران را ببینید. مسجدی که با گذشت زمان تبدیل به شاهکار تاریخی شده است. معماری چشم نواز و زیبایی آن مسحورتان خواهد کرد، با گلدسته های بلند و استوارش بر زیبایی شهر کرمانشاه افزوده است. همچنین نمای داخلی و گچ بری های این مسجد که مزین به آیات قرآن کریم است روح معنوی خاصی به مسجد بخشیده است. مسجد جامع شافعی، مسجد جامع اهل سنت در شهر کرمانشاه است که در راسته بازار کرمانشاه (تاریکه بازار) قرار دارد. مسجد جامع شافعی در محلی که پیش تر زائر سرا بوده توسط تعدادی از خیرین اهل سنت به سرپرستی مرحوم حاج «ملاسید حسین مسعودی» در سال 1324 خریداری و احداث شد. این مسجد به سبک مساجد ترکیه ساخته شده و از مساجد بسیار مهم کرمانشاه و ایران است. https://eitaa.com/zandahlm1357
.......: احاطه مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی رحمة الله علیه به علوم در یادداشتی از حضرت ایشان چنین دیدم: نیست علمی که مرا نیست در آن استقصا ای بسا گنج که خوابیده به ویرانه ما است ایشان از جمیع علوم ظاهری و باطنی بهره فراوان داشتند و معتقد بودند که بعد از علم و توحید و ولایت و احکام شریعت که تعلم آن واجب است، تحصیل سایر علوم نیز لازم و ممدوح و جهل به آنها مذموم و ناپسند است و مراد از حرمت برخی از علوم و فنون، استعمال آنهاست، نه تحصیل و تعلم آنها، مانند علم سحر که دانستن آن واجب کفائی است، ولی استعمال آن حرام شده است. مرحوم پدرم فقه و تفسیر و هیأت و ریاضیات را به طلاب علوم تدریس می‌فرمودند ولی در فلسفه و علوم الهی با آنکه متبحر کامل بودند، تدریسی نداشتند و می‌فرمودند طالب این علم باید که اخبار معصومین علیهم السلام را کاملا مطالعه کرده باشد و علم طب را نیز بداند و در حین تحصیل، باید که به ریاضت و تزکیه نفس پردازد زیرا که «... یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة.. » [۱] . پیامبر، مردم را در آغاز تزکیه و تصفیه نموده، سپس کتاب و حکمت به ایشان می‌آموزده و بخشی از معضلات علم حکمت و فلسفه، جز به مکاشفه، حل شدنی نیست و اگر این شرایط در متعلم نباشد، تحصیل این علم بروی حرام و ناروا است و ممکن است او را از جاده شریعت به انحراف کشد و نسبت به علم اصول می‌فرمود: قسمتی از این علم واجب و بسیاری از آن اتلاف عمر است و به قول ملا محسن فیض رحمة الله علیه این علم سه بخش است: اصول و فضول و غیر معقول، تعلم اصول آن لازم و فضول آن مکروه و غیر معقول آن حرام است. همچنین ایشان را در علم طب و شیمی و علوم غریبه ید طولانی بود. ---------- [۱]: ١- قرآن کریم، سوره جمعه، آیه ۲. از بی نشانها...... شیخ حسنعلی اصفهانی https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلمی عجیب از مهمانی‌رفتن آیت‌الله‌بهجت تقدیم شما همراهان عزیز و نجیب
.......: قسمت سی و چهار: قدرت دستان مادر، هر دو ما را به سمت زمین پرتاب کرد.اما صدای تکه تکه شدنِ شیشه ی الکلِ پدر،زودتر از شوکِ پرتاب شدن، به گوشم رسیدم. پدرنقش زمین بود و من نقشِ سینه اش.. این اولین تجربه بود.. شنیدنِ ضربانِ قلبِ بی محبت مردی به نام بابا.آنالیز ذهنم تمام نشده بود که به ضرب مادر از جایم کنده شدم.رو به رویم ایستاد و بی توجه به مردِ بیهوش و نقش زمین اش، بی صدا براندازم کرد. سپس بدونِ گفتنِ حتی کلمه ایی راهی راهی اتاقش شد و در را بست. گیج بودم. از حرفای پدر.. از زمین خوردن.. از شنیدن صدای تپشهای ضعیف و یکی در میان.. از برخورد مادر.بالای سرش ایستادم.. دهانش باز بود و بوی الکل از آن فاصله، باز هم بینی ام را مچاله میکرد. سینه اش به سختی بالاو پایین میرفت. وسوسه شدم. به بهانه ی اطمینان از زنده بودنش. دوباره سینه و صدای ضربانش را امتحان کردم. کاش دنیا کمی هم با من دوست میشد. گوشهایم یخ زد.. تپیدنهایش بی جان بود و بی خبر از ذره ایی عشق. همان حسی که اگر میدیمش هم نمیشناختم. روی دو زانو نشسته، نگاهش کردم. انگار جانهایش داشت ته میکشید.. نمیدانستم باید چه احساسی داشته باشم.. نگرانی..شادی.. یا غمگینی..اصلا هیچ کدامشان نبود و من در این بین فقط با خلاء، همان همزاد همیشگیم یک حس بودم! چند ثانیه خیره به چشمان بسته اش ماندم.گوشیم زنگ خورد. یک بار.. دوبار.. سه بار.. جواب دادم. صدای عثمان بود.... قسمت سی و پنج: صدای عثمان بلند شد:(چرا جواب نمیدی دختر..) با بی تفاوت ترین لحن ممکن، زل زده به آخرین نفسهای زورکیِ پدر، عثمان را صدا زدم:( عثمان.. بیا خونمون.. همین الان) گوشی را روی زمین انداختم.. مدام و پشت سر هم زنگ میخورد. اما اهمیتی نداشت. عقب عقب رفتم. تکیه زده به دیوار، چانه ام را روی طاقچه ی زانوانم گذاشتم. یعنی این مرد در حال مرگ بود؟ چرا ناراحت نبودم؟ چرا هیچ وقت برایمان پدری نکرد؟ چرا سازمان و رجوی را به همه ی زندگیش ترجیح داد؟ هیچ وقت زندگی نکرد.. همانطور که به ما هم اجازه ی زندگی نداد.. حالا باید برایش دل میسوزاندم؟ دیگر دلی نداشتم که هیزمِ سوزاندنش کنم..صدای زنگ در بلند شد. در را باز کردم. عثمان بود. با همان قد بلند و صورتِ سبزه اش... نفس نفس زنان با چشمانی نگران به سمتم خم شد:(چی شده؟؟ طوریت شده ؟) کلماتش بریده بریده بود و مانند همیشه نگران:(سارا با توام.. تموم راهو دوییدم..حالت خوبه؟)به سمت پدرم رفتم:(بیا تو..درم ببند) پشت سرم آمد. در رابست. وقتی چشمش به پدرم افتاد خشکش زد (سارا .. اینجا چه خبره؟ چه بلایی سرش اومده) سر جای قبلم نشستم. (مست بود.. داشت اذیتم میکرد..مادرم هلش داد..) فشاری که به دندانهایش میآورد چانه اش را سخت نشان میداد. بی صدا و حرف آرام به سمت پدر رفت. نبضش را گرفت گوشی را برداشت و با اورژانس تماس گرفت:(سارا وقتی اورژانس اومد، هیچ حرفی نمیزنی.. مثه الان ساکت میشینی سرجات..) زبانی روی لبهای خشکیده ام کشیدم (مرده؟) به سمت آشپزخانه رفت و با لیوانی آّب برگشت:( نه.. اما وضعش خوب به نظر نمیاد..) جلوی پایم زانو زد ( بخور.. رنگت پریده..) لیوان را میان دو مشتم گرفتم.سری از تاسف تکان داد و کنارم نشست:(مراقب مادرت باش یه وقت بیرون نیاد.. یا حرفی نزنه..) به مَرده جنازه نمای روبه رویم خیره شدم:( بیرون نمیاد.. فکر نکنم دیگه هیچ وقت هم حرف بزنه..) سرش را به سمتم چرخاند. دستش را به طرف موهایم برد که صدای زنگ در بلند شد. به سرعت به طرف در رفت:(پس یادت نره چی گفتم)  مامورین امداد در حین رفتن به طرف پدر،ماجرا را جویا شدند. عثمان با آرامش خاصی برایشان تعریف کرد که پدر مست وارد خانه شد، تلو تلو خوران پایش به فرش گیر کرد و نقش زمین شد. و من فقط نگاهش میکردم. بی حرف و بی احساس. امدادگران کارشان را شروع کردند. ماساژ قلبی.. تنفس مصنوعی.. احیا.. هیچ کدام فایده ایی نداشت.. نتیجه شد ایست قلبی به دلیل مصرف بیش ازحد الکل.. مُرد.. تمام شد.. لحظه ایی که تمام عمر منتظرش بودم، رسید..اما چرا خوشحالی در کار نبود..؟ یکی از امدادگران به سمتم آمد:(خانوم شما حالتون خوبه؟) صدای عثمان بلند شد (دخترشه.. ترسیده) چرا دروغ میگفت، من که نترسید  بودم. امدادگر با لحنی مهربان رو به رویم زانو زد:(اجازه میدی، معاینه ات کنم..) عثمان کنارم نشست و اجازه را صادر کرد. کاش دنیا چند ثانیه میایستاد، من با این جنازه خیلی کار داشتم. بوی متعفن الکل و آن چهره ی کبود و بی روح، داشت حالم را بهم میزد. بی توجه به عثمان و امدادگر از جایم بلند شدم.باید به اتاقم میرفتم، دلم هوایِ بی پدر میخواست.. زانوهایم قدرت ایستادن نداشت. دستم را به دیوار گرفتم و آرام آرام گام برداشتم. صدای متعجب عثمان بلند شد:(سارا جان کجا میری؟ صبر کن..باید معاینه شی..) چقدر فضا سنگین بود.. انقدر سنگین که شانه هایم بی طاقت افتاد و زانوانم خم شد.. چشمانم سیاهی رفت و بیحال تکیه زده به دیوار روی
زمین لیز خوردم. عثمان به سمتم دویید و فریادش زنگ شد! ادامه دارد.......... https://eitaa.com/zandahlm1357 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
اخلاق مهدوی 42.mp3
5.41M
💠 🎤 با توضیحات 🎬 جلسه 18 👈 اهمیت دعا در نماز ❇️ 90 جلسه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Dua-Kumayl-Nooraei.mp3
7.52M
*┄┅═✧﷽✧═┅* ◾️* السلام در مسجد کوفه- ✅ *این مناجات قبل از اذان صبح در پادگان دوڪوهه پخش می‌شد و شهدا و رزمندگان با آن زمزمه عاشقانه مےڪردند(حدود سال ۱۳۶۰-دوڪوهه)* *چقدر زیبا و دلنشین -واقعا آدم لذت میبرد و آرامش پیدا می کند* *در خلوت خود این مناجات را گوش کنیم که بسیار اثر گذار است* *التماس دعا*
۱۸۹. «رابطوا... » (در آیه ۲۰۰ سوره آل عمران) به معنای حضور نزد امام است. غیبت نعمانی ۱۹۰. امام صادق (ع)اگر من زمان حضرت مهدی علیه السلام را درک نمایم، در تمام روزهای زندگی و حیاتم به او خدمت می‌کنم. غیبت نعمانی https://eitaa.com/zandahlm1357
CQACAgQAAx0CSmRjDAACSQ9iTmNN2QRb7-FtWkzdzj3rVdVF3gACSA0AAubzaVIlc_q-7u3w6SME.mp3
3.76M
🌙 با (عج) 🍃دلی به دست خود آورده‌ام از آن تو باشد 🍃سپرده‌ام به تو سر تا بر آستان تو باشد 🎤حاج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا