#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
.......: از ميوههاي خرد متن حديث من ثمرات العقل ۱- محمّد بن يحيي عن أحمد بن محمّد بن عيسي عن ابن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.......:
عقل و بندگي
متن حديث
العقل و العبادة ۱- الكلينى عن أبى عبدالله العاصميّ عن علىّ بن الحسن عن علىّ بن أسباط عن الحسن بن الجهم عن أبى الحسن الرضا عليه السلام قال: ذكر عنده أصحابنا و ذكر العقل، قال: فقال عليه السلام: لايعبأ بأهل الدين ممّن لاعقل له.... ۲- محمّد بن يحيي بن أحمد بن محمّد بن عيسي عن معمر بن
خلّاد، قال: سمعت أباالحسن الرضا عليه السلام يقول: ليس العبادة كثرة الصلاة و الصوم، إنّما العبادة التفكّر فى أمر الله عزّوجلّ.
عقل و بندگي ۱- كليني از ابوعبدالله عاصمي از علي بن حسن، از علي بن اسباط، از حسن بن جهم، از ابوالحسن الرضا (ع) نقل كند كه نزد حضرتش از اصحاب ما و همچنين از عقل ياد شد و ايشان فرمود: به ديندار محروم از خرد اعتنايي نشايد۱. ۲- محمد بن يحيي بن احمد بن محمد بن عيسي از معمّر بن خلّاد نقل كند كه گفت: از ابوالحسن الرضا (ع) شنيدم كه ميفرمود: عبادت، زيادي نماز و روز نيست بلكه، عبادت حقيقي انديشيدن در كار خداي عزّوجلّ است۲.
منبع حديث
۱- أصول كافى ۱/ ۲۷. ۲- أصول كافى ۲/ ۵۵.
#دانستنیهای امام رضا علیه السلام
https://eitaa.com/zandahlm1357
7.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 طنین فریاد اللهاکبر در حرم رضوی
🇮🇷 #الله_اکبر
شب گذشته
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
☑️متن شبهه و سوال👇👇👇👇👇 من تقریبا از سه ۴ ماه پیش خواندن دعای عهد رو شروع کردم و هر بار که تا ۲۰،۳۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به چه خوابهایی باید اعتماد کرد.mp3
6.41M
❌❌ از کجا بفهمیم خوابی که از امام زمان دیدیم واقعی است یا شیطانی⁉️⁉️
🔰 مگر شیطان می تواند به شکل معصوم در بیاید⁉️⁉️
💠 قضیه کتابهای تعبیر خواب چیست؟ میشود به آنها اعتماد کرد ⁉️⁉️
❇️ بیان یک داستان واقعی از خواب سازی های دروغین شیطان
🎤 #استاد_احسان_عبادی
👆👆👆👆👆👆👆
🔰این فایل را با دقت زیاد گوش دهید چون یکی از عوامل سوء استفاده فرقه های انحرافی ، خواب و رویا می باشد.
🔰انقلابی باید قوی شود🔰
https://eitaa.com/zandahlm1357
ادب ماه رجب 9.mp3
3.45M
🔰 سلسله جلسات #ادب_حضور 9
💠 رعایت بیشتر #ادب_ماه_رجب 9
✅ تدریس کتاب ادب حضور
👈 مراقبه از زبان در راس همه مراقبات
👈 پیامبر (ص) با دیدن هلال ماه رجب و شعبان و رمضان ، چه چیز مهمی از خدا می خواست؟
👈 جمله مهم و تاثیرگذار آیت الله کوهستانی درباره اثر زیاد حرف زدن
🎤 استاد احسان عبادی از اساتید مهدویت
👌ماه رجب امسال با ادب بیشتری در محضر خدا حضور پیدا کنیم.
🔰انقلابی باید قوی شود🔰
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
هنر آن است ڪه بمیرے پیش از آنڪه بمیرانندت و مبدا و منشا حیات آنانند ڪه چنین مردهاند...
.......:
@zandahlm1357
#بچه_های_کارون
قسمت نهم:
فرمانده که دید گوشهی سکو بیکار نشستهام، گفت: «زودی برو یک چیز برای ناهار آماده کن🙄
لعنت فرستادم به شانس خودم😣
ـ یدی کنسروِ گوشت گاو 🐂آورد، گذاشتم بیرون. بگذار بپزد.
رفتم بیرون، کنسروها را خالی کردم توی ظرف چهارگوشِ آهنی که قبلاً جایِ مهمات مسلسل بود و ما به جای قابلمه ازش استفاده میکردیم😒
آن را برداشتم آوردم تو سنگر، گذاشتم روی والور؛ کنارِ عبدل.
فرمانده ـ انگار که دنبال چیزی بگردد ـ دور و بر خودش را نگاه کرد. بعد گفت: «برو کلمن را آب کن❗️
اولین بار بود بهام میگفت که من بروم آب بیاورم. بلند شدم کلمن را برداشتم بروم که دیدم پر است:
ـ این که پُرِ آبه‼️
تا این حرف از دهنم بیرون آمد، چشمغرهای😡 بهام رفت که دلم هُری ریخت پایین
ـ آب کلمن از دیشب مانده، متوجه شدی؟ برو آبش را عوض کن‼️
فهمیدم. نمیدانم چرا آنقدر خنگ شده بودم و پشت سرِ هم سوتی میدادم😟
فرمانده میخواست با عبدل تنهایی حرف بزند و من باید میرفتم دنبالِ یک مشت نخود سیاه‼️ کلمن را برداشتم ولی قبل از اینکه بروم بیرون، گفتم: «از منبعِ آب کنارِ کانال پر کنم یا باز هم بروم عقبتر😄
این را که گفتم، فرمانده منفجر شد. 😡تا آمد طرفم، زودی فلنگ را بستم😁
باران 🌧اُریب میزد تو کانال. همهی فکرم به عبدل بود. او کی بود؟ قبلترها همیشه فرماندهان بالاتر میآمدند جبههی ما و از آن بازدید میکردند ولی اولین بار بود که فرمانده با یک بچه اینطور رفتار میکرد. هزار جور فکر با خودم کردم ولی خداییاش عقلم به جایی قد نداد.☹️
وقتی پتویِ جلویِ سنگر را کنار زدم و وارد شدم، تعجبم از آنچه که بود، بیشتر شد❗️. این یکی دیگر باور کردنی نبود😳
فرمانده، پردهی روی نقشه را که روی دیوارِ سنگر بود، زده بود کنار و داشت برای عبدل توضیح میداد که جبههی ما کجاست و نیروهای دشمن کجاها هستند😊
وقتی فرماندهان خیلی ردهبالا میآمدند، فرمانده اینطوری با دقت برایشان توضیح میداد.
وقتی متوجه برگشتنم شد، رو برگرداند طرفم که گفتم: «آب خنک بدهم خدمتتان⁉️
خداییاش این را از قصد گفتم تا یک ذره حالش را بگیر😌
. بدون اینکه محلی بهام بگذارد، برگشت سمت نقشه و حرفش را پی گرفت. نشستم کنارِ بیسیم،📞 دستها را زدم زیرِ چانه و مشغولِ تماشای آن دو تا شدم.🤗
ـ برو، ناهار را بگذار رو اجاق، چند تا خرج بگذار زیرش، زودتر آماده بشود
نشستم کنارِ اجاق🔥 اما صدای فرمانده همچنان میآمد که داشت از پلِ خرمشهر حرف میزد:
ـ آن طرف، کنارِ پل، چند تا سنگرِ نگهبانی و تیربار دارند. یک قسمت از پل را منفجر کردهاند ولی چون اطمینان دارند که ما نمیتوانیم از اینجا رد شویم، استحکامات زیادی نساختهاند.😊
ـ چند تا نگهبان دارند❓
ـ توی هر سنگر، دو تا. کنارهی پل، جمعاً هشت تا سنگر دارند.
صدای عبدل ضعیف میآمد:
ـ توی سنگرهای نگهبانیشان، چه سلاحهایی دارند؟
ـ تفنگ و تیربار و آر.پی.جی
مطمئن هستی⁉️
فرمانده یک مقدار مِنمِن کرد و بعد صدایش قطع شد. باور کردنی نبود. عبدل داشت فرمانده را بازخواست میکرد و او حرفی برای گفتن نداشت🙃
ـ تا حالا که فقط با همین سلاحها شلیک کردهاند. اگر سلاح دیگری داشته باشند، دیدبانهای ما هنوز پیداشان نکردهاند.
بقیهی صحبتها را نشنیدم. تا اینکه فرمانده بلند گفت: «ناهار آماده شد؟ این قهرمانِ ما گرسنه است ها😌
توی دلم گفتم اگر بدانی قهرمانت چه غذایی خورده، از تعجب دهنت باز میماند. فقط خدا خدا میکردم این پسره چیزی لو ندهد🤭
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/zandahlm1357