eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
49.4هزار عکس
36هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
ض) ما را چنين حديث گفت كه علي بن موسي بن جعفر بن ابي جعفر كميداني، از احمد بن محمد بن عيسي، از احمد بن محمد بن ابي نصر بزنطي ما را چنين حديث نمود، ابوالحسن الرضا (ع) فرمود: از نشانه‌هاي فقيه، بردباري، دانش و خاموشي است، كه خاموشي دري از درهاي حكمت است، خاموشي جلب محبت مي‌كند و راهنما به سوي همه خيرهاست ۳. منبع حديث ۱- أمالى طوسى ۴۸۷- ۴۸۸. ۲- عيون اخبار الرضا ۲/ ۱۳۱. ۳- عيون اخبار الرضا۱/ ۲۵۸. امام رضا علیه السلام https://eitaa.com/zandahlm1357
23.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 سلسله کلیپهای 3 ✅ بررسی نقاط قوت و ضعف دولت و آسیب شناسی رفتار برخی انقلابی ها در نقدهای تخریب گونه و حمله به 🎬 جلسه سوم 3️⃣ 👈 راه مخرج مشترک نداشتن با دشمن ، گفتن خوبی ها در کنار بدی هاست 👈 آقا از ما خواسته نکات مثبت گفته شود ، چرا نمی گوییم ⁉️ 👈 وقتی دیدی حرفهایت مورد استقبال دشمن قرار گرفت و هم زبان با دشمن شدی ، بدان راهت اشتباه است 🎤 🌀 دیدن همه کلیپهای با کیفیت های بالاتر در 👈 اینجا 🔰انقلابی باید قوی شود🔰
ادب ماه رجب 12.mp3
2.09M
🔰 سلسله جلسات 12 💠 رعایت بیشتر 12 ✅ تدریس کتاب ادب حضور 👈 دعای مهمی که امام زمان (عج) برای ماه رجب به ما هدیه دادند چیست ⁉️ 👌 دعای مهمی برای معرفت بیشتر به مقام 👈 زمان های مهم خواندن این دعا کدام است⁉️ 🎤 استاد احسان عبادی از اساتید مهدویت 👌ماه رجب امسال با ادب بیشتری در محضر خدا حضور پیدا کنیم. 🔰انقلابی باید قوی شود🔰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هنر آن است ڪه بمیرے پیش از آنڪه بمیرانندت و مبدا و منشا حیات آنانند ڪه چنین مرده‌اند... .......: @zandahlm1357
قسمت:دوازدهم هنوز سفره را جمع نکرده بودیم که عبدل پا شد، کوله‌پشتی‌اش🎒را آورد و ریخت وسط. چند تکه لباسِ شخصیِ رنگ 👕و رو رفته بود و چند تا کیسه‌ی کوچولوی خوراکی ـ از نخودچی و کشمش بگیر تا دو مشت بادام و گردو ـ و خرت و پرت‌های دیگر.😊 بلند شد و شروع کرد به عوض کردنِ لباس. متعجب مانده بودم می‌خواهد چه‌کار کند. 🙄 یک ژاکت که دو سه جای آن سوراخ بود، زیر پوشید و یک پیراهنِ قهوه‌ای‌رنگ نیم‌دار روی آن. دو تا شلوار نخی👖 رو هم پوشید. تازه روی همه‌ی آن‌ها، لباس‌های نظامی‌اش را تن کرد! کلاه کاموایی هم بود که گذاشت کنارِ دستش شروع کرد به چیدنِ وسایل توی کوله‌اش🎒 خوراکی‌ها، چند تا نارنجک دستی💣، چاقوی خوشگلی🔪 که دسته‌اش کنده‌کاری شده بود، وسایل زخم‌بندی و حتا نخ و سوزن❗️ فقط کلاه آهنی‌اش ماند که آن را هل داد سمت دیواره‌ی سنگر و گفت: «این‌ بماند همین جا. دیگه باهاش کاری ندارم!» فرمانده پا شد و این بار جلویِ رویِ من، پرده‌ی روی نقشه را کنار زد. عبدل هم رفت، کنارِ دستش ایستاد. خوب دقت کن❗️ از زیرِ پل، باید خودت را آرام آرام بکشی جلو. اگر در حینِ رفتن، منور زدند یا تیراندازی شد، خودت را بچسبان به پایه‌های بتونی پل و تکان نخور. متوجه شدی⁉️ آن طرف که رسیدی، باید از وسط همان دو تا سنگرِ نگهبانی که نشانت دادم، بگذری. بینِ سنگرها را سیم‌خاردار کشیده‌اند ولی مین‌گذاری نکرده‌اند، خیالت راحت باشد. یک ردیف سیم‌خاردار بیشتر نیست، باید بالا بگیری و یواشکی از زیرِ آن رد شوی. فهمیدی؟ بعدش هم که همه چیز برعهده‌ی خودت است.‌ عبدل هیچ حرفی نمی‌زد و فقط وسط حرف‌های فرمانده ـ به علامت این‌که همه چیز را متوجه شده ـ سرش را تکان می‌داد. بعد پا شد، کلاه نخی را سر گذاشت و آماده شد. قیافه‌اش پاک تغییر کرده بود.🙄 فرمانده برگشت سمت من و گفت: «بدو برو سنگرِ نگهبانیِ سمت راستِ پل. نگهبان‌ها را مرخص کن و بگو خودت جای آن‌ها نگهبانی می‌دهی. مواظب باش کسی آن دور و اطراف نباشد تا ما بیاییم. هیچ‌کس، متوجه شدی⁉️ تفنگم را برداشتم و توی تاریکی راه افتادم. کف کانال هنوز لیز بود و تاتی‌تاتی‌کُنان و با احتیاط قدم برمی‌داشتم. رسول سوتی و غلام شوش نگهبان بودند؛ دو تا از بچه‌های شر و شلوغِ جبهه‌ی ما و صد البته رفیق‌های جان‌جانیِ من ـ که یک روز در میان جریمه می‌شدند و باید نگهبانیِ اضافی می‌دادند.😁 هر دو خوزستانی بودند. یک چشمه از کارهاشان این بود که تا چشم فرمانده را دور می‌دیدند، لباس‌های نظامی را در می‌آوردند و دشداشه می‌پوشیدند؛ لباس سرتاسریِ سفیدرنگ که مخصوصِ جنوبی‌هاست. نمی‌دانید فرمانده چه می‌کشید از دست این دو تا همدست من😅 تا صدایم را شنیدند، رسول سوتی تند گفت: «ای بابا، ما که دیگه کاری نکردیم!» خنده‌ام گرفت. بیچاره‌ها فکر می‌کردند فرمانده من را فرستاده تا به‌شان بگویم که مثلاً به خاطرِ فلان کارِ خلاف‌شان، باید نگهبانیِ اضافی بدهند.😅 تا به‌شان گفتم که مرخصند و من جایِ آن‌ها نگهبانی می‌دهم، می‌خواستند از خوشحالی بال در بیاورند.😍 دو تایی تفنگ‌ها را انداختند روی دوش و د برو که رفتی. https://eitaa.com/zandahlm1357