جنگلهای پاییزیِ نوشهر
شهر نوشهر از شمال به دریای خزر، از جنوب به کوهستان البرز، از غرب به شهرستان چالوس و از شرق به شهر رویان منتهی میشود. آب و هوای معتدل و طبیعت سرسبز شمال، چشم اندازی از دریا و کوهستان، از جمله زیباهایی شهرستان نوشهر است که برای مسافران خاطرات خوشی پدید میآورند.
مهم ترین جاذبه های گردشگری شهرستان نوشهر، پارک جنگلی سیسنگان، آبشار چلندر، روستای کندلوس، تالاب فراخین، دریاچه خضر نبی، سد خاکی آویدر، آبشار زانوس، آبشار انگاس، آبشار دارنو، تنگِ دار، دریاچه یا تالاب ارواح، دیو چشمه، روستای کوشک سرا و بازار روز نوشهر می باشد که همواره مورد توجه گردشگران واقع شده است.
https://eitaa.com/zandahlm1357
🌍 تالاب سرخرود_مازندران
#ایرانگردی
https://eitaa.com/zandahlm1357
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1_6613899.mp3
3.33M
آیت الله شیخ محمد تقی بافقی از علما و مجتهدین قم بود. ایشان در حمام مشاهده کردند که سرهنگی ریشش را می تراشد، فرمودند :((آقا ریشتان را نتراشید، حرام است)) سرهنگ شیخ محمدتقی را نمیشناخت، یک کشیده زد توی صورت ایشان و گفت:(( به توچه مشتی؟ )) آشیخ محمدتقی صورتشان را نزدیک آوردند و فرمودند:(( یک کشیده دیگر هم بزنید، اما ریشتان را نتراشید.)) سرهنگ بعد که از حمام بیرون آمد دید مردم دست آقا را میبوسند.پرسید:آقا، کی هستند ؟گفتند :((آیت الله حاج شیخ محمدتقی بافقی)) سرهنگ گفت:(اه عجب!) ناراحت شد که چرا به آقا کشیده زده، جلو رفت و دست و پای آقا را بوسید و از ایشان عذرخواهی کرد و بعدها محاسن گذاشت و از مریدهای ایشان شد.
به نقل ازایت الله مجتهدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨صحبتهای آیت الله العظمی بهجت
درمورد نداهای امام زمان✨
0143 ale_emran 18-19.mp3
8.96M
#لالایی_خدا ۱۴۳
#سوره_آل_عمران آیات ۱۹ - ۱۸
#محسن_عباسی_ولدی
#قصه
«داستانی از سفر معراج پیامبر»
منبع قصّه این برنامه👇
📚برگرفته از کتاب «بحار الأنوار، جلد ۴۰، صفحه ۵۶» اثر علامه محمد باقر مجلسی
📓📕📗📘📙📔📒📕
#داستان روزگار من (۷۰)
زن عمو اصلا از جریان منو محسن خبر نداشت
بعد گذشت ۲ـ ۳روز محسن از سوریه برگشت . زن عمو با دیدنش کلی ذوق کرد براش اسپند دود کردو دور سرش میچرخوند ...
محسن ـ چی شده مامان این سری انگار خیلی خوشحالتر از روزای دیگه ای ؟؟؟😄😄
نه عزیزم روزایه قبلم همین جور بودم ...😌😌
محسن دستشو انداخت گردن مامانشو گفت :
اگه من مامانمو نشناسم که دیگه باید برم بمییرم لیلااا خانم بگووو چه خبره ؟؟؟
زن عمو با خنده یه نگاه به محسن انداخت ... دستشو گرفت و برد نشوند روی مبل خودشم نشست بغل دستش
زن عمو نمیدونست از کجا و چجوری قضیه خاستگاری رو بگه...
محسن ـ مامان خانم خجالت نکش راحت حرفتو بزن
آااااااااااااا اینم از این چشامو بستم که خجالت نکشی پس بگووو حاج خانم 😌😌😌
زن عمو صورت محسن و بوسید و گفت قربون پسرم بشم من.... من حرف میزنم تو فقط گوش کن...
چشم قربان من سراپا گوشم
ببین محسن جان پسرم الان تو
۲۴ـ ۲۵ سالته دیگه وقتشه تشکیل خانواده بدی و یه زن خوب بگیری به نظره من پسر هرچه زودتر ازدواج کنه بهتره اینجوری زودتر وارد زندگی میشه ....
محسن با شنیدن این حرف مامانش کلی ذوق کرد چشاشو بازکردو گفت حتماااا به حرفتون عمل میکنم ...
جدی پسرم من تازه داشتم مقدمه چینی میکردم انگاری خودتم تو فکرش بودی😃😃😃
خب پس دیگه همه چی تمومه من امشب یه زنگ به معصومه خانم میزنم و یه قرار برای خاستگاری میزارم ....
محسنم بی خبر از همه جا فکرد میکرد که مامانش از قضیه فرزانه باخبر شده و منظورش خاستگاری از فرزانه ست
😍😍😍😍😍
پسرم ان شاالله خوشبخت بشین زینب واقعا دختر خوب و مومنیه حتما کنارش یه زندگی خوب و شروع میکنی...
با این تیکه اخر حرف زن عمو محسن خشکش زدو تو ذوقش خورد ...😳😳😳😳
چی !!! مامان چی گفتی!!!
زینب!!! ما قراره بریم خاستگاریه زینب ؟؟!!
😳😳😳😳😳
معلومه پسرم خب میخواستی خاستگاری کی بریم معصومه خانم فقط یه دختر داره اونم زینبه دیگه😃😃😃
خدا نکشتت محسن عجب شوخی میکنی تو😂😂
محسن با عصبانیت از جاش بلند شد مامان چی میگی
شوخی چیه من جدی گفتم
شما زنگ زدین از طرف من از زینب خاستگاری کردین؟؟؟
خب اره مگه چی شده؟؟؟
مادرم من که اسم نبردم زینب و میخوام ... خواهشن الان زنگ بزنید همه چی رو تموم کنید بگید اشتباه شده ....
عه یعنی چی مگه زینب چشه اون خواهر دوست صمیمیته
خواهره عباسه تو چرا مخالفی مگه از پاکی و حیای این دختر بی خبری؟؟؟؟
مادرمن .... من کاری به این چیزا ندارم فقط نمیخوام کاش قبل قول و قرار گذاشتن با من مشورت میکردی
اخه پسرم ...
اخه نداره مامان خواهش میکنم هر جور شده به هر بهونه ای که میتونی فقط این قرارو بهم بزن ....
محسن حسابی داغ کرده بود
چی فکر میکردو چی شد
رفت اتاقشو درم بست ...
ادامه دارد....
نویسنده 📝 انارگل🌹 📝
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
https://eitaa.com/zandahlm1357
📗📘📙📔📕📓📒📘