.......:
زندگی
خوب است آدمی جوری زندگی کند که آمدنش چیزی به این دنیا اضافه کند
و رفتنش چیزی از آن کم…
حضور آدمی باید وزنی در این دنیا داشته باشد
باید که جای پایش در این دنیا بماند،
آدم خوب است که آدم بماند و آدم تر از دنیا برود …
نیامده ایم تا جمع کنیم
آمده ایم تا عشق را ؛
ایمان را ؛
دوستی را ؛
با دیگران قسمت کنیم و غنی برویم …
آمده ایم تا جای خالی ای را پر کنیم
که فقط و فقط با وجود ما پر میشود و بس !
آمده یم تا بازیگر خوب صحنه ی زندگی خود باشیم …
پس بهترین بازی خود را به نمایش بگذاریم
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.......:
🔰مجـــــــتهـــدی (ره)🔰
🔵 تاثیر آخرین عمل انسان در لحظه مرگ
⛔️بدبختی این است که آخرین عمل انسان گناه باشد و در این حال بمیرد
✳️وسعادت این است که انسان در حال عبادت بمیرد.
🍃مثلا در حال خواندن نماز شب سکته کند ، در راه مشهد و کربلا بمیرد .
🔶 "حاج جواد اطمینان " به در خانه کسی رفت تا قباله بگیرد تا برای جهاز دختر آن خانواده قالی و یخچال تهیه کند، در همانجا سکته کرد ومرد.
🔆عمل آخری او کمک به بندگان خدا بود . این را در نامه عمل اومی نویسند.
🔰 پس همیشه بعد از نمازهایتان از خدا بخواهید که :
خدایا، عمل آخری ما را عمل خیر قرار بده
🔴 زیرا اگر آخرین عمل شما خیر باشد
خداوند به همان نگاه می کند و به اعمال قبلی نگاه نمی کند.
♦️بعضی ها هستند که وقتی به آنها نامه ای میدهید فقط اول وآخر نامه را می خوانند،
✨ خداوند هم همین طور، فقط به آخری نگاه می کند ، می بیند آخرین عمل خوب بوده ، می گوید: به بهشت برو.
💠لذا می گویند : این دعا را زیاد بخوانید :" اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا "
🌟اگر عربیِ این دعا را بلد نیستید ، بعد از هر نماز بگویید : " خدایا عاقبت ما را ختم به خیر کن ." یعنی آخرین عمل مرا عبادت قرار بده...
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
جلوی دادگستری شعار میدادند
«مرگ بر بهشتی».
شهید بهشتی هم میشنید. یڪی ازش پرسید
«چرا امام ساڪت است؟
ڪاش جواب این توهینها را میداد».
شهید بهشتی گفت «قرار نیست در مشڪلات از امام هزینه ڪنیم، ما سپر بلای اوییم، نه او سپر ما».
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
نوستالژی تابستونی فقط اینا😍
نوشابه یا شیر یا حتی دوغ😋
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.......:
کیا یادشونه اولین مشقی که نوشتین 😍
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
تفریحات دهه شصتیا و الان😁
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
خانوم گیتی خامنه مجری خوب دهه شصت😍
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
ایران، خانه ما😊
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
#داستان
🔴مسجد #آدم_کش در #شهرری
علاّمه نهاوندى در کتاب راحة الروح داستان مسجد آدم کش را نقل و اشاره کرده به گفتار مولوى که گوید:
یک حکایت گوش کن اى نیک پى
مسجدى بود در کنار شهر رى
هر که در وى بى خبر چون کور رفت
مسجدم چون اختران در گور رفت
در نزدیکى ابن بابویه مسجدی بود که معروف شده بود به مسجد آدم کش، مسجدی که امروز به مسجد ماشاالله معروف است.
هر کس چه غریب و چه شهرى ، چه خودى و چه بیگانه، اگر شب در مسجد می ماند ، فردا جنازه او را از آن مسجد می آوردند و به این سبب کسی از مردم ری شب در آن بیتوته نمی کرد.
غریبهها از آنجا که مطلع نبودند، مى رفتند و شب در آن مى خوابیدند و صبح جنازه و مرده آنها را بر مى داشتند.
بالاخره جماعتى از مردم رى جمع شده و خواستند که آن مسجد را خراب کنند، دیگران نگذاشتند و گفتند خانه خداست و محل عبادت و مورد آسایش مسافرین و غرباست، نباید آن را خراب کرد، بلکه بهتر این است که شب درش را بسته وقف کنید و یک تابلو هم نوشته و اعلام کنید که اگر کسى غریب است و خبر ندارد، شب در این مسجد نخوابد؛ زیرا هر کس شب در اینجا خوابیده صبح جنازهاش را بیرون آوردهاند و این چیزى است که مکرّر به تجربه رسیده و از پدران خود هم شنیدهایم و بلکه خود ما هم دیدهایم، پس بر تخته اى نوشته و به در مسجد آویختند.
اتفاقا دو نفر غریب گذارشان به در آن مسجد افتاد و آن تابلو را دیده و خواندند، پس یکى از آنها ـ که ظاهرا نامش ماشالله بود میگوید:
من امشب در این مسجد مى خوابم تا ببینم چه خبر است، رفیقش او را ممانعت مى کند و مى گوید: با وجود این آگهى که دیده اى، باز در این مسجد مى روى و خودکشى مى کنى؟
آن مرد قبول نکرد و گفت حتما من شب را در این مسجد مى مانم، اگر مُردم که تو خبر را به خانوادهام برسان و اگر زنده ماندم که نعم المطلوب و سرّى را کشف کردهام.
پس قفل را گشود و داخل مسجد شد و تا نزدیک نصف شب توقّف کرد خبر نشد و چون شب از نصف گذشت، ناگاه صدایى مهیب و وحشت زایى بلند شد، آهاى آمدم ـ آهاى آمدم، گوش داد تا ببیند صدا از کدام طرف است، باز همان صدا بلند شد، آمدم، آمدم، آهاى آمدم و هر لحظه صدا مهیبتر و هولناکتر بود.!
پس آن مرد برخاست و ایستاد و چوب دست خود را بلند کرد و گفت اگر مردى و راست مى گویى، بیا، و چوب دست خود را به طرف صدا فرود آورد که به دیوار مسجد خورد و ناگهان دیوار شکافته شد و زر و طلاى بسیارى به زمین ریخت و معلوم شد دفینه و گنجى در آن دیوار گذارده و طلسم کرده بودند که این صدا بلند مى شود و آن طلسم به واسطه پر جرأتى آن مرد شکست پس طلاها را جمع کرد و صبح از آن مسجد صحیح و سالم با پول زیادى بیرون آمد و از آن همه پول، املاک خریده و از ثروتمندان گردید و آن مسجد را تعمیر و به نام او مسجد ماشاءاللّه معروف گردید.
📚کتاب امامزادگان و زیارتگاههای شهر ری صفحه ۲۱۸ الی ۲۲۰، ناشر،
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.......:
#خاطره_بسیار_شیرین_رهبری
#آقای_خامنه_ای_رانندشه
🍃محافظ رهبری (در دوره ریاست جمهوری) تعریف می کرد در یکی از سفرهای به جنوب و بازدید از مناطق جنگی، بعد از ورود ماشین به جادهای خاکی حضرت آقا به راننده فرمودند:
من به رانندگی علاقه دارم و دوست دارم رانندگی کنم ، اجازه بدهید من پشت رول بشینم و آقا مشغول رانندگی شدند...
☘ بعد از چند دقیقه ای به یک ایست بازرسی رسیدند و آقا توقف کردند تا زنجیر را بندازند ، سربازی که آنجا بود و ظاهرا تازه کار هم بود ، آمد جلو و عرض ادب و احترامی خدمت آقا کرد و گفت اجازه بدهید هماهنگی کنم و رفت و به فرماندهی دژبانی گفت: قربان یه شخصیت اومده اینجا...!
از فرماندهی پرسیدن کدوم شخصیت؟!
گفت: نمی دونم کیه اما خیلی آدم مهمیه، خیلی مهم..!
گفتن: چه شخصیت مهمیه که نمیدونی کیه؟!
سرباز گفت: نمی دونم؛ ولی اونقدر آدم مهمیه که #آقای_خامنه_ای_رانندشه!
✅این لطیفه در جمعی بیان شد و حضرت آقا فرمودند: ببینید میشه لطیفه ای رو گفت بدون اینکه به قومی توهین بشه.!!
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
"یک داستان واقعی و آموزنده"
وقتی که یک بچه بود، پدرش به عنوان یک مربی اسب برای تربیت اسبها از یک اصطبل به اصطبل دیگر و از یک مزرعه به مزرعه دیگر در گردش بود.
به همین خاطر مدرسهاش در طول سال چند بار عوض میشد.
یک روز، وقتی که شاگرد دبیرستان بود، معلم از شاگردان خواست که بنویسند وقتی که بزرگ شدند میخواهند چه کاره شوند.
او یک دقیقه هم صبر نکرد و هفت صفحه کاغذ درباره هدفش که میخواست مالک یک مزرعه اسب باشد نوشت، او همه چیز را با جزئیات کامل نوشت و حتی طرحی از آن مکان با اصطبلها و ویلایش کشید.!
دو روز بعد او نوشتهاش را با یک نمره F (پائینترین نمره) در صفحه اول دریافت کرد.!
بعد از کلاس، نزد معلم رفت و پرسید، «چرا من پائینترین نمره را گرفتم؟»
معلم پاسخ داد: این آرزو برای بچهای مثل تو که نه پول دارد، نه امکانات و از یک خانواده دورهگرد است خیلی غیرواقعی است.!
به هیچ وجه ممکن نیست روزی به این آرزوی بزرگ دست پیدا کنی.!
سپس پیشنهاد کرد دوباره بنویسد و آرزوی واقعیتری داشته باشد.
پسر به منزل رفت و از پدرش پرسید که چکار باید بکند.
پدر پاسخ داد:«این تصمیم خیلی برای تو مهم است. پس خودت باید به آن فکر کنی.»
پس از چند روز، پسر همان نوشته را برای معلمش برد، هیچ تغییری در آن نداد و گفت: «شما نمره F را نگهدار و من آرزویم را نگه میدارم.»
اکنون مونتی رابرتز مالک خانهای با زیربنای 400 متر مربع در وسط یک مزرعه اسب به مساحت 8 هکتار میباشد و هنوز آن نوشته را با خودش دارد و آن را قاب گرفته و بالای شومینهاش نصب کرده است!
💫بخاطر داشته باشید، باید به حرف دل خود گوش کنید و اجازه ندهید هیچکس رویایتان را از شما بگیرد...💫
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
هدایت شده از حسین زاده....
داستان
📚مـــن بـــا تـــو (47 قــســمــت)
✍بـہ قــلـــم لــیــلـــے ســلـطــانـــے
👇👇👇👇
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.......:
✨ #مــن_بــا_تــو
✍لـیـلــے سـلـطـانــے
چندبارپشت سرهم پلڪ زدم ولے چشم هام روڪامل بازنڪردم.
غلتے زدم و چشم هام رو ڪامل باز ڪردم.
ڪنارم خالے بود،روے تخت نشستم موهام رو ڪہ جلوے صورتم ریختہ بود با دست پشت گوش انداختم.
نگاهم رو دور اتاق چرخوندم،پاهام رو گذاشتم روے موڪت نرم و بلند شدم.
بہ سمت گهوارہ ے بزرگ سفید رنگے ڪہ با فاصلہ ے متوسط از تخت بود رفتم،تور سفید رنگ رو ڪنار زدم با لبخند چند لحظہ بہ داخل گهوارہ خیرہ شدم.
تور رو دوبارہ انداختم و رفتم بہ سمت در.
دستگیرہ ے در رو فشردم و وارد پذیرایے شدم.
همونطور ڪہ در رو مے بستم خمیازہ اے ڪشیدم.
نگاهم افتاد بہ گوشہ ے پذیرایے ڪنار مبل ها،عباے سفید رنگش همراہ چند تا ڪتاب اون گوشہ بود.
بلند گفتم:امیرحسین!
صداش از توے آشپزخونہ اومد:جانم!
همونطور ڪہ بہ سمت آشپزخونہ میرفتم گفتم:ڪے بیدار شدے؟!
_بعد نماز صبح نخوابیدم.
وارد آشپزخونہ شدم،لباس هاے دیشب تنش نبود!
تے شرت سفید رنگے همراہ شلوار ورزشے سرمہ اے پوشیدہ بود.
پس دوش گرفتہ بود!
فاطمہ آروم توے بغلش داشت پستونڪ میخورد،با دیدن من خندید.
لب هام رو غنچہ ڪردم و گفتم:جانم مامانے!
با ناراحتے ساختگے رو بہ امیرحسین گفتم:رفتے دوش گرفتے! چہ سریع میخواے آمادہ شے منم بیدار نڪردے!
همونطور ڪہ آروم مے زد بہ ڪمر فاطمہ گفت:خوابم نبرد گفتم ڪارامو زود انجام بدم.
از ڪنار ڪابینت رفت ڪنار و ادامہ داد:صبحونہ ے خانم بچہ هارم آمادہ ڪردم.
نگاهے بہ گوجہ فرنگے و خیارهاے خورد شدہ ڪہ تو بشقاب ڪنار پیالہ هاے فرنے بود انداختم.
بازوش رو گرفتم و گفتم:تشڪرات همسرے!
گونہ ش رو آورد جلو و گفت:تشڪر ڪن!
با خندہ گفتم:پسرہ ے پررو!
با شیطنت گفت:یالا دختر خانم!
رو بہ فاطمہ ڪہ با تعجب داشت نگاهمون میڪرد گفتم:از بچہ خجالت بڪش ڪپ ڪردہ!
نگاهے بہ فاطمہ انداخت و گفت:وا مگہ چیہ؟! مامانش میخواد باباشو خوشحال ڪنہ!
گونہ ش رو بیشتر نزدیڪ صورتم ڪرد،لبم رو بہ دندون گرفتم.
چند لحظہ بعد گفت:الو!
زل زدم بہ فاطمہ ڪہ با ڪنجڪاوے ما رو نگاہ مے ڪرد،گفتم:انگار دارہ فیلم سینمایے تماشا میڪنہ!
با گفتن این حرف سریع روے پنجہ پا ایستادم و گونہ ے امیرحسین رو آروم بوسیدم!
لبخندے زد و صورتش رو برگردوند سمتم،سرفہ اے ڪرد و گفت:لازم بہ ذڪرہ وظیفہ م بود! گول خوردے هانیہ خانم!
آروم با مشت ڪوبیدم روے شونہ ش خواستم چیزے بگم ڪہ رفت سمت میز غذا خورے و گفت:خب حالا چرا ڪتڪ میزنے؟بہ قول صائب گر پیشمان گشتہ اے بگذار درجایش نهم!
بشقاب گوجہ فرنگے وخیاررو برداشتم وگذاشتم روے میز.
بااخم ساختگے گفتم:لازم نڪردہ!
نون سنگڪ وقالب پنیرروے میز بود.نشست پشت میز،خواستم ڪنارش بشینم ڪہ صداے گریہ از اتاق خواب بلندشد.
همونطورڪہ باعجلہ میرفتم سمت اتاق گفتم:واے بچہ ها!
دراتاق روبازڪردم وواردشدم.
سپیدہ نشستہ بودتوے گهوارہ و گریہ میڪرد.
همونطورڪہ بہ سمتش مے رفتم گفتم:جانم دخترم،جانم.
نزدیڪ گهوارہ رسیدم،مائدہ آروم درازڪشیدہ بود،با چشم هاے گرد شدہ سپیدہ رو نگاہ میڪرد.
خندہ م گرفت،سپیدہ با دیدن من ڪمے آروم شد،همونطور ڪہ لب و لوچہ ش آویزون بود،دست هاش رو بہ سمتم دراز ڪرد.
بغلش ڪردم و بوسہ ے عمیقے از گونہ ش گرفتم.
همونطور ڪہ موهاش رو نوازش مے ڪردم گفتم:نبودم ترسیدے عزیزم؟!
ساڪت سرش رو گذاشت روے شونہ م،زل زدم بہ مائدہ و گفتم:مامانے الان میام میبرمت نترسیا.
آروم توے گهوارہ نشست،بہ سمت در ڪہ راہ افتادم بغض ڪرد.
سریع گفتم:الان بابا میاد!
بلافاصلہ بلند گفتم:امیرحسین میاے؟
چند لحظہ بعد همونطور ڪہ فاطمہ بغلش بود ڪنار در ایستاد.
پیشونے سپیدہ رو بوسید،بہ سمت مائدہ رفت و با دست آزادش بلندش ڪرد.
مائدہ لبخندے زد و از خودش صدا درآورد.
امیرحسین نگاهش رو بین فاطمہ و مائدہ چرخوند و گفت:ماشااللہ! هانے بہ اینا چے میدے انقد سنگینن؟!
با لبخند گفتم:بیام ڪمڪت؟
همونطور ڪہ از اتاق خارج میشد گفت:نہ،بدو بیا صبحونہ بخوریم،دیر میشہ ها!
تازہ یادم افتاد،پشت سرش راہ افتادم.
امیرحسین،فاطمہ و مائدہ رو گذاشت توے صندلے مخصوصشون و ڪنارشون نشست.
پیالہ هاے سرامیڪے ڪہ روشون عڪس خرس هاے نارنجے بود گذاشت جلوشون،شروع ڪردن بہ صدا درآوردن،امیرحسین قاشق هاے ڪوچیڪ رو برداشت و رو بہ فاطمہ و مائدہ گفت:خب اول بہ ڪے بدم؟
فاطمہ و مائدہ با خندہ زل زدن بہ امیرحسین وگفتن اِهَہ اِهَہ.
امیرحسین یڪ قاشق فرنے برداشت وبردبہ سمت بچہ ها.
صداشون بلندترشد،سریع قاشق رو برگردوندسمت خودش و خورد!
فاطمہ ومائدہ همونطور با دهن باز نگاهش میڪردن!
خندہ م گرفت،قاشق رو از فرنے پر ڪردم و گرفتم جلوے دهن سپیدہ.
روبہ امیرحسین گفتم:خوشمزہ س؟
همونطور ڪہ قاشق رو از فرنے پر مے ڪرد گفت:خیلے!
خندیدم و چیزے نگفتم.
دوبارہ قاشق روگرفت سمت بچہ ها.
بچہ هابانگاہ مظلوم لب هاشون روے هم گذاشتن و آب دهنشون رو قورت دادن.
قاشق رو برد سمت دهن فاطمہ،فاطمہ صدایے از خودش درآورد و سریع فرنے رو خورد.
تڪہ اے نون سنگڪ برداشتم،با ڪارد شروع ڪردم بہ مالیدن پنیر روے نون.
گوجہ و خیار هم ڪنارش گذاشتم و گرفتم بہ سمت امیرحسین،گفتم:همسر!
همونطور ڪہ بہ مائدہ غذا مے داد گفت:همسرت اسم ندارہ؟
از اول قرار گذاشتیم توے جاهاے عمومے و شلوغ،امیرحسین باشہ همسرے،من خانمے!
توے جمع هاے خودمونے اون باشہ امیرحسین جان و من هانیہ جان!
نهایتا هر دو "عزیزم" باشیم!
توے خونہ اون امیرحسینم باشہ،من هانے!
و هر دو "عشقم" "نفسم" "زندگیم" و هزارتا واژہ ے محبت آمیز دیگہ!
لقمہ رو سمت دهنش گرفتم و گفتم:امیرحسینم.
گاز ڪوچیڪے از لقمہ گرفت و گفت:دخترا با من! من با تو!
همون لقمہ اے ڪہ گاز گرفتہ بود گذاشتم توے دهنم و گفتم:من با تو!
بعد از خوردن صبحانہ،بچہ ها رو گذاشتم توے پذیرایے چهار دست و پا برن.
سہ تایے دنبال هم مے دویدن و صدا در مے آوردن.
عبا و ڪتاب هاے امیرحسین رو از ڪنار مبل برداشتم.
هم زمان با تا ڪردن عباش نگاهش میڪردم.
آروم قدم میزد،مشغول خوندن چندتا برگہ بود.
بچہ ها دنبالش مے افتادن،فڪر میڪردن دارہ باهاشون بازے میڪنہ!
چیزے نمیگفت ولے میدونستم تمرڪزش بهم میخورہ!
ڪتاب ها رو گذاشتم توے ڪتابخونہ،عباش رو مرتب داخل ڪمد دیوارے گذاشتم.
هر سہ تا رو روڪ رو بہ سمت در هل دادم.
بچہ ها دور امیرحسین جمع شدہ بودن.
ڪفش ها و شنل هاے سفیدشون رو برداشتم.
بہ سمتشون رفتم و گفتم:ڪے میاد بریم دَر دَر؟
توجهشون بهم جلب شد،با عجلہ بہ سمتم اومدن.
نشستم رو زمین،سریع ڪنارم نشستن،پاهاے تپل فاطمہ رو بین دست هام گرفتم و گفتم:دخترامو ببرم دَر دَر!
مائدہ و سپیدہ با اخم زل زدن بہ پاهاے فاطمہ!
لپشون رو ڪشیدم و گفتم:حسودے موقوف! بزرگ بہ ڪوچیڪ!
مائدہ چهار دست و پا بہ سمتم اومد،دستش رو گذاشت روے رون پام و لرزون ایستاد.
دو تا دست هاش رو محڪم گذاشت روے ڪتفم.
با لبخند گفتم:آفرین دخملم،چہ زرنگ شدہ.
با ذوق جیغ ڪشید،لب هام رو گذاشتم روے لپ نرم و سفیدش،با یڪ دست ڪمرش رو گرفتم و گفتم:میشینے تا پاپاناے آجے رو بپوشونم؟
نشست روے پام.
ڪفش هاے فاطمہ رو پاش ڪردم.
چندسال قبل فڪر میڪردم مادرم من رو بیشتر دوست دارہ یا شهریار!
حالا ڪہ خودم مادر شدہ بودم،میفهمیدم چطور دوستمون دارہ.
من بچہ هام رو یڪ اندازہ دوست داشتم ولے متفاوت!
ڪے اون هانیہ ے شونزدہ سالہ فڪر مے ڪرد همسر یڪ طلبہ و هم زمان مادر سہ تا فرشتہ بشہ؟!
دخترهاے هشت ماهہ م واقعا فرشتہ بودن!
فاطمہ دختر بزرگم ڪہ از همین حالا قدرت نمایے میڪرد!
بہ نیت حضرت فاطمہ خودم اسمش رو فاطمہ گذاشتم.
مائدہ ى آروم و زرنگم ڪہ امیرحسین براے انتخاب اسمش قرآن باز ڪرد.
سپیدہ ے شیطون و ڪمے لوسم ڪہ من و امیرحسین باهم براے انتخاب اسمش قرآن باز ڪردیم و سورہ ے فجر اومد.
نگاهم رو بردم سمت امیرحسین،همونطور ڪہ یڪ دستش تو جیبش بود و با دست دیگہ ش برگہ ها رو جلوے صورتش گرفتہ بود،تڪیہ ش رو دادہ بود بہ دیوار.
استاد سهیلے چندسال پیش و مردِ زندگیم.
با لبخند زل زدم بہ صورتش،ریتم نفس هاے من بہ این مرد بند بود.
حتے بیشتر از دخترهامون دوستش داشتم.
هیچوقت ازش دلسرد نشدم،حتے وقتے نتونست پول خونہ جور ڪنہ و اتاق گوشہ ے حیاط خونہ ے پدریش رو براے زندگے ساختیم.
حتے وقتے لباس روحانیت تن میڪنہ و باهم بیرون میریم،نگاہ هاے خیرہ و گاهاً بد رومونہ!
حتے وقتے بعضے ها جلوم خیلے سنگین رفتار میڪنن چون همسر روحانے ام!
ولے ازخودش یادگرفتم چطورباهمہ خوب ارتباط برقرارڪنم وبگم ماتافتہ ے جدابافتہ نیستیم!
انسانیم،زن وشوهریم،زندگے میڪنیم مثل همہ!
سنگینے نگاهم رواحساس ڪرد،سرش رو بلندڪردوگفت:چیہ دیدمیزنے دخترخانم؟!
سرم رو انداختم پایین و مشغول پوشوندن ڪفش هاے مائدہ شدم.
همونطور گفتم:نگاہ عشقولانہ بهت مینداختم.
باشیطنت گفت:بندازعزیزم بنداز.
ڪفش هاے سپیدہ روهم پوشونم،مشغول دست ڪارے سر خرگوش هاے روے ڪفش هاشون بودن.
سریع سوارروروڪ هاشون ڪردم.
در رو باز ڪردم ویڪے یڪے هلشون دادم تو حیاط.
چنان جیغے ڪشیدن ڪہ گوش هام رو گرفتم!
امیرحسین باچشم هاے گردشدہ گفت:چہ شدت هیجانے!
_دختراے توان دیگہ!
نگاهم روروے برگہ هاش انداختم و گفتم:موفق باشے!
چشم هاش رنگ عشق گرفت!
لب هاش رو بهم زد:هانیہ!
_جانم!
_خیلے ممنونم ازدرڪ ڪردن و همراهیات!
مثل خودش گفتم:لازم بہ ذڪرہ وظیفہ بود.
ڪنارم ایستاد:اینطورے میخواے برے تو حیاط؟!سرمامیخورے.
نگاهم روبردم سمت دخترهاتاحواسم بهشون باشه:نہ هوا هنوز سرد نشدہ.
وارد حیاط شدم و گفتم:ڪارت تموم شد صدامون ڪن.
در رو بستم ورفتم سمت بچہ ها.
ادامــه دارد...
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.......:
💠💠💠﷽💠💠💠
🔴 "دلت پاک باشه" یکی از ضربالمثلهای غلطی است که مجوز ترک #امربهمعروف و نهیازمنکر و نیز مجوز انجام برخی #گناهان و یا سستی در انجام #واجبات شده است!
💠فرض بفرمایید دانشآموز ابتدایی به خانه بیاید و #سرمشق معلم خود را به پدرش نشان دهد و بگوید: ببین پدر چقدر #زیبا نوشتهام!
اما پدر پس از مشاهده دفتر مشق فرزند میگوید: پسرم اینها سرمشق معلم است و تو باید اینقدر تمرین کنی تا بتوانی مثل معلم زیبا بنویسی!
💠پاک بودن دل درست است اما نه به این معنا که ما تمرین و عمل را حذف کنیم. سرشت و #فطرت همه انسانها حتی آدمهای شرور، #الهی و پاک آفریده شده است و این به منزله همان سرمشق معلم بر صفحه روح ماست.
فرمول قرآن نیز همین است:
ایمان+عمل صالح=بهشت
خداوند هرکجا در قرآن فرمود: "الذین آمنوا" در پی آن "و عملوا الصالحات" را آورد تا کسی فکر بچهگانه نکند که پاک بودن دل برای سعادت کافیست.
👌کسانیکه پاک بودن دل را بهانه ترک #عمل_صالح و تقوا میدانند فقط یک بال را برای پرواز به بهشت انتخاب کردهاند و یقینا با یک بال پروازی اتفاق نمیافتد.
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.......:
💠💠💠﷽💠💠💠
🔴 یکی از باورهای غلط درباره آیه "لااِکراهَ فی الدّینِ" (اجباری در دین نیست) میباشد که توجیهی برای ترک امربهمعروف و نهیازمنکر و حتی مجوز انجام برخی گناهان شده است!
💠 #جواب_اول: شان نزول آیه این است که یکی از اصحاب پیامبر صلیاللهعلیهوآله میخواست فردی را به اجبار به دین اسلام دعوت کند که خداوند با نزول این آیه خواست این نکته را متذکر شود که نباید در #اصل_پذیرش اسلام اجبار و اکراهی در کار باشد یعنی باید هر فرد غیر مسلمان، با اختیار و علاقه و آزادی اندیشه، دین اسلام را بپذیرد و مسلمان شود. ولی پس از پذیرفتن اسلام مسلما قوانینی در چاچوب اسلام وجود دارد که عقل میگوید الزاما رعایت گردد.
لذا مثلا یک فوتبالیست اگر وارد زمین بازی شد عقل میگوید نمیتواند نسبت به الزام رعایت قوانین بازی فوتبال اعتراض کند که چرا مرا اجبار به رعایت قوانین میکنید؟ جوابی که میشنود این است تا قبل از ورود به زمین فوتبال اجبار نداشتی اما پس از انتخاب خودت و ورود داوطلبانه خود به زمین بازی باید اجبارا قوانین آن را رعایت کنی وگرنه سنگ روی سنگ بند نمیشود!
💠 #جواب_دوم: اگر بخواهیم در حوزه اعتقادات، فرد را مجبور کنیم که مثلا معتقد به #ولایتفقیه باش یا معتقد به #حجاب باش #ممنوع است. اما نکته این است اگر فردی قلبا معتقد به حجاب یا هر قانونی از قوانین اسلام نیست اسلام به او اجازه نمیدهد که در #رفتار، مخالفت خود را اظهار کند. چرا که این مخالفت #ظاهری در رفتار، عامل #ناهنجاری و بینظمی اجتماعی و عامل #انحراف دیگران است. لذا حتی اگر فردی به فرض معتقد به حرمت #شراب نیست ما نمیتوانیم با زور و اجبار او را معتقد به حرام بودن شراب کنیم اما طبق قوانین اسلام حق ندارد علنی و جلوی چشم دیگران تظاهر به خورن شراب کند. اینجا اسلام نسبت به رفتار هنجارشکن او، اجبار و الزام را پیاده میکند. درست مثل یک بازیکن #فوتبال که ممکن است در قلبش معتقد به #داور میدان نباشد اما با رفتار هنجارشکن و انجام یک خطا ممکن است از زمین بازی اخراج شود.
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🔴 یکی از اعتقادات #غلط این است که از #خون_گوسفندی که برای خرید #ماشین یا #منزل قربانی کردهاند بر روی دیوار منزل یا ماشین، میمالند تا از خطرات و بلاها محفوظ بماند.
💠 باید گفت اینکار به هیچ عنوان #مستند دینی ندارد، بلکه از آداب و سنت غلطی است که در دوران #جاهلیت وجود داشته است.
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.......:
💠💠💠﷽💠💠💠
🔴 یکی از اعتقادات غلط مردم این است که زن #ناقصالعقل است به این معنا که او عقل درست و حسابی ندارد لذا او را مورد تحقیر و #تمسخر قرار داده و از او #مشورت نمیگیرند!
💠 #مطلب_اول: قرآن کریم چه در مقام #خلقت زن و مرد (سوره نساء آیه ۱)، چه در مقام بیان #مسئولیت (سوره احزاب آیه ۳۵)، چه در مقام مراتب #ایمان و پذیرش عمل(سوره نساء آیه ۱۲۴ و نحل آیه ۹۷)، چه در مقام بیان #کرامت انسانی(سوره حجرات آیه ۱۳)، چه در مقام بیان اغواء و فریب خوردن و #گمراهی از حق(سوره بقره آیه ۳۵و۳۶) و چه در مقام ارائه #الگو و نمونه ایمانی(سوره تحریم آیه ۱۱و۱۲) زن و مرد را به صورت #مساوی در کنار هم قرار داده است. و مخاطب قرآن در بحث تقوا و فجور، #نفس انسانی است نه #جنسیت.(سوره شمس آیه ۷تا۱۰)
💠 #مطلب_دوم: روایت «انّ النساءَ نَواقِصُ العُقول» (زنان ناقص العقل هستند) در خطبه ۸۰ نهجالبلاغه در خصوص مورد صدورش یعنی جریان جنگ #جمل، میباشد. و حضرت فقط قصد روشنگری نسبت به اختلاف انگیزی و فتنه فرمانده جنگ جمل (یکی از زنان مکه) در آن زمان داشتند. و این به معنای این نیست که طبیعت زن ذاتا مشکل دارد همچنانکه حضرت در جریان جنگ جمل اهل بصره و کوفه را سرزنش کردند. به اهل بصره فرمودند: (...عقلهای شما سست و افکار شما سفیهانه است...)(نهج البلاغه خطبه ۱۴) در حالیکه کوفه و بصره رجال علمی و باایمان داشت و حتی بعدها از مردم کوفه در رکاب سیدالشهدا علیهالسلام به شهادت رسیدند پس سرزنش حضرت به این معنا نیست که اهل کوفه و بصره ذاتا و برای همیشه سزاوار نکوهش باشند.
💠 #مطلب_سوم: در متن روایت، عللی که بر نقصان عقل مطرح شده است، عللی که مذموم باشد نیست بلکه، #تفاوت میان زن و مرد را بیان میکند. در روایت مذکور، شهادت دو زن در مقابل یک مرد، علت نقصان عقل زن، معرفی شده است در حالیکه در مواردی شهادت مرد پذیرفته نیست ولی شهادت زن استقلالا پذیرفته میشود پس نقصان عقل در این روایت به معنای کمبود و عیب نمیباشد.
#متفاوت بودن زن و مرد به این معناست که جایگاه مرد و زن و نقش هرکدام متفاوت است. درست مثل #انگشتان دست که نمیتوان گفت انگشت کوچک نقص دارد بلکه هر انگشتی در جایگاه خود کارایی مهمی دارد که از عهده انگشتان دیگر ساخته نیست.
💠 #مطلب_چهارم: برخی بزرگان عقل را در اینجا #عقل_عملی تفسیر کردهاند نه عقل نظری. یعنی زن نسبت به مرد در تدبیر و #مدیریت اجتماعی به علت ظرافت و لطافت #روح و جسمش از مرد ضعیفتر است و بالعکس در عاطفه و مسائل احساسی از مرد قویتر میباشد و مرد در این بُعد ضعیفتر از زن است. لذا زن در مسئله #تربیت انسان بسیار پتانسیل بالایی دارد. وبزرگترین بخش تربیت انسان در خانه به دست زن و مادر سپرده شده است. جمله مرحوم امام که فرمودند: "از دامن زن، مرد به #معراج میرود." تایید این نکته است.
💠 #مطلب_پنجم: سیره حضرت علی علیهالسلام و اهل بیت علیهمالسلام در برخورد با زن نشان میدهد #احترام زن را نگه داشته و توصیههای زیادی در حفظ #کرامت زن داشتند. سفارش اسلام این است که اکرموا نساءکم (زنان خود را اکرام کنید) یا روایتی که حضرت امیر علیهالسلام میفرماید زن گل است و کارهای سخت به او نسپارید همگی نشانگر این است که برداشتی که بسیاری از مردم از کلمه ناقصالعقل در آن روایت دارند منافات با ارزش و جایگاه زن دارد.
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃