هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
هر روز با امام رضا
@zandahlm1357
@HashtominEmam
آرشیو
مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
هر روز با امام رضا @zandahlm1357 @HashtominEmam آرشیو مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
کرامات امام رضا (ع)را در آرشیو هشتمین امام ☝️☝️☝️ ببینید👀
.......:
راوی : جناب آقای سید علی اکبر پرورش وزیر اسبق آموزش و پرورش )
کسانی که دوران قبل از انقلاب را درک کرده باشند ، به خوبی می دانند که سازمان مخوف ساواک افرادی را که با نظام طاغوتی میانه ای نداشتند همواره زیر نظر داشت . گاهی خواندن یک کتاب سیاسی غیر مجاز ، کیفرهای سخت و شکنجه های غیر قابل تحملی را به دنبال داشت ، به همین دلیل همواره زندان های دوران ستم شاهی مملو از این نوع متهمین بود برای دستگاه امنیت و ساواک فرق نمی کرد که آن فرد از چه صنفی باشد ، صنعت گر ، بازاری ، طلبه ، منبری ، کارمند و یا دانشجو ، ملاک عدم همسویی با دستگاه حکومت بود . از نظر جرم هم تفاوتی نمی کرد که فرد سخنرانی کرده باشد ، یا کتاب ممنوعه خوانده باشد یا ... با توجه به این فراوانی و گستردگی بود که در زندان های سیاسی از همه تیپ آدم ها بودند و به انواع زیادی از شکنجه ها ، اذیت ها و آزارها مبتلا می شدند تا از مخالفت خود دست بردارند . در یکی از آن سال های سیاه ، یکی از آن همه زندانی ، من بودم و تعداد زیادی روحانی وطلبه هم در آن بازداشتگاه بودند
در آغاز که بازداشت شده بودیم هر روز بازجویی و شکنجه می شدیم تا همفکران خود را معرفی کنیم،واینکه چه نوع فعالیتی داشتیم و...
اما مدتی گذشت و از دریافت اطلاعات جدید مایوس و نا امید شدند،شکنجه ها کاهش و فضا برای تنفس اندکی بازتر شدو صبحها اجازه می دادند که در محدوده زندان افراد کمی بدوند و هوا تازه کنند.
به تدریج زندانیها با یکدیگر آشنا و صمیمی شدند،و چون مدت ماندگاری شان مشخص نبود سعی می کردند دوری از خانواده را با رفاقت ودوستی سایر زندانیان جبران نمایند تا اندکی از دلتنگیهای خود را در آن فضای کوچک و نامناسب کاسته باشندو به گشایشی از جانب خدا امیدوار باشند. یکی از امیدواریهای ما زندانیان در آن سال فرا رسیدن میلاد حضرت رضا ع بود
چون از ظاهر امر و از بازجویی ها چنین بر می آمد که باید سالها در زندان بمانیم.
آری تنها روزنه امید می توانست این باشد که به آن حضرت متوسل شویم و عیدی خود نجات از زندان را از آن بزرگوار تقاضا کنیم.
هر چند به میلاد نزدیکتر می شدیم بارقه به آزادی بیشتر می شدو در گفته های خصوصی با یکدیگر می گفتیم امام رضا ع امسال عنایت کنند و عیدی ملموس و قابل توجهی به ما بدهند.کلمه عیدی ملموس ورد زبان همه ی ما شده بود
و از یک هفته مانده به ایام میلاد ، هر روز بعد از نماز مغرب و عشاء دعا و ذکر توسلی به حضرت داشتیم . هر روز صبح زندانی ها در حیاط زندان قدری می دویدند و بعد که خسته می شدند اندکی هم نرمش می کردند ، هر چند تمام زندانی ها با هم نوعی رفاقت داشتند اما اخلاقی ، بعضی افراد با یکدیگر انس بیشتری داشتند .. در آن میان ، یکی از افراد روحانی زندان به نام آقای محبوبی ) با من انس بیشتری داشت . صبح روز میلاد امام رضا ع بعد از دویدن در حالی که مشغول نرمش بودیم ، آقای محبوبی به من نزدیک شد و با شوخ طبعی ، با مشت به کتف من زد . به آقای محبوبی گفتم : شما مشت زدن بلد نیستید ، بگذارید به شما یاد بدهم ، اول باید انگشتان دست را در داخل دست کنی سپس مشت را گره کنی تا به صورت یک پتک آهنگری در آید و آنگاه با قوت هر چه تمام تر بر حریف بکوبی . نگاه کن ! این طور .. مشت خود را گره کردم و بعد گفتم : « گارد بگیر
می خواستم به کتفش مشت بزنم اما نمی دانم چه شد ؟ پای من یا پای او لغزید ، مشت گره کرده ی من به گیجگاهش اصابت کرد و آقای محبوبی نقش زمین شد ، هر چه صدایش زدم جواب نداد ؛ بقیه زندانی ها جمع شدند ، هرچه صدایش زدیم و هر چه شانه هایش را مالش دادیم به هوش نیامد . اول فکر می کردیم خود را به بی هوشی زده است تا ما را بترساند ، اما به زودی متوجه شدیم که حقیقتا از هوش رفته است . چند دقیقه صبر کردیم که به هوش آید و موضوع به گوش زندانبانان نرسد . چون بیم آن داشتیم که این قضیه ، سوژه تبلیغاتی حکومت گردد و در رسانه ها اعلام کنند که زندانیان مدعی دین و دیانت ، به جان هم افتاده اند..
اما چون بی هوشی آقای محبوبی طولانی شد مجبور شدیم پزشک زندان را خبر کنیم و گفتیم که این فرد به زمین خورده است . پزشک آماد و دارویی آورد ، جلوی دماغ آقای محبوبی گرفت و گفت : این دارو او را به هوش می آورد . اما دارو هیچ نتیجه ای نداد در این میان من خود را مقصر واقعی می دانستم و از همه بیشتر کلافه شده بودم . خدایا ؛ اگر محبوبی بمیرد چه می شود ؟!
چه جوابی دارم ؟! چه کسی حرف مرا باور می کند ؟! چه صدمه ای به آبروی این همه زندانی بی گناه وارد می شود ؟ در گوشه حیاط زندان خرابه ای بود که کسی زیاد دلش می گرفت آنجا می رفت و گریه می کرد تا دلش خالی شود گریه ام گرفت به سمت خرابه دویدم . بلند بلند زار زدم و رو به خراسان ، خطاب به حضرت رضا علی عرض کردم : آقا میلاد شماست ، عیدی خوبی به ما دادید ، مرگ محبوبی ؟ من از شدت اندوه و سردرگمی ، غفلت و بی احتیاطی خودم را
به آن بزرگوار نسبت می دادم . گاه باشتاب می آمدم داخل جمعیت تا ببینم وضع و حال محبوبی چه شد و چون میدیدم که به هوش نیامده بیشتر مضطرب می شدم و دوباره به سمت خرابه می رفتم و حضرت را صدا می زدم . آخرین بار دکتر گفت : چه اصراری هست که مرده زنده شود و کاغذی آورد تا جواز دفن بنویسد . همان اندک امیدی هم که به دارو و دکتر داشتم به کلی از بین رفت و باز به سمت خرابه دویم . از ته دل فریاد زدم و عرضه داشتم : « یا همین الان مرگ مرا از خدا بخواهید ، و یا زندگی محبوبی را » ... دیگر متوجه نبودم چه
می کنم و چه می گویم . درست در همان لحظه ای که آمبولانس برای انتقال جنازه آمد ، ناگهان یکی از زندانیان متوجه شد که اندک تکانی خورد ، فریاد زد : دست نگه دارید زنده است ؛ آمد و دکتر را صدا زد . معاینه ای کرد و زنده بودن و تجدید حیاتش تأیید شد و چند ساعت بعد محبوبی ، معجزه آسا به عنایت ملموس امام رضا علیه زندگی عادی خود را آغاز کرد اندک زمانی بعد زمینه آزادی زندانیان فراهم گردید .
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
💠☀️💠☀️💠☀️💠 ☀️اخلاق مهدوی☀️ ◀️قسمت دویست و سی و چهارم ✏️در ادامه بحث های مربوط به اخلاق مهدوی، ح
💠☀️💠☀️💠☀️💠
☀️اخلاق مهدوی☀️
◀️قسمت دویست و سی و پنجم
📜روایات نهی از ملالت در دعا؛ روایت داریم که خسته نشوید از دعا کردن، خدا می گوید از دعا کردن خسته نشوید چون من از اجابت کردن خسته نمیشوم. اینها همه جزو معارف دینی ماست، جزو علوم دینی ماست که بفهماند به ما در دعا کردن بخیل نباشیم دعا بکنیم، 🤲 زیاد دعا بکنیم و با این دعاهای خودمان خودمان را به خدای متعال نزدیک بکنیم.
👈کسی که می خواهد یک چاهی را بکند باید روزهای متعدد بیاید و در گرما و در سرما❄️ یک کار تکراری را انجام بدهد هر روز با بیل و کلنگ..⚒ ولی بلاخره به هدفش می رسد. پس خستگی در دعا نداشته باشیم و عجله هم نکنیم.
📗در ادامه بحث های اخلاق مهدوی بحث دعا یک نکته مهمی را عزیزان توجه داشته باشند آن هم این است فایده دعا.
❌ما همیشه آن حالتی که دوست داریم را می پسندیم و دوست داریم آنطوری که ما می خواهیم دعاهایمان مستجاب بشود و همین طور گله و شکایت😓 می کنیم. این دفع ضرر در دعا را توجه داشته باشید، این دفع ضرر به این معناست که درست است شما مثلا ده تومان از خدا می خواهید اما اگر آن ده تومان را از خدا می خواستی یک ضرر بیست تومانی به تو می رسید، دو برابر ضرر می رسید.
👌خدا اینجا با استجاب نکردن دعای ما آن ضرر را از ما رفع کرده. این نکته مهمی است که حاج آقا مجتبی تهرانی در بحث های مختلف شان هی تکرار می کنند.
✅از طرفی دست خالی هم کسی رد نمیشود. اصلا در دعا کردن بدانید ما چیزی به اسم دست خالی رد شدن نداریم، دستی که به سمت خدای متعال دراز بشود این دست قطعا پربرکت برمی گردد.
🔆آقا رسول الله (ص) فرمودند؛
«مَن تَمنّی شیئاً وَ هُوَ لِلّهِ رضاً لَم یَخرُجْ مِنَ الدُّنیا حَتّی یُعطاهُ» مثل یک قانون کلی است که هر چه در دنیا بخواهی مخالف رضای الهی نباشد از دنیا 🌏 بیرون نمیروی مگر اینکه خدا آن را به تو عطا میکند. 👈اینکه عطا می کند، به این معنا نیست که حالا همان را بدهد شاید صلاحت نباشد، اما نمی گذارد دست خالی رد بشوی، دست پر می گذارد.
🔹ادامه دارد ....
💽برگرفته از سخنرانی"اخلاق
مهدوی" فایل شماره (65،66)
🎤استاد احسان عبادی
#اخلاق_مهدوی 235
💠☀️💠☀️💠☀️💠
_______________
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
فایل آموزش معارف مهدویت شماره (۲۶) موضوع: شرایط ظهور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_523942300229828785.mp3
2.38M
فایل آموزش معارف مهدویت
شماره (٢٧)
موضوع: علائم ظهور
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
هنر آن است ڪه بمیرے پیش از آنڪه بمیرانندت و مبدا و منشا حیات آنانند ڪه چنین مردهاند...
.......:
@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
#مهارتهای_کلامی ۲۰ « وَ لا تُطِعْ كُلَّ حَلَّافٍ مَهِينٍ. هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِيمٍ.» سوره قلم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مهارتهای کلامی_21.mp3
10.37M
#مهارتهای_کلامی ۲۱
📌مدیران، مسئولان، کارفرمایان و ...
که رأس یک مجموعه قرار دارند؛ باید بیش از دیگران مراقب سخنچینان و نمّامانِ اطرافشان باشند؛
💥تا نکند خدای ناکرده، با کلام سخنچینان و بدگویان، به ناحق دچار بدبینی و تصمیمات اشتباه درمورد دیگران نشوند!
#استاد_شجاعی 🎤
طلبه ای که به لوستر های حرم حضرت امیر المؤمنین (عليه السلام) اعتراض داشت
فاضل بزرگوار سید جعفر مزارعى روایت کرده : یکى از طلبه هاى حوزه با عظمت نجف از نظر معیشت در تنگنا و دشوارى غیر قابل تحملّى بود . روزى از روى شکایت و فشار روحى کنار ضریح مطهّر حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) عرضه مى دارد : شما این لوسترهاى قیمتى و قندیل هاى بى بدیل را به چه سبب در حرم خود گذارده اید ، در حالى که من براى اداره امور معیشتم در تنگناى شدیدى هستم ؟! شب امیرالمؤمنین (علیه السلام) را در خواب مى بیند که آن حضرت به او مى فرماید : اگر مى خواهى در نجف مجاور من باشى اینجا همین نان و ماست و فجل و فرش طلبگى است ، و اگر زندگى مادّى قابل توجّهى مى خواهى باید به هندوستان در شهر حیدرآباد دکن به خانه فلان کس مراجعه کنى ، چون حلقه به در زدى و صاحب خانه در را باز کرد به او بگو :
به آسمان رود و کار آفتاب کند .
پس از این خواب ، دوباره به حرم مطهّر مشرف مى شود و عرضه مى دارد : زندگى من اینجا پریشان و نابسامان است ، شما مرا به هندوستان حواله مى دهید !! بار دیگر حضرت را خواب مى بیند که مى فرماید : سخن همان است که گفتم ، اگر در جوار ما با این اوضاع مى توانى استقامت ورزى اقامت کن ، اگر نمى توانى باید به هندوستان به همان شهر بروى و خانه فلان راجه را سراغ بگیرى و به او بگویى: (به آسمان رود و کار آفتاب کند) ، پس از بیدار شدن و شب را به صبح رساندن ، کتاب ها و لوازم مختصرى که داشته به فروش مى رساند، و اهل خیر هم با او مساعدت مى کنند تا خود را به هندوستان مى رساند و در شهر حیدرآباد سراغ خانه آن راجه را مى گیرد ، مردم از این که طلبه اى فقیر با چنان مردى ثروتمند و متمکن قصد ملاقات دارد ، تعجب مى کنند !!
وقتى به در خانه آن راجه مى رسد در مى زند ، چون در را باز مى کنند ، مى بیند شخصى از پله هاى عمارت به زیر آمد ، طلبه وقتى با او روبرو مى شود مى گوید: (به آسمان رود و کار آفتاب کند) ، فوراً راجه پیش خدمت هایش را صدا مى زند و مى گوید : این طلبه را به داخل عمارت راهنمایى کنید ، و پس از پذیرایى از او تا رفع خستگى اش وى را به حمام ببرید ، و او را با لباس هاى فاخر و گران قیمت بپوشانید . مراسم به صورتى نیکو انجام مى گیرد ، و طلبه در آن عمارت عالى تا فردا عصر پذیرایى مى شود .
فردا دید محترمین شهر از طبقات مختلف چون اعیان و تجار و علما وارد شدند ، و هر کدام در آن سالن پر زینت در جاى مخصوص به خود قرار گرفتند ، از شخصى که کنار دستش بود ، پرسید : چه خبر است ؟ گفت : مجلس جشن عقد دختر صاحب خانه است . پیش خود گفت : وقتى به این خانواده وارد شدم که وسایل عیش براى آنان آماده است . هنگامى که مجلس آراسته شد ، راجه به سالن درآمد ، همه به احترامش از جاى برخاستند ، و او نیز پس از احترام به مهمانان در جاى ویژه خود نشست .نگاه رو به اهل مجلس کرد و گفت : آقایان من نصف ثروت خود را که بالغ بر فلان مبلغ مى شود از نقد و مِلک و منزل و باغات و اغنام و اثاثیه به این طلبه که تازه از نجف اشرف بر من وارد شده مصالحه کردم ، و همه مى دانید که اولاد من منحصر به دو دختر است ، یکى از آنها را هم که از دیگرى زیباتر است براى او عقد مى بندم ، و شما اى عالمان دین ، هم اکنون صیغه عقد را جارى کنید .
چون صیغه جارى شد ، طلبه که در دریایى از شگفتى و حیرت فرو رفته بود ، پرسید : شرح این داستان چیست ؟
راجه گفت : من چند سال قبل قصد کردم در مدح امیرالمؤمنین (علیه السلام) شعرى بگویم ، یک مصراع گفتم و نتوانستم مصراع دیگر را بگویم . به شعراى فارسى زبان هندوستان مراجعه کردم ، مصراع گفته شده آنها هم چندان مطلوب نبود ، به شعراى ایران مراجعه کردم ، مصراع آنان هم چندان چنگى به دل نمى زد ، پیش خود گفتم : حتماً شعر من منظور نظر کیمیا اثر امیرالمؤمنین (علیه السلام) قرار نگرفته است ، لذا با خود نذر کردم اگر کسى پیدا شود و مصراع دوم این شعر را به صورتى مطلوب بگوید ، نصف دارایى ام را به او ببخشم ، و دختر زیباتر خود را به عقد او در آورم .
شما آمدید و مصراع دوم را گفتید ، دیدم از هر جهت این مصراع شما درست و کامل و تمام و با مصراع من هماهنگ است . طلبه گفت : مصراع اول چه بود ؟ راجه گفت : من گفته بودم :
به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند
طلبه گفت : مصراع دوم از من نیست ، بلکه لطف خود امیرالمؤمنین (علیه السلام) است . راجه سجده شکر کرد و خواند :
به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند *
به آسمان رود و کار آفتاب کند
به عشق امیر مومنان علی (ع) به اشتراک بگذارید....
📗#معرفی_کتاب📗
کتاب «یادت باشد»، داستان زندگی شهید مدافع حرم حمید سیاهکالیمرادی،دومین شهید مدافع حرم استان قزوین است که در کمتر از ده روز به چاپ هجدهم رسید.
این کتاب، عاشقانهترین کتاب شهدای مدافع حرم برای شهید پاییزی دفاع از حریم اهل بیت علیه السلام است. شهید سیاهکالیمرادی، در پاییز سال ۱۳۸۹ به کربلا رفت، در پاییز سال ۱۳۹۱ عقد کرد، در پاییز سال ۱۳۹۲ ازدواج کرد و نهایتاً در پاییز سال ۱۳۹۴ به شهادت رسید!
«یادت باشد» یک عاشقانه آرام در دل هیاهوهای زندگی است که با زبانی ساده و شیرین بهقلم «رسول ملاحسنی» و به روایت همسر شهید نوشته شده است و طراحی جذاب جلد آن، گویای همین غربت همسرانه از جنس پاییز است که کتاب «یادت باشد» را بیش از هر چیزی به کتابی سراسر عشق و محبت و دلدادگی بدل کرده است.
https://eitaa.com/zandahlm1357
❤️🍃❤️
#سیاستهای_مردانه
✍سخت است اما میشود گاهی هم پرخاشگر نبود! ‼️
👈اقتدار با پرخاشگری فرق دارد.
❌ زنها از پرخاشگری مردها بدشان میآید.
درست است که زنها دوست دارند دلشان به یک همسر مقتدر گرم باشد اما هیچ زنی نیست که بگوید: «من دوست دارم شوهرم خشن باشد!»
👈پس مردها باید حواسشان باشد که خشونت به کار نبرند، صدایشان را بالا نبرند و به همسرشان احترام بگذارند.
👈اگر مردی میخواهد زنش را درک کند، باید برایش احترام قائل باشد؛
⏪ اما در حد متعادل. خانمها هم مرد متعادل را دوست دارند.
https://eitaa.com/zandahlm1357
#خانواده
پیامبر عزیز خدا صلی الله و علیه وآله می فرمایند: از جوانمردی دور است که مردی در شهری که خانواده اش هستند باشد، ولی در غیر خانه خود بخوابد.
https://eitaa.com/zandahlm1357