eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
49.5هزار عکس
36.2هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
Part06_گلستان سعدی.mp3
15.24M
📗کتاب صوتی با روایت دکتر اسماعیل آذر قسمت 6⃣
.......: عابد کوه لبنان عابدی در کوه لبنان بد مقیم در بن غاری چو اصحاب رقیم روی دل از غیر حق برتافته گنج عزت را ز عزلت یافته روزها می‌بود مشغول صیام یک ته نان می‌رسیدش وقت شام نصف آن شامش بد و نصفی سحور وز قناعت داشت در دل صد سرور بر همین منوال حالش می‌گذشت نامدی از کوه هرگز سوی دشت از قضا یکشب نیامد آن رغیف شد ز جوع آن پارسا زار و نحیف کرد مغرب را ادا و آنگه عشا دل پر از وسواس و در فکر عشا بسکه بود از بهر قوتش اضطراب نه عبادت کرد عابد شب نه خواب صبح چون شد زان مقام دلپذیر بهر قوتی آمد آن عابد بزیر بود یک قریه به قرب آن جبل اهل آن قریه همه گبر و دغل عابد آمد بر در گبری ستاد گبر او را یک دو نان جو بداد عابد آن نان بستد و شکرش بگفت وز وصول طعمه اش خاطر شکفت کرد آهنگ مقام خود دلیر تا کند افطار بر خبز شعیر در سرای گبر بد گرگین سگی مانده از جوع استخوانی و رگی پیش او گر خط پرگاری کشی شکل نان بیند بمیرد از خوشی بر زبان گر بگذرد لفظ خبر خبز پندارد رود هوشش ز سر کلب در دنبال عابد پو گرفت از پی او رفت و رخت او گرفت زان دو نان عابد یکی پیشش فکند پس روان شد تا نیابد زو گزند سگ بخورد آن نان و از پی آمدش تا مگر بار دگر آزاردش عابد آن نان دگر دادش روان تا که باشد از عذابش در امان کلب آن نان دگر را نیز خورد پس روان گردید از دنبال مرد همچو سایه از پی او می‌دوید عف و عف می‌کرد و رختش می‌درید گفت عابد، چون بدید این ماجرا من سگی چون تو ندیدم بی حیا صاحبت غیر دو نان جو نداد وان دو را خود بستدی ای کج نهاد دیگرم از پی دویدن بهر چیست وین همه رختم دریدن بهر چیست سگ به نطق آمد که ای صاحب کمال بی حیا من نیستم چشمت بمال هست از وقتی که بودم صغیر مسکنم ویرانه ی این گبر پیر گوسفندش را شبانی می‌کنم خانه اش را پاسبانی می‌کنم گه به من از لطف نانی می‌دهد گاه مشت استخوانی می‌دهد گاه از یادش رود اطعام من در مجاعت تلخ گردد کام من روزگاری بگذرد کاین ناتوان نه ز نان یابد نشان نه استخوان گاه هم باشد که این گبر کهن نان نیابد بهر خود نه بهر من چونکه بر درگاه او پرورده‌ام رو به درگاه دگر ناورده‌ام هست کارم بر در این پیر گبر گاه شکر نعمت او گاه صبر تو که نامد یکشبی نانت بدست در بنای صبر تو آمد شکست از در رزاق رو برتافتی بر در گبری روان بشتافتی بهر نانی دوست را بگذاشتی کرده ای با دشمن او آشتی خود بده انصاف ای مرد گزین بی حیاتر کیست من یا تو ببین؟ مرد عابد زین سخن مدهوش شد دست خود بر سر زد و بی هوش شد ای سگ نفس بهایی یاد گیر این قناعت از سگ آن گبر پیر بر تو گر از صبر نگشاید دری از سگ گرگین گبران کمتری گویم ترککان چون اسب یغمایی کنند هر چه بپسندند غارت می‌کنند ترک ما برعکس باشد کار او حیرتی دارم زکار و بار او کافر است و غارت دین می‌کند من نمی دانم چرا این می‌کند روز از دود دلم تاریک و تار شب چو روز آمد زآه شعله بار کارم از هندی و زلفش واژگون روز من شب شد شبم روز از جنون شیخ بهاء https://eitaa.com/zandahlm1357