#هر_روز_یک_آیه
«مِنْ أَجْلِ ذَٰلِكَ كَتَبْنَا عَلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعًا وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعًا ۚ وَلَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا بِالْبَيِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِيرًا مِنْهُمْ بَعْدَ ذَٰلِكَ فِي الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ. به همین جهت، بر بنی اسرائیل مقرّر داشتیم که هر کس، انسانی را بدون ارتکاب قتل یا فساد در روی زمین بکشد، چنان است که گویی همه انسانها را کشته؛ و هر کس، انسانی را از مرگ رهایی بخشد، چنان است که گویی همه مردم را زنده کرده است. و رسولان ما، دلایل روشن برای بنی اسرائیل آوردند، اما بسیاری از آنها، پس از آن در روی زمین، تعدّی و اسراف کردند.» (سوره مبارکه مائده، آیه ۳۲)
@zane_ruz
هفتهنامه زن روز
#زیرگذرتاریخ
فراموش خانه از کجا امد؟
ظاهراً برای نخستین بار، «میرزا صالح شیرازی» واژه ی فراموش خانه یا خانه ی فراموشی را به عنوان معادل فارسی فراماسونری انتخاب کرد. علت انتخاب این نام، آن بود که اعضا، باید پس از خروج از جلسات لژ، هر آنچه را در جلسه مطرح شده بود، فراموش می کردند و از آن، نزد دیگران، حرفی نمی زدند.
میرزا صالح شیرازی از رجال قاجاری و نخستین روزنامه نگار ایرانی و از بنيادگذاران صنعت چاپ و نشر در ايران بود. فرزند حاج باقر کازرونی، از کارکنان دستگاه عباس میرزا بود. وی به فرمان عباس میرزا همراه چهارنفر دیگر، در زمره ی دومین گروه محصلان اعزامی به خارج، برای تحصیل علوم جدید عازم لندن شد. وی علاوه بر آموزش زبان های مختلف در زمینه ی فن چاپ ، چگونگی تهیه ی حروف مقطعه، مرکّب و شیشه سازی علومی را فراگرفت و به کشور بازگشت و مترجم و مشاور عباس میرزا شد و به مأموریت های مهم سیاسی رفت؛ ازجمله در ۱۲۳۸ قمری در مقام مأمور سیاسی ایران ، عازم انگلستان شد و پس از بازگشت با سِمت وزیر تهران در پایتخت مشغول خدمت گردید. وی روزنامه نگاری به سبک غربی را در ایران پایه گذاری کرد؛ چاپخانه ای برای انتشار نشریه ای به راه انداخت. او هنگام اقامت در لندن به عضویت فراماسونری درآمده بود و بعدها تا درجه ی استادی ارتقا یافت و مجمع فراماسونری انگلستان را در ایران دایر کرد.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
به نام خداوند روزی دهنده...
🖤اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🖤
سلام! صبح سهشنبه تابستانیتون بهخیر. امیدواریم روز خوبی در پیش داشته باشید.
@zane_ruz
هفتهنامه زن روز
#یار_مهربان
معرفی کتاب «سلمان فارسی، استاندار مدائن» نوشتهی احمد صادقی اردستانی
ماه منیر داستانپور
نامش روزبه بود، فرزند خانواده ای از اولاد منوچهر پادشاه ایرانیان از سلسله ی پیشدادیان، فرزند فروخ بن مهیار. شیفته ی نوری که بر قلبش تابیده بود و او در پی شناخت این نور سر به بیابان سرنوشت گذاشت. ناز و نعمت قصر پدر را وانهاد و روانه ی کلیسا شد. سال ها گذشت و زندگی در چند دیر و کلیسا را تجربه کرد اما هیچ کدام نمی توانستند روحش را آرام کنند. او همچنان دنبال حقیقت بود. تا روزی که از شام راهی حجاز شد. کاروان سالار او را به یهودیان فروخت و روزبه سال ها به خدمت آنان درآمد و شکنجه شد. تا بالأخره مردی از جنس خورشید به آشفتگی هایش پایان داد. مردی که نشانه ی نبوت را میان دو کتفش دیده بود. هم او که روزبه را سلمان فارسی (پارسی) و از اهل بیت خویش خواند.
کتاب سلمان فارسی، استاندار مدائن، به قلم احمد صادقی اردستانی و به همت بوستان کتاب قم چاپ گردیده است. کتابی که به زندگی صحابه ی خاص پیامبر جناب سلمان فارسی از نوجوانی تا مرگ می پردازد.
✨در بخشی از این کتاب می خوانیم:
هان ای روزبه، به نیروی غیبی ما خوشدل و به سعادت همیشگی خود دلبند باش، عقیده ی استوار خویش را حفظ کن و از این که چند روز محبوس گشته ای قدم از تعقیب هدف باز مدار. تو به خاطر ما از خوشی ها و لذت ها چشم فروپوشیدی و دلباخته به سوی دوستی ما دریچه ی جان گشودی، به جهان زودگذر و سرگرمی های دنیا پشت پا زدی، از آن ها وارستی و به ریسمان مودت و محبت ما دل بستی، ای جوان جوانمرد! هم اکنون از بند و زنجیر زندان نجات یافتی، به هر سو می خواهی گام بردار، و به آنجا که دلت می خواهد روان شو، همه جا در پناه ما هستی.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
#منبرک
خودت را شبیه امام زمان کن!
استاد اصغر طاهرزاده
روايتی از شيعه و سنّی نقل شده که: «اِنَّ اللهَ لا يَنْظُرُ اِلي صُوَرِكُم وَ لا اِلي اَعْمالِكُمْ وَ لكِنْ يَنْظُرُ اِلي قُلُوبِكُمْ»؛ يعنی خداوند به ظاهر شما و به اعمال شما نمینگرد، بلكه به قلب شما مینگرد. از طرفی قلبِ كل، امام زمان(عج) است؛ پس هرقدر به امام شبيهتر هستيد، خدا به شما نظر میكند، چون خدا فقط به امام نظر میكند و هر كس به اندازهای كه از «قلب» بهره دارد، مورد نظر حضرت حق قرار میگيرد. زير اين آسمان، يك قلب كلّی هست كه ملاك رضايت و غضب خدا است و هر كس بايد خود را با او هماهنگ كند، همچنان كه در روايت داريم كه بهشت زير پای مادران است؛ پس اگر میخواهی به بهشت بروی، بايد مادرت از تو راضی باشد. اگر میخواهی ببينی كجای بهشت هستی، ببين كجای قلب مادرت هستی، حالا همين را در مورد رضايت و عدم رضايت امام زمان(عج) قياس كن.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
#مشاوره_حقوقی
❗️تحت چه شرایطی قانونا طفل با مادر رضاعی خود محرم می شود؟
❓در قانون، شرایطی که سبب ایجاد شدن محرمیت رضاعی میان طفل و مادر رضاعی می شوند مطرح شده است. بر اساس ماده ۱۰۴۶ قانون مدنی، شرایط تحقق قرابت رضاعی عبارتند از:
ـ شیر زن از بارداری مشروع حاصل شده باشد.
ـ شیر مستقیما از سینه زن مکیده شده باشد.
ـ طفل لااقل یک شبانه روز و یا ۱۵ دفعه متوالی شیر کامل خورده باشد؛ بدون اینکه در این میان غذای دیگر یا شیر زن دیگری را بخورد.
ـ شیر خوردن طفل قبل از تمام شدن دو سال از تولد او باشد.
ـ مقدار شیری که طفل خورده است از یک زن و از یک شوهر باشد.
کارشناس: نفیسه خانی
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
#ینگه_دنیا
مقابله با سیگار
نمایندگان مجلس انگلیس می خواهند سیگار کشیدن را برای متولدین پس از ۲۰۰۹ ممنوع کنند. «پلیس سلامت» مسئول اجرای این قانون خواهد بود. پلیس سلامت برای مقابله با سیگار کشیدن خیلی شیک هم هست، اما پلیس امنیت اخلاقی برای مقابله با برهنگی می شود سلب آزادی!
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
#هر_روز_یک_آیه
«إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِينَ يُحَارِبُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسَادًا أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلَافٍ أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ۚ ذَٰلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيَا ۖ وَلَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ. کیفر آنها که با خدا و پیامبرش به جنگ برمیخیزند، و اقدام به فساد در روی زمین میکنند، (و با تهدید اسلحه، به جان و مال و ناموس مردم حمله میبرند،) فقط این است که اعدام شوند؛ یا به دار آویخته گردند؛ یا (چهار انگشت از) دست (راست) و پای (چپ) آنها، بعکس یکدیگر، بریده شود؛ و یا از سرزمین خود تبعید گردند. این رسوایی آنها در دنیاست؛ و در آخرت، مجازات عظیمی دارند.» (سوره مبارکه مائده، آیه ۳۳)
@zane_ruz
هفتهنامه زن روز
#عکس_نوشت
دلدادگی در پس گلهای قرمز
فهیمه شاکری مهر
روی سر انگشت پاها بلند شد و دستش را دراز کرد اما بی فایده بود. با خود گفت: «پیر شدی شریفه خانم!» سر برگرداند و نهال نوه ی بزرگش را صدا کرد: «دیس های گل قرمز رو از اون کابینت بالایی برام بیار پایین قربونت برم.» نهال در چشم برهم زدنی دست دراز کرد و دیس ها را پایین آورد. به نهال که نگاه کرد یادِ جوانی های خودش افتاد. همین طور قدبلند و لاغر بود. نهال دیس ها را دستش داد: «عزیزجون این همه ظرف و ظروف شیک و باکلاس چه گیری دارید هر سال زولبیا و بامیه رو توی این دیس ها بچینید آخه!» دستی روی دیس ها کشید: «چون برام عزیزن. باهاشون خاطره دارم.» نهال چشمکی زد: «نکنه اون قدیما ظرف آش گذاشتی و بردی در خونه ی آقاجون با چادر گل گلی و دلبری کردی!» از شیطنت نهال خنده اش گرفت: «نه اتفاقا دلم می خواست دیس ها رو بکوبم توی سر آقاجونت.» نهال دستش را گرفت و پشت میزصندلی آشپزخانه نشاندش: «نه بابا جالب شد! توروخدا تعریف کنید برام.» خواست از دست نهال فرار کند که نهال دیس ها را گرفت: «اگه نگید دیس ها رو نمی دم.» خندید: «از دستِ تو، ول کن دختر مگه من هم سن و سال توام.» چشم های مشتاقِ نهال را که دید شروع به تعریف کرد: «اون موقع ها هم سن و سالِ تو بودم. قرار بود زنِ پسرعموم محمدباقر بشم. از بچگی خاطرخواهم بود. منم ازش بدم نمیومد. اسم مون روی هم بود . هنوز سن و سالی نداشتیم. جنگ که شد محمدباقر مثل بقیه رفقاش راهی جبهه شد. رفت و برنگشت. اسم مون روی هم بود و منتظرش بودم. یک سال، دوسال و سه سال گذشت و جنگ تموم شد. خبر مفقودالاثریش که اومد، چند وقت بعد عموم خودش برام خواستگار آورد. من مخالف بودم. بعدِ جنگ سرم رو به درس و دانشگاه گرم کرده بودم. دیگه دلم نمی خواست ازدواج کنم. نیمه ی ماه رمضان بود که عموم با خواستگار اومد. پسرِ دوستش بود. وقتی شنیدم بابای پسر بازاریه و وضع مالی شون خوبه همون موقع مخالفت کردم. گفتم من دنبال زندگی تجملاتی نیستم. عموم گفت حالا بذار بیان. شب نیمه ی ماه اومدن خواستگاری. بوی عطر و ادکلنِ خانواده ی داماد از هال به آشپزخونه اومد. جعبه شیرینی رو که برادر کوچیکم آورد و باز کرد شاخ هاش دراومد و گفت: شریفه اینا پولدارن ولی خسیسن! بلند شدم رفتم سر جعبه دیدم شیرینی نیست و بامیه داخل جعبه ست. برخلاف بقیه که از دیدن بامیه ها خشک شون زد من انگار دلم نرم شد. دونه دونه بامیه ها رو چیدم توی دیس گل قرمز و کنار چایی بردم برای خانواده ی داماد یعنی آقاجونت.» نهال از جا پرید: «وای چه جالب خب بعدش؟» دیس ها را برداشتم: «بعدا آقاجونت تعریف کرد به زور آوردنش خواستگاری. سرش به جبهه بند بوده و بعد جنگ و شهادت رفقاش یه پاش شهر بوده و یه پاش منطقه تفحص. از سر لج هم جای شیرینی بامیه خریده که عروس بفهمه اون پولدار نیست و زندگی تجملاتی خانواده ش رو نمی خواد و باباش پولداره و جواب رد بشنوه. اما خب نگو وقتی بامیه ها رو چیده شده توی دیس دید، دلِ اونم نرم شد. نهال بلند شد و جعبه های زولبیا و بامیه را آورد: حالا فهمیدم! افطاری هر سال شبِ نیمه ماه رمضان در پس دلدادگی با دیس گل قرمز و بامیه ست...»
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
بسم الله الرحمن الرحیم...
🖤 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🖤
سلام! صبح چهارشنبهتون بهخیر. روزتون پر روزی و نورانی ان شاالله.
@zane_ruz
#زیرگذرتاریخ
قابل توجه مجلسی های امروز!
به مدرس گفتند: «حقوق نمایندگی کفاف زندگی را نمی دهد، باید حقوق را ۲ برابر کنیم.» گفت: «روزی که نماینده شدید می دانستید حقوق چقدر است. اگر ناراحت هستید استعفا بدهید. بعد به مردم بگویید با حقوق دو برابر حاضر به نمایندگی هستید. اگر دوباره رأی دادند، حقوق را زیاد کنید.»
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
#منبرک
آیت الله لنکرانی:
خیمه امام حسین علیهالسلام محل تمرین سیر و سلوک الی الله است و شایسته است که انسان با وضو و طهارت و توجه در این مجالس با برکت شرکت کند. این سینه زدن ها، گریه کردن ها و عرض ارادت ها همه برای این است که ما اقرار کنیم که حسینی هستیم و در مسیر آن ذوات مقدس علیهمالسلام حرکت می کنیم.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
#پزشکی
البالو باعث کاهش التهاب میشود
رنگ قرمز آلبالو از وجود ترکیبی موسوم به آنتوسیانین ناشی می شود که خاصیت ضد التهابی دارد و به مفاصل کمک می کند. بررسی ها نشان داد نوشیدن آب آلبالو دو بار در طول روز برای مدت زمان سه هفته با کاهش قابل توجه نشانگرهای التهابی به ویژه در افرادی همراه بوده که در شروع مطالعه بالاترین سطح التهاب را داشته اند.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
#هر_روز_یک_آیه
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ وَجَاهِدُوا فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ. ای کسانی که ایمان آوردهاید! از (مخالفت فرمان) خدا بپرهیزید! و وسیلهای برای تقرب به او بجوئید! و در راه او جهاد کنید، باشد که رستگار شوید!» (سوره مبارکه مائده، آیه ۳۵)
@zane_ruz
هفتهنامه زن روز
#عکس_نوشت
مامان پری
سیده زهرا طباطبائی
طاهره خانم صدای مهمان های مامان پری را شنید. پسرهای مامان پری دست زن و بچه شان را گرفته بودند و آمده بودند خانه ی مادرشان. کار هر سال شان بود؛ همگی می آمدند تا سال را در کنار مامان پری نو کنند. مامان پری با جان و دل از بچه ها، نوه ها و حتی عروس هایش پذیرایی می کرد. عروس ها جوری مادرجان مادرجان می گفتند که انگار مادر تکه ای از جان شان بود، درست مثل خودشان که تکه ای از جان مامان پری بودند. نوه ها از سروکول خانه بالا می رفتند. روی خاک های باغچه آب می ریختند. گِل درست می کردند و گل بازی می کردند. با دست وپای گلی دور حوض می چرخیدند. پا روی قالی های تازه شسته می گذاشتند و می خندیدند. مامان پری هم راه و هم صدای آن ها می خندید، حتی گاهی بلندتر از همه شان قهقهه می زد. کثیفی و به هم ریختگی برایش مهم نبود. انگار نه انگار تمام اسفند برای تمیزکاری خانه وقت و جان گذاشته بود. آن قدر فرش و ملحفه شسته بود که زانوهایش آب آورده بود. تمام اسفندماه، از صبح تا غروبش پای حوض می نشست و همه چیز را، حتی روی تاقچه ای ها را، با دست می شست. شست وشوهای پی درپی که به عشق مهمان های عید انجام می داد، به استخوان های درب وداغان دست، پا و گردنش فشار می آوردند. گاهی درد چنان بی طاقتش می کرد که مجبور می شد مُشت مُشت مسکن بخورد. مامان پری همه این ها را فراموش می کرد و هم صدای بچه ها می خندید و به پسرها و عروس هایش از ته دل خوش آمد می گفت.
طاهره خانم پنجره را بست. حوصله ی سروصداهای خانه مامان پری را نداشت. برعکس همسایه دیوار به دیوارش سال ها بود که عید را تنها نو کرده بود. نشست روی قالی که سال های زیادی آن ها را نشسته بود. سروصدای مهمان های مامان پری پشت پنجره ماند. اتاق خالی شد از هیاهوی عیدانه بچه های کوچه. همه جا ساکت ساکت شد و دوباره اتاق در سکوت فرورفت.
نور کم جان خورشید آرام و بی صدا از پنجره های غبار گرفته بسته گذر کرد و روی عکس ها تابید. عکس ها در چشم طاهره خانم درخشیدند. آن ها را با دقت نگاه کرد. غرق در گذشته شد. سینی چای را روی زمین کنار تصاویر روزهای گذشته گذاشت. نشست. دامنش را روی پاهایش کشید. نگاهش بین عکس ها چرخید. مردش را با لباس خدمت دید. مردش را تنها دید، مردش را کنار شط دید، مردش را در جمع دوستانش دید، مردش را کنار خودش دید، مردش را کنار سه پسرش دید!
طاهره خانم مردش را دید و هاله ای از جنس دلتنگی روی چشم هایش نشست. پلک های چروکیده اش را روی هم گذاشت. عطر عیدهای گذشته را حس کرد. خانه اش مثل خانه مامان پری پر از هیاهو شد. مردش و سه پسرش دورش چرخیدند. طاهره خانم دنبال پسرهایش دوید. نام تک تک شان را صدا زد. لباس عید تن شان کرد. حظ کرد از دیدن شان. قربان شان رفت. صورت شان را هزاربار بوسید. برای شان صدقه کنار گذاشت. به روی مردش لبخند زد. یک سینی پر از استکان، چای ریخت. نقل هل دار دهان مردش گذاشت و کامش را شیرین کرد. گذشته ها، خاطرات روزهایی که تنها نبود، عیدهایی که پر از شادی بود، دلش را به لرزه درآورد. قطره اشکی از گوشه چشمش چکید. عکسی را برداشت. چشم دوخت به سه پسرش، به مردش، به عزیزانی که دیگر نبودند و او را تنها گذاشته بودند. پر از دلتنگی شد. به جنگ لعنت فرستاد. در تنهایی پیش خدا از جنگی که تمام عزیزانش را گرفته بود، شکایت کرد. با صدای در از گذشته بیرون آمد. تعجب جای غم در ذهنش جای گرفت. با چشم های گردشده در را باز کرد. مامان پری را دید با پسرها، نوه ها و حتی عروس هایش. مامان پری سینی پر از چای را از دست پسرش گرفت. یک نقل هل دار دهان طاهره خانم گذاشت و گفت: «اجازه هست امسال رو پیش تو نو کنیم؟!»
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
به نام خداوند توبهپذیر...
🖤اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🖤
سلام! صبح پنجشنبهتون بهخیر. آرزو میکنیم آخر هفتهی آرامی در پیش داشته باشید.
@zane_ruz
#یار_مهربان
معرفی کتاب «گرگهای تیمور قلعه» نوشتهی مهدی کرد فیروزجایی
رؤیا حسینی
نوجوانی، دوران عبور از کودکی و رسیدن به بزرگسالی است. نوجوان در این سکوی پرش، به دنبال شناخت دنیای درون خود و تطبیق آن با دنیای بیرون است. به همین علت حساسیت شناختی یک نوجوان از احساسات و دنیای پیرامونش، بسیار بالاست و می تواند درون مایه ی داستان هایی جذاب و آموزنده باشد. گرگ های تیمور قلعه، داستان پسر نوجوانیست، به نام نیما، که با خانواده اش، به دیدار خانواده ی عمویش در مازندران رفته است. در نزدیکی روستای خانواده ی عموی نیما، قلعه ای ترسناک و قدیمی وجود دارد که داستان های مخوفی درباره اش گفته می شود. نیما که می خواهد شجاعت و کنجکاوی خود را محک بزند، با پسرعمویش، جواد، شرط بندی می کند و به سمت قلعه می روند. اتفاقات غیر منتظره ی داستان، فضایی را ایجاد می کند که خواننده بتواند یک نفس تمام داستان را بخواند، بدون اینکه متوجه گذر زمان شود. اما نویسنده، مخاطب را با پرسش هایی به چالش می کشد که آیا انسان های گرگ صفت خطرناک تر هستند یا گرگ های درنده؟ و اینکه چه چیزی می تواند انسان را در لحظه ی خطر به گرفتن تصمیم درست و هوشمندانه، هدایت کند؟
تصویرگری، و صفحه بندی متفاوت این کتاب، جزو نقاط قوتش محسوب می شود. رنگبندی هوشمندانه ی صفحات به همراه توصیفات پویا و دقیق نویسنده، و دیالوگ های کارآمد، تجربه ای واقعی و منحصربه فرد را برای خواننده رقم می زند.
شما را به خواندن این داستان زیبا دعوت می کنم.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
#هر_روز_یک_آیه
«إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُمْ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا وَمِثْلَهُ مَعَهُ لِيَفْتَدُوا بِهِ مِنْ عَذَابِ يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَا تُقُبِّلَ مِنْهُمْ ۖ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ. يُرِيدُونَ أَنْ يَخْرُجُوا مِنَ النَّارِ وَمَا هُمْ بِخَارِجِينَ مِنْهَا ۖ وَلَهُمْ عَذَابٌ مُقِيمٌ. بهیقین کسانی که کافر شدند، اگر تمام آنچه روی زمین است و همانند آن، مال آنها باشد و همه آن را برای نجات از کیفر روز قیامت بدهند، از آنان پذیرفته نخواهد شد؛ و مجازات دردناکی خواهند داشت. پیوسته میخواهند از آتش خارج شوند، ولی نمیتوانند از آن خارج گردند؛ و برای آنها مجازاتی پایدار است.» (سوره مبارکه مائده، آیات ۳۶ و ۳۷)
@zane_ruz
#پزشکی
اگر مبتلا به آندومتریوز هستید از دارچین غافل نشوید
مصرف دارچین به دلیل تأثیر ضدالتهابی و آنتی اکسیدانی در مبتلایان به آندومتریوز توصیه می شود زیرا می تواند درد شدید هنگام سیکل قاعدگی همچنین حالت تهوع را کاهش دهد. در عوض باید توجه داشت که در صورت ابتلا به این بیماری باید از مصرف فلفل سیاه، پاپریکا و فلفل قرمز اجتناب شود زیرا این ادویه ها حاوی ترکیبی به نام لِکتین هستند که بسیار التهاب آور بوده و نفوذپذیری روده ها را افزایش می دهند.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97