eitaa logo
هفته‌نامه زن روز
875 دنبال‌کننده
16.5هزار عکس
283 ویدیو
1.7هزار فایل
کانال رسمی هفته‌نامه «زن روز» قدیمی‌ترین نشریه فرهنگی اجتماعی زنان صفحه‌ی ما در اینستاگرام: https://www.instagram.com/zane_rooz_mag/ ارتباط با ادمین: @zaneruz97
مشاهده در ایتا
دانلود
هفته‌نامه زن روز
ورود تکفیری های کراواتی رضوانه باهری آذرماه ۱۴۰۳، اسرائیل با اعلام آتش بس با لبنان، ظاهراً به جنگ به صورت موقت خاتمه داد. بازگشت آوارگان لبنانی به خانه هایشان، در حالی که از ویرانه های جنگ می شد امید به مقاومت را دید، آغاز شد. اما در همین زمان، هم جوار با لبنان، رژیم بشار اسد در مدت زمان کوتاهی، شبیه یک کابوس سقوط کرد. این بار پای یکی از تروریست های مطرح تحریرالشام در میان بود: محمد الجولانی، که حالا او را کراوات زده و با ظاهری غربی می بینیم. او در کمتر از چند روز توانست به اوضاع سوریه مسلط شود و بشار اسد نیز به سادگی کشورش را برای همیشه به مقصد روسیه ترک کرد. سقوط اسد گمانه هایی را نسبت به تضعیف جبهه ی مقاومت ایجاد کرد. در همین زمان، رهبر انقلاب پیرامون مسائل سوریه و جبهه ی مقاومت فرمودند: «نباید تردید کرد که آنچه در سوریه اتفاق افتاد، محصول یک نقشه ی مشترک آمریکایی و صهیونیستی است. بله، یک دولت همسایه ی سوریه نقش آشکاری را در این زمینه ایفا کرده، الان هم ایفا می کند ـ این را همه می بینند ـ ولی عامل اصلی آن ها هستند؛ عامل اصلی، توطئه گر اصلی، نقشه کش اصلی، اتاق فرمان اصلی در آمریکا و رژیم صهیونیستی است. قرائنی داریم؛ این قرائن برای انسان جای تردید باقی نمی گذارد... چند نکته ی دیگر هست که باید عرض بکنم. نکته ی اوّل این است که همه بدانند، مسئله این جور نخواهد ماند؛ اینکه حالا یک گروهی بیایند در دمشق یا جاهای دیگر، شادی کنند، برقصند، به خانه های مردم تعرض کنند، رژیم صهیونی هم بیاید بمباران کند، تانک بیاورد، توپ بیاورد، موضوع این جوری نمی ماند؛ قطعاً جوانان غیور سوری به پا خواهند خاست، ایستادگی خواهند کرد، فداکاری خواهند کرد، تلفات هم خواهند داد اما بر این وضع فائق خواهند آمد. @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
شهر فرشتگان در میان آتش و دود رضوانه باهری ترامپ در حالی به کاخ سفید بازگشت که به قول قدیمی ها، پا قدمش با آتش بازی لس آنجلس همراه شد. دی ماه سرد، اما جهنم داغی برای اهالی این ایالت آمریکا رقم زد. سخنگوی پرحاشیه ی دولت پزشکیان نیز با مردم این ایالت همدردی کرد. در این میان، اعلام کمک هلال احمر ایران به آمریکا مورد توجه رسانه ها قرار گرفت. جهش نرخ ارز و طلا نیز هوش از سر بازار پراند. تعطیلی های گاه و بی گاه دولت به بهانه های مختلف در بخش های دولتی، مدارس و دانشگاه ها، دی را تبدیل به ماهی پررخوت کرد. تا اینکه در روزهای آخر دی ماه، ترور دو قاضی انقلابی و برجسته ی کشورمان، قاضی مقیسه و قاضی رازینی، جامعه را دچار شوک تازه ای کرد. در این میان، امکان وقوع تئوری دهه ی شصت با حضور عناصر سازمان منافقین در کشور قوت گرفت. @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
وداع باشکوه رضوانه باهری اسفندماه ۱۴۰۳؛ سالی که از روزهای اولش با تنش و هیجان همراه بود بالأخره از راه رسید؛ اسفندماه اما یک مهمان ویژه داشت، مهمانی که قلب بیروت، تهران، بغداد و همه ی آزادی خواهان عراق برایش تپید، برگزاری تشییع با شکوه شهید مقاومت؛سیدحسن نصرالله جلوه ی دیگری از زنده بودن حیات مقاومت را ترسیم کرد. حالا سال ۱۴۰۳ با روایت های تلخ و شیرینش به پایان می رسد؛ نفس های آخر اسفند اما آغشته به یاد همه ی آن هایی است که آسمانی شده اند از مسافران پرواز اردیبهشت تا مردان بزرگ مقاومت؛ همان هایی که ایستاده با مرگ زندگی کردند و نام شان در تاریخ جاودانه شد. @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
هفته‌نامه زن روز
از ترور مرد امروز و محمدرضا تا ملکه شدن ثریا نیلوفر حاج قاضی پایه های پیروزی انقلاب اسلامی ایران بهمن ۵۷، در سال هایی بسیار دور جای دارد. در همان روزهایی که استبداد، رضاخان را بر مسند قدرت نشاند و کمی بعدتر پسر ۲۲ ساله اش را جانشین او کرد. واکاوی زندگی کوتاه پهلوی نشان می دهد بی تفاوتی ها کج سلیقگی های سیاسی، استبداد و خودرأیی از یک طرف و فساد اخلاقی از طرف دیگر چطور طی سلطنت این پدر و پسر، به ارزش های انسانی و اخلاقی مردم ایران چنگ انداخته بود. اتفاقاتی که بلافاصله و پس از پیروزی انقلاب، توسط زن روز و به نقل از «اینگه بیهان»، نویسنده ی آلمانی به صورت سلسله وار به چاپ رسیده است. در شماره قبل به تخت نشستن محمدرضا و ازدواج و طلاقش با فوزیه را روایت کردیم در این شماره به رویدادهای سیاسی زمانی می پردازیم که ثریا در حال ملکه شدن بود. به مناسبت ۶۰ سالگی مجله «زن روز» باب جدیدی از روایت های این هفته نامه را پیش چشم شما می گشایم، هفته نامه ای که میان هیاهو، جنجال ها و اندیشه های طوفانی این روزگار، خرامان، آهسته اما پیوسته به راه خود ادامه می دهد. @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
مرد امروز نیلوفر حاج قاضی «محمدرضا» تنها یک شاه عیاش و ولخرج نیست بلکه در برابر هر گونه مخالفتی ولـو ناچیز، حساسیت فوق العاده نشان می دهد و بلافاصله جبهه می گیرد حقیقت اینست که در ایران مخالفت با دربار ریسک بزرگی است و به احتمال قوی به بهای جان تمام خواهد شد زیرا شاه به منظور سرکوب مخالفان از توسل به انواع شیوه های ترور، جنایت و آدم کشی رویگردان نیست ترور محمد مسعود مدیر با شهامت روزنامه «مرد امروز» بارزترین و آشکارترین نمونه جنایت هائی از این قبیل می باشد «مسعود» تا وقتی که زنده است فقط به انتقاد اکتفا نمی نماید بلکه افشاگری هم می کند و با بی باکی حیرت انگیز و ستایش آمیزی پرده از روی اسرار خانواده «پهلوی» بر می دارد و آن ها را با اسم و رسم معرفی می کند. لبه ی تیز قلم او بیشتر متوجه شاه و «اشرف» می باشد. برای «اشرف» آبرویی باقی نمی گذارد افشاگری ها و مبارزات قلمی «مسعود» تا اواخر ژانویه ١٩٤٨ ادامه پیدا می کند ولی پرونده زندگی «مسعود» موقعی مهر و موم می شود که به خوانندگانش مژده می دهد به زودی مدارک غیر قابل انکاری درباره ی فساد دربار و دزدی ها، حیف و میل های شاه انتشار خواهد داد. روز ۱۰ فوریه ۱۹۴۸ «مسعود» چاپ خانه ای را که اوایل شب مرد امروز در آنجا چاپ می شود ترک می کند و دقیقاً در ساعت ده و نیم شب جسدش را پشت فرمان اتومبیلش پیدا می کنند. ترور با کمال تردستی و از روی نقشه ی ماهرانه ای پیاده می شود با آن چنان تردستی و مهارتی که کسی حتی صدای گلوله ها را هم نمی شنود. @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
هفته‌نامه زن روز
سوء قصد در دانشگاه نیلوفر حاج قاضی روز ۴ فوریه سال ۱۹۴۹ روز سرد زمستانی است. دود می کند کم می خورد و کم می آشامد. ساعت دو و نیم بعد از ظهر سوار اتومبیل رولز رویسی می شود که قرار است او را به دانشگاه ببرد. او روی صندلی عقب تنها نیست. برادرش «غلام رضا» نیز در کنارش نشسته است ملتزمین رکاب در کاروانی متشکل از ۱۳ اتومبیل، رولز رویس را بدرقه می کنند. روی پله های ورودی ساختمان دانشگاه قالی سرخ رنگی گسترده اند. به محض آنکه رولزرویس مقابل پله ها توقف می کند و شاه پیاده می شود. افراد گارد سلطنتی پیش فنگ می کنند و دسته ی موزیک نواختن سرود شاهنشاهی را آغاز می کند. خیلی ها از عجیبی تا دکتر سیاسی رئیس دانشگاه گرفته تا استادان در لباس های استادی اعضای هیئت مدیره دانشگاه، اعضای دولت، دژبان و افسران عالی رتبه گارد حضور دارند. در ورودی دانشگاه باز می شود و همچنان که سرود نواخته می شود، محمدرضا از پله ها با تأنی بالا می رود. عکاسان دوربین ها را سر دست می آورند و سرگرم عکس برداری می شوند اما نا گهان حادثه اتفاق می افتد از میان خبرنگاران عکاسی از بقیه جدا می شود و به سمت شاه حمله می کند او به جای دوربین اسلحه کمری در دست دارد در سه قدمی شاه مکث می کند دستش را با اسلحه بالا می برد سر شاه را نشانه می گیرد و سه گلوله پیایی شلیک می کند محمدرضا تعادل خود را از دست می دهد کلاه از سرش می افتد دور خود می چرخد و رودرروی سوءقصدکننده قرار می گیرد خون از صورت و پس گردنش جاری است سوءقصدکننده ماشه اسلحه را برای چهارمین دفعه می چکاند. @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
هفته‌نامه زن روز
آثار وحشت در چشم های شاه و قیافه ی تماشاچیان به وضوح مشاهده می شود. شاه که از ملتزمین رکابش حدود پانزده متر فاصله دارد برای فرار از گلوله به شکل مارپیچ از پله ها بالا می دود. صورتش یک پارچه خون است، خون فرنج اونیفورم را نیز رنگین کرده است با وجود این فاصله بین او و سوء قصدکننده بیشتر از نیم متر نیست و اهمیت قضیه در آن است که همه می دانند سوء قصدکننده دو گلوله ی دیگر نیز در اسلحه خود دارد و هر یک از این گلوله ها می تواند سرنوشت ساز باشد. چهار گلوله اول به سر و پس گردن شاه اصابت کرده اند پنجمین گلوله نیز شلیک می شود. گلوله اخیر در شانه ی شاه فرو می رود در این لحظه محمدرضا مرگ خود را مسلم می داند چرا که می بیند سوء قصدکننده این بار سینه او را هدف قرار داده است. سوء قصدکننده که درنگ را جایز نمی بیند برای شلیک گلوله آخر با انگشتی مصمم ماشه را می چکاند اما گلوله در اسلحه گیر می کند و شلیک نمی شود. سوء قصدکننده ماشه را چند دفعه دیگر می چکاند و چون گلوله کماکان شلیک نمی شود لوله ی اسلحه را در دست می گیرد و دیوانه از خشم به شاه حمله می کند و بر آن می شود که اسلحه را محکم به مغز قربانی اش بکوبد. اما درست در لحظه ای که سوءقصدکننده دیگر قادر به شلیک نیست، ژنرال ها، وزراء، استادان دانشگاه و افراد گارد بخود می آیند و برای دستگیر کردن سوء قصدکننده که به زودی معلوم می شود «ناصر فخرآرائی» نام دارد هجوم می برند. @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
عشق و ازدواج نیلوفر حاج قاضی پائیز ١٩٤٩، «محمدرضا» برای دیداری از آمریکا عازم آن کشور می شود و در «سانفرانسیسکو» سر از پا نشناخته به یک دختر آمریکائی دل می بندد. عشق جدید محمدرضا «روت استیونس» نام دارد. او ۲۳ ساله است. نقاش است باریک اندام، موخرمائی و سبز چشم است. محمدرضا که ماجرای سوءقصد را پشت سر نهاده است به عشق جدید پناه می برد. او و «روت» شب ها باهم در کاباره ها پرسه می زنند و روز ها دست به گردن هم دیگر در ساحل یا در زیر نخل های «بیورلی هیلز» گردش می کنند مطبوعات آمریکا هم که سوژه خوبی به چنگ آورده اند مرتباً از خود می پرسند «آیا شاه با «روت» زیبا عروسی خواهد کرد؟ آیا احتمال آن نمی رود که روت استیونس ملکه ی آینده ایران بشود؟!» طبیعی است که اخبار مربوط به «عشق جدید (!!) شاه در تهران سانسور می شود. لیکن مسئله ظاهراً به قدری جدی است که دربار ایران و علی الخصوص «اشرف» را نگران می سازد. اشرف طی دو تلگرافی که برای محمدرضا می فرستد، درباره واکنش های خبر در ایران ابراز نگرانی می کند و حتی به برادرش هشدار می دهد که اگر وضع موجود ادامه پیدا کند بعید نیست که تخت و تاج خود را از دست بدهد. ولی «محمدرضا» آن چنان گرفتار عشق است که به تلگراف های اشرف وقعی نمی گذارد. اشرف که چنین می بیند غلامرضا را به سانفرانسیسکو می فرستد. غلامرضا موفق می شود شاه را راضی به مراجعت به ایران بکند و ضمناً ترتیبی بدهد که او از همراه آوردن «روت» منصرف گردد. @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
هفته‌نامه زن روز
بالأخره در ماه سپتامبر عکس دختری توجه محمدرضا را شدیداً جلب می کند. در عکس دختر سیه چشم و سیه موی هجده سال های دیده می شود که شلوار بلند پوشیده بسیار خوش اندام است و چشم های مسحورکننده ی بادامی دارد شاه مدتی به عکس خیره می ماند و سپس می پرسد این کیست؟ اسمش چیست؟ اشرف جواب می دهد ـ اسمش «ثریا اسفندیاری» است. «اسفندیاری» ها، بختیاری هستند. البته جزو اعیان نیستند و ثروت چندانی هم ندارند ولی به هرحال از اصیل ترین خانواده های ایرانند و آن گاه درباره پدر و مادر «ثریا» توضیحات می دهد و می گوید ـ پدرش خلیل خان از مخالفان پدرمان بود و به همین دلیل از ایران تبعید شد و به برلن رفت. خلیل خان در برلن دلباخته ی مستخدمه ی یکی از کافه رستوران ها شد و سرانجام با او که اوا ـ کارل نام داشت و یهودی هم بود ازدواج کرد. شاه با خنده می گوید عجب انتخاب بجایی شما پیشنهاد می کنید که من با دختر یک زن گارسون کافه ازدواج کنم؟ اشرف در پاسخ می گوید در عوض خانواده پدرش اصالت دارد و خود دختره هم تربیت عالی دیده است. شاه فکری می کند و می گوید بسیار خب بگوئید دوشیزه «اسفندیاری» بیاید تا او را از نزدیک هم ببینم. ۶ اکتبر ۱۹۵۰ ـ «ثریا اسفندیاری، به اتفاق پدرش از آلمان به تهران پرواز می کند و همان روز به دربار احضار می شود و با تاج الملوك و شمس و اشرف و خواهران شاه مخلوع ملاقات می کند. ثریا با آن که می داند به چه علت به تهران آمده و به دربار احضار شده باز از لحن «تاج الملوک» و کنجکاوی های غیراصولی او درباره وضع مزاجی و سلامتی اش یکه می خورد. یک ساعت نگذشته حاجب دربار وارد می شود و باصدای بلند علام می کند: «اعلی حضرت همایونی تشریف فرما می شوند.» ثریا دربرابر او به احترام زانو می زند. محمدرضا ساعتی بعد خلیل اسفندیاری را به کناری می کشد و به او می گوید «به هر حال من دختر شما را پسندیده ام و تصمیم گرفته ام با او ازدواج کنم.» @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
هفته‌نامه زن روز
عروس و داماد فردای روز عروسی برای گذراندن ماه عسل به رامسر می روند ولی شاه احوال خوشی ندارد. به او گزارش می رسد که وضع بازار تهران مغشوش و نگران کننده است و بیم آن می رود که در کوچه پس کوچه های بازار حادثه ای در شرف تکوین باشد. حقیقت نیز جز این نیست زیرا «خلیل طهماسبی» مسلمان با ایمان و متعصب صندوق ساز و عضو جمعیت «فدائیان اسلام» مأموریت پیدا کرده که رزم آرا را در مسجد بازار ترور کند. چگونگی جریاناتی که به زودی اتفاق می افتند به درستی روشن نیست اما به دلایلی به نظر می رسد که شاه و برخی از وزرای کابینه نیز از مسیر حوادث چندان ناآگاه نیستند زیرا در حالی که رزم آرا سعی می کند از زیر بار رفتن به مسلخ شانه خالی کند او را دستی دستی به قتلگاه می فرستند. ترور رزم آرا قبل از ظهر چهارشنبه شانزدهم اسفند ۱۳۲۹ مجلس ترحیم «آیت الله فیض مجتهد» مورد احترام مردم در مسجد شاه برپاست. نخست وزیر حاجی علی رزم آرا فرزند محمد رزم آرا سرهنگ نظام دوره قاجاریه تصمیم گرفته در مجلس ختم شرکت کند ولی گرفتاری های مملکتی و اغتشاشاتی که مطرح شدن تز ملی شدن صنعت نفت از طرف دکتر مصدق در ایران به راه انداخته باعث می شود که او تصمیمش را از یاد ببرد. مجلس ختم از ساعت ۱۰ قبل از ظهر برپا شد ولی وقتی ساعت از ده و نیم می گذرد و رزم آرا به صرافت رفتن نمی افتد، «علم» وزیر کشاورزی کابینه رزم آرا به دفتر نخست وزیری تلفن می کنند و از رئیس دفتر سؤال می کند نخست وزیر به مجلس ختم رفته اند؟ طبیعی است که او جواب منفی می شنود «علم» می گوید: «به تیمسار بگوئید حضور ایشان در مسجد شاه از نقطه نظر دلجوئی از آیات عظام در شرایطی که خود بهتر می دانند به صلاح است. بگوئید اگر موافق هستند خدمت می رسم تا به اتفاق هم دیگر برویم. رئیس دفتر نخست وزیری عین پیام «علم» را به رزم آرا می رساند. @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
نحسی ترور رزم آرا نیلوفر حاج قاضی محافظان رزم آرا برای عبور او از بین مردم راهی باز می کنند رزم آرا حتی در خواب هم نمی بیند که قاتلش در دو قدمی ایستاده است و در انتظار فرصت مناسب ثانیه شماری می کند. جوانی که اسمش لحظه ای بعد به سراسر دنیا مخابره می شود درودگر صندوق سازی است به نام «عبدالله موحد» معروف به «خلیل طهماسبی». طهماسبی عضو جمعیت فدائیان اسلام هفت تیر کوچکی در دست راست دارد و دستش را در جیب کت تیره رنگش پنهان کرده است او بی آنکه کسی متوجهش باشد چهارچشمی مواظب رزم آراست عیب کار در این است که محل عبور رزم آرا از بین جمعیت با او کمی فاصله دارد. لیکن طهماسبی با زور بازو جمعیت را می شکافد جلو می رود و در مسیر عبور قرار می گیرد به محض آنکه رزم آرا از مقابلش رد می شود اسلحه را با کمال خونسردی و بدون اینکه دستش بلرزد از جیب در می آورد و از فاصله یک متری گلوله ای به پشت جمجمه او شلیک می کند. گلوله از مغز می گذرد و از پیشانی خارج می شود ضارب برای محکم کاری دو گلوله دیگر هم شلیک می کند. گلوله دوم به ریه اصابت می کند و گلوله سومی استخوان ترقوه را می شکند. در لحظاتی که طهماسبی نقشه ی ترور را پیاده می کند چهار همدست او اطرافش را گرفته اند و بعد از حادثه نیز همین عده سعی می کنند با ایجاد اغتشاش مصنوعی بین جمعیت طهماسبی را که اسلحه اش را زمین انداخته قرار بدهند لیکن او و هم دستانش با کمک جمعیت دستگیر می شوند. @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
هفته‌نامه زن روز
«ثریا» در کتاب «خاطرات من» که بعد از طلاق او در آلمان و به زبان آلمانی چاپ می شود در زمینه ی ترور «رزم آرا» می نویسد: «شاه عادت داشت که بعد از شرفیابی اشخاص البته اگر شخص ثالثی حضور نداشت عقیده اش را درباره آن شخص بگوید یکی از شب ها که رزم آرا شرفیاب شده بود شاه در حضور من به او گفت: «برای مبارزه با مصدق و خاموش کردن جنجال ملی شدن نفت مطالعه کن.» بعد از رفتن رزم آرا شاه ضمن قدم زدن در تالار پذیرائی کاخ اختصاصی خطاب به من گفت: «این پدرسوخته هم از آن هفت خط هاست تا زمانی که خانه نشین بود خیالم از دستش راحت بود. او حتی عکس مرا هم در خانه اش نداشت روزی که «سپهبد یزدان پناه» به مناسبتی در خانه اش به ملاقاتش رفته بود وقتی عکس مرا در اتاقش ندیده بود پرسیده بود: «تیمسار چرا شما تمثال شاهنشاه را ندارید؟» و رزم آرا در پاسخ او گفته بود من تمثال شاه را در قلبم دارم به خاطر دارم که شاه وقتی حرفش را تمام کرد، من گفتم: «خوب درست گفته مگر داشتن تمثال شما اجباری و قانونی است؟ ما که نباید از این قماش پروپاگاندها فریب بخوریم.» اما شاه با خنده گفت: «تو وارد نیستی عزیزم تو نمی دانی که این گونه پروپاگاندها متضمن چه موفقیت هایی هستند!» به هرحال آن شب مدتی در زمینه ی نظرات شاه با هم بحث کردیم. اصولاً در آن شرایط حساس شاه به همه کس سوءظن داشت و غالباً احساس خطر می کرد و حتی احساسش را به زبان می آورد و از «رزم آرا» که حسابی حساب می برد. می گفت رزم آرا به دلیل آنکه عشایر را به سمت خود کشیده و بین افسران هم محبوبیت دارد خطرناک است و بعید نیست که در سر خیالاتی بپروراند. روزی که دوباره مسأله عدم اطمینان به او را پیش کشیده بود پرسیدم: «اگر به او اعتماد ندارید چرا مرخصش نمی کنید؟ چرا تصمیم گرفته اید نخست وزیرش کنید؟» شاه با خنده گفت: «عزیزم برای قطع نفوذ او از ارتش درست ترین کار نخست وزیر کردن اوست چون به محض آنکه نخست وزیر بشود از آنجا که منصوب و منتخب من است مطمئناً وکلای مجلس و خصوصاً فراکسیون «جبهه ملی به او رأی عدم اعتماد خواهند داد شرش را از سر خودشان و ما کم خواهند کرد!» @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97