بسمه تعالی
بی انصاف!
👨🏫دیروز در شورا خاطرهی ای بر من گذشت که سخت به کامم تلخ آمد.... خاطره ای که غروب #انسانیت را نشان می داد!
👨✈️👨✈️از کسی #طلب داشت و سر صبح #پاشنه در خانه اش را از پا در آورده بود، مرد خانه سر کار بود و خانم اش هم پولی در خانه نداشت! انقدر سر وصدا به راه انداخته بود که وقتی مرد خانه رسید، #پلیس، مشغول متفرق ساختن تماشاچیان بود بلکه در سایه آرامش، گره از کارشان بگشایند.
👨🚀🎅 مرد بدهکار که #بنّای زحمت کشیده و مُتِدَیّنی بود تا آخر ماه مهلت میخواست.
بابت مسئله ای بدهکار شده بود و پولش را با #کمک پسرش آرام آرام پرداخت می کرد و فقط همین ١۵ ميليون باقی مانده بود.
⚖⚖طلبکار، گوشش بدهکار نبود و عزمش بر #شکایت بسیار راسخ بود! هرچه می گفتم : «این آقا انسان #شریف و زحمت کشیده ای است تا به حال 100 میلیون از قرض خود را پرداخت کرده است، اصلا رنگِ مالِ مردم خوری به #رخسارش نمی نشیند!
🎎امروز موش ِنداری به انبار ِزندگی اش افتاده و گرنه عمری با #عزت، روزگارْ سپری کرده است.»
🤑🤑با اینکه به آن پول نیازی هم نداشت، باز گوشش بدهکار نبود، در همین حال و هوا بود که عروس اش فاکتور به دست آمد و #حلقه ی ازدواجش را به طلبکار سپرد.
📝نگاهی به طلبکار کردم و گفتم : «بفرمایید! این را برای شما آورده اند!!»
آبْ خوردن را #بهانه کردم و از این همه بی انصافی به خانه و #نوشتن پناه آوردم!!
@zarakhsh