بسمه تعالی
استصحاب یک اشتباه
چندی پیش در میانه راه، #نوجوانی در برابرم قامت برافراشت و خاطرات چهار سال گذشته را بر من #زنده کرد!
کپسول وجودش، لب ریز از #استعداد بود و از #آسمان فکرش، نوآوری می چکید!
به نیکی مسیرش را آغاز کرده بود و #اسب سمند اش به تاخت در پی آموختن می دوید!
هنوز یک سال نگذشته بود که اوضاع دگرگونه گشت! جسم بی جانش در #کلاس حاضر میشد و روح پر کسالتش، جسم اش را به آستانه #انفجار رسانده بود!
پخته خواری می کرد و به زور شرح و تلخیص از استاد #نمره می ستاند!
دست همت اش کوتاه شده بود و #دامن معاشرت اش کوتاه تر!
حوزه، خار مغیلانی در #گلوی زندگانی اش شده بود و حوصله خودش را هم نداشت، خلاصه بگویم : بدر سیمایَش، #هلال شده بود!
یک روز سکوتش را در هم شکست و_ به من که ناظر بحث اش بودم_ اعتماد کرد.
به #جام جدایی لب می زد و از #ترک حوزه سخن می گفت!
کاری از دستان ناتوان من بر نمی آمد.
او را به مشورت با #مشاوران آگاه دعوت کردم و چندی بعد او را در لباس یک نهاد امنیتی یافتم!
استعداد هایش به جریان افتاده بود و از جایگاه جدیدش بسیار #خرسند بود.
می گفت : یکی از اساتید، او را از ترک حوزه برحذر داشته و پیوسته، سربازی #امام_زمان عج را گوش زد می کرده است!
بوسه به دستان آن استاد می زنم و میدانم این بیان از #چشمه دغدغه هایش جوشیده است اما :
چو #فندقْ دهان بسته بودن نباشد روا:
«مگر #مُهر سربازی امام زمان عج فقط به پیشانی حوزه خورده است؟
مگر امام زمان عج در سراسر #جهان و در همه #مشاغل، سرباز نمی خواهد؟
مگر همه #آدمیان، به یک خُلق و خُوی، سِرشته شده اند که برای این همه کثرت حکمی واحد، صادر می کنید؟!
کسی که تیپ شخصیتی اش با ساختار حوزه هماهنگی ندارد و #گیتار وجودش، آهنگ دیگری می نوازد، چرا بايد باقی بماند؟! اصلا باقی ماندن اش ، #استصحاب یک اشتباه است »
خیلی از دیدنش خوش حال شدم، برای خودش #سرداری شده بود!
خدا پشت و پناهش باشد.
@zarakhsh