💠 خاطرهی جالبِ زندهیاد #خسروشکیبایی از زبان خودش ...
🍃 عاقبت پدرم بعد از ماهها اقامت در تبریز، با زن عقدی خویش به تهران باز میگردد. بعد از ورود به خانه، خطاب به طلعت خانم با صدای نیمهبلند میگوید:
🍃 طلعت... طلعت کجایی..؟
سلام آقا... خوش آمدید...
برو طبقهی دوم... یکی از اتاق ها را آماده کن. از این به بعد ایشون با ما زندگی میکنه!
🍃 طلعت هم بلافاصله اطاعت امر میکنه و یکی از اتاق های بزرگ آفتابگیر را برای این تازه عروس آماده میکند.
🍃 مادر به خاطر فضایِ #مردسالاری، هرگز جرات نمیکند از پدر در مورد این تصمیمش بپرسد.
🍃 اما در طول سالها زندگی مشترک، عروس خانم فرزندی پسر به دنیا می آورد که سرخ و سفید و تپلی است. ولی مادر من در آن زمان هر چه نوزاد به دنیا آورده بود، یا سر زا رفته بودند و یا در همان کودکی فوت کرده بودند. و از این که هووی تازه وارد صاحب فرزندی سالم و سفید و تپلی است، غصه میخورد. اما به خاطر اعتقادات خیلی محکمی که داشت، هرگز #حسودی نمیکند.
🍃 بله، همان طور که اشاره کردم، مادر من واقعاً زنی معتقد و مومن و #بیریا بود. به اعتقادِ مادر، تنها گناه کبیرهای که انجام داده بود و به خاطر آن مدام رو به درگاه خدا گریه و زاری و توبه میکرد، این بوده که در کودکی برای عبور از خیابان، پاسبانی دست او را گرفته و از خیابان عبورش داده بود.
🍃 با این طرز تفکر و اعتقاداتش بود، که یک روز رو به #درگاهخداوند میکند و خطاب به او میگوید:
خدایا... پروردگارا... خودت شاهدی که هرگز (جز یک بار ) قصور از فرمان تو نکردهام. و شب روز به عبادت مشغول بودم. آیا این عدالت است که هووی من نیامده صاحب یک فرزند کاکل زری بشه، اما من تمام نوزادانم را از دست بدم ؟!
🍃 خدایا تنها #خواهشم از تو این است که تنها یک پسر به من بدهی... پسری که: سیاه باشه... زشت باشه... اما سالم باشه...
🍃 و بدینسان #خدا دعای این زن مومن را پذیرفت و بعد از سال ها عاقبت فرزندی سیاه، زشت و سالم به نام #خسرو به او اعطاء کرد... پسری که در فامیلِ #شکیبایی، تنها اوست که پوستی تیره دارد!
#آدینه_بخیر🌹
☕️
@zarrhbin