🔘 دلگرمی دلهای یخزده
#نامه_به_دادستان 📨
📌قصه به اینجا رسید که قرار شد دستگاههای شَعر بافی شهربانو که در زیرزمین خانهی خلیفه محمدعلی خاک میخورد دوباره به کار بیفتد، تا مهری بتواند در نبودِ آقارضا، از این راه کسبِ درآمد کند، #باهم بخوانیم ادامهی ماجرا...
▫️غروب، دستگاهها آمادهی کار بود. ربابه ترمهباف و خواهرش یکی از دستگاههای ترمهبافی را راه انداختند. هر دستگاه ترمهبافی دو نفر کارگر میخواست. برای دستگاه جیمبافی یک نفر کافی بود. پیدا کردن کارگر، ساده نبود. ربابه گفت تا #مهری کارگر پیدا کند، دستگاه ترمهبافی خودش را تعطیل و برای او کار میکند.
▪️حاجیک زن رمضان هم گفت دستگاه جیمبافی خودش را تعطیل و برای او کار میکند و دستگاه مهری را راه میاندازد. این خود نوعی #ایثار بود. آنها دستگاه خودشان را رها میکردند تا برای همسایه مجانی کار کنند. دیگران هم قول همکاری و پیدا کردن کارگر دادند.
▫️فردا #مهری و بیبیهلی راهی بازار شدند. اول به مغازهی #ابراهیمیروشلی رفتند. مغازهی او وسط بازار خان بود. بیبیهلی، یروشلی را میشناخت. او مهری را به یروشلی معرفی کرد: "نوه شهربانو، دختر خلیفه محمدعلی زن آقارضا پاسبان" ابراهیم یروشلی گفت سالها طرف حسابِ #شهربانو بوده و در پُرسه(مراسمختم) او هم شرکت کرده است.
▪️#مهری گفت: "من دستگاههای مادربزرگم را راه انداختهام. کلاف ابریشم و سایر وسایل برای بافت ترمه میخواهم، پول هم ندارم." #یروشلی گفت: "هر چه میخواهی، نسیه میدهم. من به تو اطمینان کامل دارد." مهری گفت برای دو دستگاه ابریشم میخواهم. #یروشلی گفت: "میدانم شوهرت به ناحق گرفتار شده است. حتماً چون او گرفتار شده، میخواهی دستگاهها راه بیندازی!" بعد بلافاصله ابریشم و خامه را تحویل مهری داد.
▫️و گفت: "برای اینکه دستگاهها را راه بیندازی، به پول نیاز داری. میخواهی به تو پیش پرداخت بدهم؟" #ابراهیمیروشلی دفترش را آورد و اجناس داده شده را در آن نوشت. ۱۵۰ تومان هم پیش پرداخت به مهری داد. #بیبیهلی گفت: "وسایل همینجا باشد تا برویم مغازهی الدادی برای نخ جیم."
▪️آن زمان #بازار_یزد، #بازار_تولیدی بود که به بازارِ داخلی متکی بود. بازاری نبود که به بازارِ چین وصل باشد. خدا لعنت کند آنهایی که در طول پنجاهسال بازارهای تولیدی ما را به #بازار_مصرفی تبدیل کردند! آن هم بازارِ نوکرِ سرمایهداری چین. جنسِ نامرغوب و اصطلاحاً بُنجلِ چین را آوردند تا تولید و #اشتغالداخلی را نابود کنند. در آن زمان بازاریها #تخصصی عمل میکردند. 📌{۱}
▫️#یروشلی در کار پارچهی ابریشمی بود. #الدادی در کار پارچههای پنبهای بود. یکی نخِ ابریشم تحویل میداد و پارچهی ابریشمی میگرفت و دیگری نخِ پنبهای میفروخت و پارچه پنبهای میخرید. تازه همین یروشلی در تولید کرم نوغان و پیله هم سرمایهگذاری میکرد. #اقتصاد_ملی_و_اسلامی به تسبیح و دلق و انجمنهای پر آب و تاب نیست. به تولید و اشتغال ملی وابسته است.
▪️هر دو زن به مغازهی #هارونالدادی رفتند. الدادی مغازهی کوچکی داشت. #مهری را شناخت. او گفت: "من سالها با شهربانو دربارهی تورات و قرآن بحث میکردم. از شهربانو چیزها یاد گرفتم. من شاگرد شهربانو هستم. بچههای من پیش شهربانو تورات و تلمود یاد گرفتهاند." این دو زن با الدادی صحبت از راهاندازی دستگاههای جیم کردند. الدادی هم چون یروشلی تمام وسایل لازم را به مهری نسیه داد و گفت: "مادربزرگت کمی از من طلب دارد. چند توپ جیم و ترمه نزد من امانت گذاشته بود که دیگر سراغشان نیامد. به عمویت هم پیغام دادم، او هم نیامد. من دفتر و دستکم را نگاه میکنم، هر چه طلب داشت از بدهی تو کم میکنم."
👇👇👇👇