eitaa logo
ذره‌بین درشهر
21.9هزار دنبال‌کننده
67.5هزار عکس
11هزار ویدیو
230 فایل
ارتباط با ادمین @Zarrhbin_Admin جهت هماهنگی و درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ حدیث معنادارِ #رسول‌خدا در توئیت محمود صادقی نماینده ی #مردم‌ تهران در مجلس شورای اسلامی. 🍃 @zarrhbin
(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلَّم) 🌷 (۱۰ ب_۵۳ ه.ق.) آخرین پیامبر خدا ✅ در و هنگامی که چشم به جهان گشود که پدرش، ، جهان را بدرود گفته بود. مادرش نیز، ۶ سال بعد درگذشت و او از آن پس در خانه‌ی جدّش، ، و بعد از مرگِ عبدالمطلب، در خانه‌ی عمویش ، بالید و کرد. ✅ در "نوجوانی" چندی شبانی کرد و در "جوانی" سال‌هایی را به تجارت در مسیر حجاز به شام پرداخت و از این طریق با مردمان این مناطق و آشنا شد. ✅ (ص) از همان کودکی داشت که توجه همه را به خود جلب می‌کرد. بسیار بود. از این‌رو به او او "محمدِ امین" می‌گفتند. ماجرایِ داوری‌ او درباره‌ی چگونگی نصبِ به دیواره‌ی "کعبه"، که موجب شد از نزاع و درگیری میانِ طوایف جلوگیری شود، نمونه‌ای از و هوشمندی اوست. ✅ در سال‌هایی که آن حضرت، "تجارت" می‌کرد، ، زنی از توانگرانِ قریش، اموالِ خود را در اختیار او گذاشت تا با آن تجارت کند. (ص) از این راهِ سود بسیاری نصیبِ خدیجه کرد. خدیجه که ، امانت‌داری و درستیِ محمّد(ص) را دید به ازدواج با او علاقه نشان داد و محمد(ص) نیز پذیرفت. ✅ (ص) هرگز بُت نپرستید و شِرک نورزید. بت‌ها را دشمن می‌داشت. و از و بت‌پرستی بیزار بود. از "کودکی" خدای‌ یگانه ایمان داشت و در "جوانی" پیرو آیینِ حنیفِ بود. هر سال یکبار به در بالای کوه نور می‌رفت و در آن‌جا به اعتکاف و عبادت‌ِ خدا می‌پرداخت. ✅ در چهل‌سالگی، شبی در واقعه‌ای تکان‌دهنده‌ای برایش روی داد. ، فرشته‌ی وحی الهی، بر او ظاهر شد و آیات نخستین را بر زبانش جاری کرد. این آغاز رسالت و پیامبریِ آن حضرت بود. از آن پس کمر بربست و با شعارِ به مبارزه با بت‌پرستی و شرک پرداخت. ✅ در نخستین مرحله‌ی دعوت، که مخفیانه بود، پسرعمویش و همسرش به ایمان آوردند. سه سال بدین وضع گذشت و پیروان اندکی بدو گرویدند. آن‌گاه به دعوتِ خود را آشکار کرد. "تقواپیشگان" به او می‌گراییدند؛ ولی مشرکان و کافران بر او می‌شوریدند، دشنامش می‌دادند و او را به رنج‌ و سختی می‌انداختند. پیامبر همه‌ی این مصائب را در راهِ خدا و با تحمل می‌کرد. ✅ در مدت ۱۰ سال، بر شمارِ افزوده شد. سرانِ کفر از قبایل و طوایفِ گوناگون و کسانی مانندِ "ابوجهل"، "ابولهب" و "ابوسفیان"، که از مقابله با (ص) درمانده شده بودند، تصمیم گرفتند آن حضرت را شبانه در خانه‌اش به قتل برسانند. از طریق خبر این توطئه به او رسید. چاره‌ای اندیشید. از خواست به جایش در بستر بخوابد؛ آن‌گاه خود دور از چشم کافران و جاسوسان از خارج شد. ابوبکر نیز در راه به او پیوست و آن دو نخست به در کوه‌ ثور رفتند تا از تعقیب کافران برهند. ✅ پس از سه‌ روز که از امنیتِ راه مطمئن شدند به سوی رفتند. پیامبر در این شهر مورد استقبال پرشور قرار گرفت. مسلمانان دیگر هم از مکه به یثرب مهاجرت کردند. در یثرب مستقر شد و نام شهر را به تغییر و آن‌جا را مرکز دعوت خود قرار داد. این هجرت‌ بزرگ، را از حصار بسته‌ی مکه خارج کرد و موجب رشد، شکوفایی و پیشرفت بیش از پیش این شد. ✅ در "مدینه" میان یکایک مهاجران و انصار (مردم مدینه) بست؛ و خودش هم را به برادری انتخاب کرد. در سال‌های بعد از هجرت، رسول‌خدا(ص) از مدینه نامه‌هایی به سران و پادشاهان کشورهای بزرگ مانند ، روم و یمن نوشت و آن‌ها را به قبولِ اسلام دعوت کرد. در این سال‌ها جنگ‌های بسیاری میان او و کفار و یهودیان و مشرکان روی داد که بدر، اُحُد، خیبر، خندق و حُنین از جمله‌ی آن‌ها بود. بیشتر این جنگها با پیروزی مسلمان پایان یافت. 🌸🌸🌸🌸 👇👇👇👇
‍ ✅ با افزایشِ قدرتِ اسلام، سرانجام در سال هشتم هجرت تصمیم گرفت مکه را نیز فتح کند. به این سبب، با سپاهی شکوه‌مند از یاران و پیروانِ خود آهنگِ مکه کرد. شکوه و هیبتِ این سپاه، سران شرک و کفر را چنان ترساند که مکّیان تسلیم‌ شدند و شهر را به پیامبر و مسلمانان واگذاشتند. پیامبر نیز دستورِ داد و خود با کمکِ ، بت‌های خانه‌ی کعبه را شکست و را وجودِ آثار شرک و کفر پاک کرد. ✅ پس از فتح مکه (ص) در مکه نماند و به بازگشت و تا آخر عمر در این شهر زیست. آن حضرت در ۶۳ سالگی دعوت حق را لبیک گفت و به سرای باقی شتافت. او را در خانه‌اش، که کنارِ بود به خاک سپردند که امروز زیارتگاه مسلمانان جهان است. ✅ ، چهره‌ی مرکزی اسلام و کانونِ عواطفِ همه‌ی مسلمانانی است که از آغاز تا امروز، به جهان آمده‌اند. سیره و روش زندگی او نمونه‌ی کامل یک است. در توحید و یکتاپرستی تمام مراتب کمال را پیمود. عبادتش و سپاسگزارانه بود. از شرک و بت‌پرستی متنفر و بیزار بود. ✅ ظلم به انسان‌ها او را به شدت آزار‌ می‌داد و یکی از رسالت‌های خود را ساختنِ می‌دانست. از بی‌کاری و بطالت متنفر بود و می‌گفت: "خدایا از کسالت و بی‌نشاطی، از سستی و تنبلی و از عجز و زبونی به تو پناه می‌برم." در بسیار مهربان و با فرزندان و فرزندزادگانِ خود فوق‌العاده بامحبت و صمیمی بود. ✅ به نیز "مهربانی" می‌کرد و آنان را روی زانوی خود می‌نشاند. هموار تمیز و نظیف بود و به بوی خوش علاقه‌ی شدیدی داشت و در معاشرت با مردم، مهربان و بود. در مسائل فردی و شخصی اهلِ گذشت و ملایمت بود. اما آن‌جا که شکسته می‌شد و زیر پا قرار می‌گرفت، سختی و نشان می‌داد. ✅ زهد و از اصول زندگی او بود. قدرتِ رهبری فوق‌العاده‌ای داشت و در عین حال، همواره با اصحاب خود می‌کرد. نظم و انضباط بر کارهایش حکم‌فرما بود از بیزاری می‌جست و می‌گفت بر صورت مداحان و چاپلوسان خاک بپاشید. "مردم" را به آموختنِ تشویق می‌کرد و آن را بر هر مسلمانی واجب می‌شمرد. از مسلمانان می‌خواست که دانش و حکمت را در هر کجا و نزد هرکسی باشد بیابند و بیاموزند. 📚 فرهنگ نامه‌ی نام‌آوران ( آشنایی با چهره‌های سرشناس تاریخ ایران وجهان) 📆 چاپ پنجم، آذر ۱۳۹۲ 🍃 میلاد باسعادت خاتم‌الانبیا، ، پیامبر نور و رحمت، و همچنین تولّدِ سُلاله‌ی بی‌مثالش، صادق آل‌ِ طاها بر مسلمانان جهان به ویژه تبریک و تهنیت باد🌹 🎉🎉🎉 @zarrhbin
‌ ✅ مراجعه‌ی "عمر" و "ابوبکر" به خانه‌ی فاطمه و صحبت‌های کوبنده‌ی 🌷 پسر ابی قحافه و پسر خطاب به خانه‌ی فاطمه برگشتند، اما این بار نرم و خاموش؛ ابتکار را ابوبکر به دست گرفته است. «او با تیغ می برید و این با پنبه!» فاطمه که با مصیبت خو کرده بود و در گهواره‌ی مبارزه بزرگ شده بود اکنون گرچه فاجعه را از همه‌وقت سخت‌تر می‌یافت و خود را از همیشه ناتوان‌تر، می‌کوشید تا از پا نیفتد و در زیر فشار و سنگینی این همه رنج به زانو در نیاید. تنها کنار در ایستاده بود، گویی نگهبان و مدافع این خانه است، گویی می‌‌خواهد از علی - که سخت تنها مانده است - حمایت کند. اجازه خواستند که وارد شوند. فاطمه اجازه نداد. - که صبرش در تصور نمی‌گنجد - بیرون آمد، از فاطمه درخواست کرد که آن‌ها را اجازه‌ی ورود دهد. فاطمه در برابر علی، مقاومت نکرد، اما فقط ساکت ماند؛ سکوتی که از خشم لبریز بود. علی آنها را به درون خواند. وارد شدند. بر فاطمه سلام کردند. فاطمه به خشم رو برگرداند و پاسخشان را نداد. تنها رفت و خود را در پس دیوار از چشم آنان دور کرد. "ابوبکر" احساس کرد که خشم و نفرتِ از حد گذشته است. نمی‌دانست چه بگوید، چه گونه آغاز کند. شرم و سکوت بر سر «دو شیخ» سایه افکنده بود. در چنین لحظه‌ای، برای آنها سخت است در میان خانه‌ی فاطمه و علی حضور یافتن. کنارشان نشسته بود؛ گویی تنها یک میزبان است؛ ساکت. و فاطمه در پس دیوار، به قهر و خشم، خود را از آنها پنهان کرده بود تا آنها را نبیند. دیوار، فاصله‌ای که برداشتنی نیست و هرگز برداشته نشد. "ابوبکر" می‌کوشید تا بر خود مسلط شود و نیروی آن را که بتواند در چنین جو دشـواری سخن بگوید، بازیابد. لحظاتی گذشت و سکوتی که سخن‌های بسیاری داشت بر خانه خیمه زده بود. ، چهره‌ای که از آن غمی عمیق پیدا بود و آهنگی که از تاثر می‌لرزید آرام و مهربان آغاز کرد: ای دختر محبوب رسول خدا، به خدا قسم خویشاوندی رسول خدا برای من عزیزتر است از خویشاوندی خودم، و تو پیش من، از دخترم عایشه محبوب‌تری. آن روز که پدر تو مُرد، دوست داشتم که من می‌مُردم و پس از او نمی‌ماندم، می‌بینی که من تو را می‌شناسم و فضل و شرفت را اعتراف دارم و اگر حق و میرات رسول خدا را از تو باز گرفتم، تنها از آن رو بود که از او - که درود و سلام بر او - شنیدم که می‌گفت: "ما پیامبران ارث نمی‌گذاریم، آنچه از ما می‌ماند صدقه است." ابوبکر ساکت شد و عمر همچنان ساکت بود و در انتظار آن که اثر سخن نرم و ستایش‌آمیز را در روح فاطمه‌ی رنجیده ببیند. ، بی‌آنکه در پاسخ لحظه‌ای تردید کند، شروع کرد با مقدماتی آرام و شیوه‌ای که گویی استدلال می‌کند و نه خشم و فریاد: اگر سخنی از رسول خدا برای شما دو نفر نقل کنم، آن را اعتراف می‌کنید و بدان عمل خواهید نمود؟ هر دو یک صدا گفتند: آری. گفت: شما را به خدا سوگند می‌دهم، آیا شما دو نفر از نشنیدید که «خشنودی فاطمه، خشنودی من است و خشم فاطمه خشم من، آن که دخترم فاطمه را دوست بدارد مرا دوست داشته است و آن که فاطمه را خشنود سازد مرا خشنود ساخته است و آن که فاطمه را به خشم آورد مرا خشمگین کرده است؟» هر دو با هم پاسخ دادند: چرا، این سخن را ما از رسول خدا شنیده‌ایم. سپس بی‌درنگ ادامه داد: پس من خدا را و فرشتگانش را گواه می‌گیرم که شما دو تن مرا به خشم آوردید و خشنودم نساختید، و اگر رسول خدا را ببینم، نزدش از شما دو نفر شکایت می‌کنم. به گریه افتاد و احساس کرد که نه او توان گفتن دارد و نه فاطمه توان شنیدن، برخاست و عمر به دنبالش وارد مسجد شد آشفته و گریان، با خشم و درد بر سر جمع فریاد زد که... اما کارگزاران و مصلحت‌اندیشان قدرت او را قانع کردند که صلاح امت نیست شما کنار روید و او هم با تأثر و کراهت شدید قانع شد و صلاح اندیشی‌ها را ناچار پذیرفت و رام گردید و به خیال خود دست به کار نصرت اسلامی و اجرای سنت رسول خدا شد و نخستین تصمیمی که گرفت مصادرہ‌ی بود، بدین‌گونه، علی از نظر مالی و زندگی شخصی نیز فلج شد تا زندگی‌اش در گرو حقوقی باشد که از دارد. 📚فاطمه، فاطمه است ✍ @zarrhbin