#گشتی_در_گلستان...🍃
فقیرهی درویشی (زن درویشی) حامله بود، مدت حمل برآورده و مرین #درویش را همه عمر، فرزند نیامده بود.
گفت: اگر خدای عَزَّوَجَّل مرا #پسری دهد جزین خرقه(جامهی وصلهدار) که پوشیده دارم، هر چه مِلکِ منست، ایثارِ درویشان کنم.
اتفاقاً پسر آورد و سفرهی درویشان به موجبِ شرط بنهاد.
پس از چند سالی که از سفرِ شام باز آمدم، بمحلتِ(محله) آن دوست برگذشتم و از چگونگی حالش خبر پرسیدم. گفتند: به زندانِ شحنه(شهربانی) دَرَست؛ سبب پرسیدم؛
کسی گفت: پسرش خمر(شراب) خورده است و عربده کرده است و خونِ کسی ریخته و خود از میان گریخته؛ پدر را به علت او سلسله(زنجیر) در نای(زندان) است و بندِ گران بر پای.
گفتم: این بلای را به حاجت از خدای عَزَّوَجَّل خواسته است.
زنانِ باردار، ای مردِ هوشیار
اگر وقت ولادت، مار زایند
از آن بهتر به نزدیک خردمند
که فرزندانِ ناهموار(بیادب) زایند
📚 گلستان سعدی، باب هفتم، در تاثیر تربیت، حکایت ۱۰
📖
@zarrhbin