🔴 به نامِ #مردم، به کامِ #دیگران
📌 خوب وقتی که نماینده، جناب تابش با #شهردار_منتخب_شورا دیدار کردند؛ یعنی #مردم "آش کشک خالتونه، بخوری پاتونه،نخوری پاتونه...."
📌 فقط از جناب #بارجینی یکی خواهش داریم که وقتی دوران تصدی گری شان در کسوت شهرداری اردکان به پایان رسید خواهشاً گزینه ی بعدی یا #جانشین برای خود انتخاب نکنند و بگذارند #شورای_متخصص بر اساس #معیارها و آنچه که #مردم_شریف_اردکان می خواهند دست به #انتخاب بزنند.
📌 نماینده ی عزیز سایه ی عزت شما بر سر مردم اردکان مستدام، مشتاقِ دیدار، فقط #مدیران_جوان_و_بومی_اردکان را برای تصدی پستها از #قلم نیندازید چون آنجایی که #مادر دلش می سوزد، #دایه هرگز دلش نمی سوزد، در ضمن دیگِ بخارِ در حالِ جوش و بدون سوپاپ را نیز از خاطرِ شریفتان دور نکنید.
📌 راستی نماینده ی محترم مردم اردکان اندیشه های نابِ امروز #کانال_ذره_بین_در_شهر برگ سبزی است تحفه ی #درویش تقدیم به #شما که #باور کنید به اندازه ی #پدرم دوستتان دارم.
ارادتمند شما.....✋
🖋 هوادارِ مردم
@zarrhbin
#گشتی_در_گلستان...🍃
پادشاهی به دیدهی استحقار در طایفهی #درویشان نظر کرد. یکی زان میان بفراست(تیز فهمی) به جای آورد(درک کرد) و گفت: ای مَلِک، ما در این دنیا به جیش(سپاه و حشم و یاریگران) از تو کمتریم و به عیش خوشتر و به مرگ برابر و به قیامت بهتر.
اگر کشور خدایِ کامرانست
و گر درویش، حاجتمندِ نان است
در آن ساعت که خواهند این و آن مُرد
نخواهند از جهان بیش از کفن برد
چو رخت از مملکت بربست خواهی
گدائی بهتر است از پادشاهی
ظاهرِ درویشی، جامهی ژنده(کهنه) و موی سترده(تراشیده) و حقیقتِ آن دلِ زنده و نفسِ مُرده.
نه آن که بر درِ دعوی نشیند از خلقی
و گر خلاف کنندش، به جنگ برخیزد
اگر از کوه فرو غلطد آسیا سنگی
نه عارف است، که از راهِ سنگ برخیزد
طریقِ درویشان ذکرست و شکر و خدمت و ایثار و قناعت و توحید و توکل و تسلیم و تحمل، هر که بدین صفتها که گفتم موصوفست به حقیقت #درویش است.
وگر در قباست، اما هرزهگردی بینماز، هواپرست، هوسباز، که روز به شب آرد در بندِ شهوت و شبها روز کند در خوابِ غفلت و بخورد هر چه در میان آید و بگوید هر چه بر زبان آید، #رندست و گر در عباست.
ای درونت برهنه از تقوا
کز برون جامهی ریا داری
پردهی هفت رنگ در مگذار
تو که در خانه بوریا(حصیر) داری
📚 گلستان سعدی، باب دوم، در اخلاق درویشان، حکایت ۴۶
📖
@zarrhbin
#گشتی_در_گلستان...🍃
فقیرهی درویشی (زن درویشی) حامله بود، مدت حمل برآورده و مرین #درویش را همه عمر، فرزند نیامده بود.
گفت: اگر خدای عَزَّوَجَّل مرا #پسری دهد جزین خرقه(جامهی وصلهدار) که پوشیده دارم، هر چه مِلکِ منست، ایثارِ درویشان کنم.
اتفاقاً پسر آورد و سفرهی درویشان به موجبِ شرط بنهاد.
پس از چند سالی که از سفرِ شام باز آمدم، بمحلتِ(محله) آن دوست برگذشتم و از چگونگی حالش خبر پرسیدم. گفتند: به زندانِ شحنه(شهربانی) دَرَست؛ سبب پرسیدم؛
کسی گفت: پسرش خمر(شراب) خورده است و عربده کرده است و خونِ کسی ریخته و خود از میان گریخته؛ پدر را به علت او سلسله(زنجیر) در نای(زندان) است و بندِ گران بر پای.
گفتم: این بلای را به حاجت از خدای عَزَّوَجَّل خواسته است.
زنانِ باردار، ای مردِ هوشیار
اگر وقت ولادت، مار زایند
از آن بهتر به نزدیک خردمند
که فرزندانِ ناهموار(بیادب) زایند
📚 گلستان سعدی، باب هفتم، در تاثیر تربیت، حکایت ۱۰
📖
@zarrhbin
ذرهبین درشهر
#عطار_نیشابوری🌷 (۶۲۷_۵۴۰ ه.ق.) شاعر و عارف 👇👇👇👇👇👇👇👇 @zarrhbin
#عطار_نیشابوری🌷
(۶۲۷_۵۴۰ ه.ق.)
شاعر و عارف
✅ #فریدالدینعطار، در "کدکن نیشابور" به دنیا آمد. پدرش عطار (دارو فروش) بود و خودش نیز شغلِ پدر ادامه داد. به سفرهای بسیاری رفت؛ از ماوراءالنّهر در ترکستان تا مکه را زیر پا گذاشت و با عالمان و #عارفانبسیاری دیدار کرد.
✅ و نزد #نجمالدینکبری تعلیم دید. سرانجام هم در شهر خود، #نیشابور، مقیم شد. #عطار عارفی بزرگ و از پیشروانِ #جلالالدینمحمدمولوی بود. مولوی" در اشعارش از او یاد کرده و خود را دنبالهرو او و #سنایی دانسته است.
✅ #عطار در آستانهی هجومِ #مغولان به ایران زندگی میکرد و مشهور است که در نیشابور، به دست مغولی کشته شده است. مزار او در این شهر #زیارتگاهاهلدل است. از #آثار_او میتوان به "منطقالطیر"، "تذکرةالاولياء"، "اسرارنامه"، "الهینامه"، "مختارنامه" و "مصیبتنامه" اشاره کرد.
نام و یادش گرامی و راهش سبز 🌹
📚 فرهنگنامهی نام آوران
(آشنایی با چهرههای سرشناس تاریخ ایران و جهان)
📆 چاپ پنجم: آذر ۱۳۹۲
📌 در تقویم ایرانی روز ۲۵ فروردین ماه به عنوان روز بزرگداشتِ #عطارنیشابوری نام گرفته است؛ در ادامه باهم بخوانیم چند حکایت کوتاه از کتاب #تذکرةالاولیاء
🌿 #درویش
عطار در محل کسب خود مشغول بـه کار بود کـه درویشی از آنجا گذر کرد. درویش تقاضای خود را با عطار در بین گذاشت، اما عطار همانگونه بـه کار خود میپرداخت و درویش را نادیده گرفت.
دل درویش از این رویداد چرکین شد و بـه عطار گفت: تو کـه تا این حد بـه زندگی دنیوی وابستهای، چگونه میخواهی روزی جان بدهی؟ عطار بـه درویش گفت: مگر تو چگونه جان خواهی داد؟
درویش در همان حال کاسه چوبین خود را زیر سر نهاد و جان بـه جان آفرین تسلیم کرد. این رویداد اثری ژرف بر او نهاد کـه عطار دگرگون شد، کار خود را رها کرد و راه حق را پیش گرفت…
🌿 #لطف_الهی
نقل اسـت کـه، شبی، نماز میکرد. آوزای شنید کـه: «هان بولحسنو! خواهی کـه آنچه از تو میدانم، با خلق بگویم تا سنگسارت کنند؟» شیخ گفت: «ای بار خدایا، خواهی کـه آنچه از رحمت تو میدانم و از کرم تو میبینم، با خلق بگویم تا دیگر هیچکس سجودت نکند؟»
🌿 #ای_غافل
روزی ابوبکر واسطی بـه تیمارستانی رفت و دیوانهای را دید کـه های و هوی میکرد و نعره میزد گفت: «با این بندهای گران کـه بر پای تو نهادهاند، چه جای نشاط اسـت؟»
گفت: «ای غافل! بند، بر پای من اسـت، نه بر دلِ من».
🌿 #اندر_احوال_معروف_کرخی
نقلست که یک روز با جمعی میرفت جماعتی جوانان میآمدند و فساد میکردند تا به لب دجله برسیدند یاران گفتند یا شیخ دعا کن تا حقتعالی این جمله را غرق کند تا شومی ایشان از خلق منقطع شود .معروف گفت: دستها بردارید. پس گفت الهی چنانکه درین جهان عیششان خوش دادی در آن جهانشان عیش خوش ده. اصحاب به تعجب بماندند. گفتند: خواجه ما سّر این دعا نمیدانیم! گفت: آنکس که با او میگویم میداند . توقف کنید که هم اکنون سّر این پیدا آید. آن جمع چون شیخ بدیدند رباب شکستند و خمر بریختند و لرزه بر ایشان افتاد و در دست و پای شیخ افتادند و توبه کردند .
شیخ گفت دیدید که مراد جمله حاصل شد، بیغرق و بیآنکه رنجی به کسی رسد .
🌿 #چه_افتاد
نقل اسـت کـه: «شیخ، چهل سال، سربر بالین ننهاده بود و دراین مدت، با وضوی نماز شام، نماز بامداد میکرد. روزی، ناگاه بالش خواست. یاران، شاد گشتند. گفتند؛ «شیخا، چه افتاد؟!» گفت: «بولحسن، امشب، بینیازیِ خدای تعالی دید!»
🌿 #حسنختام
گفتی مرا چو جویی در جان خویش یابی
چون جویمت که در جان، بس بینشان نشستی
برخاست ز امتحانت یکبارگی دل من
من خود کیم که با من در امتحان نشستی
تا من تو را بدیدم، دیگر جهان ندیدم
گم شد جهان ز چشمم، تا در جهان نشستی
@zarrhbin
#گشتی_در_گلستان...🍃
درویشی مجرد به گوشهای نشسته بود پادشاهی بر او گذشت. #درویش از آنجا که فراغِ ملکِ قناعت است، سر بر نیاورد و التفات نکرد.
سلطان از آنجا که سَطوَتِ سلطنت است، برنجید و گفت: این طایفهی خرقهپوشان امثالِ حیوانند و اهلیت و آدمیت ندارند وزیرش نزدیکش آمد و گفت: ای جوانمرد، سلطان روی زمین بر تو گذر کرد چرا خدمتی نکردی و شرطِ ادب به جا نیاوردی؟
گفت: سلطان را بگوی توقعِ خدمت از کسی دار که توقع نعمت از تو دارد و دیگر بدان ملوک از بهر پاسِ رعیتاند نه رعیت از بهرِ طاعتِ ملوک.
پادشه پاسبانِ درویش است
گرچه رامِش بفَرِ دولت اوست
گوسپند از برایِ چوپان نیست
بلکه چوپان برایِ خدمت اوست
💠💠💠
یکی امروز کامران بینی
دیگری را دل از مجاهده ریش
روزکی چند باش تا بخورد
خاکِ مغزِ سرِ خیال اندیش
فرقِ شاهی و بندگی برخاست
چون قضایِ نبشته آمد پیش
گر کسی خاکِ مرده باز کند
ننماید توانگر و درویش
مَلک را گفت درویش استوار آمد. گفت از من تمنّا بکن. گفت: آن همی خواهم که دگر باره زحمت من ندهی. گفت: مرا پندی ده. گفت:
دریاب، که نعمتت هست به دست
کین دولت و ملک میرود دست به دست
💠💠💠
📌مجرد=از بند تعلق رسته
📌فراغ=آسودگی، که سعدی در جای دیگر فرماید:
مُلک آزادگی و کُنج قناعت گنجی است
که به شمشیر میسر نشود سلطان را
📌سَطوَت=سخت گرفتن، چیرگی
📌آدمیت=آدمیگری
📌پاس=نگاهداری و نگاهبانی
📌رامِش=شادی و طرب
📌معنی بیت: شاه، نگهبان و پاسدار نیازمندان و زیردستان است ولی آسایش آنان بفر دولت و در سایهی اقبال شهریار ممکنست.
📌مجاهده=رنج بردن و مشقت
📌روزکی چند=چند روز معدود
📌معنی بیت: دو سه روزی صبر کن تا خاک گور، مغز سر محالاندیشِ یاوهگو و افزون طلب را بخورد.
📌معنی بیت: چون فرمان مرگ در رسد تفاوت شاه و رعیت آشکار نشود و هر دو یکسان جان سپرند و اگر گور این دو را بشکافی فقیر را از ثروتمند باز نتوانی شناخت.
📌مَلک را گفت درویش استوار آمد=سخن درویش به نظر پادشاه درست آمد.
📌مفهوم بیت آخر: اینک که نعمت داری بدان که این ثروت و سلطنت بر تو نمیپاید و از دست تو به تصرف دیگری در میآید.
📚 گلستان سعدی
🌿 باب اول، در سیرت پادشاهان، حکایت ۲۸
📖
@zarrhbin